معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای چراغ دل تاریکم! از این خانه مرو!
آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو!

شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من
جان فشانِ تو منم، در بر پروانه مرو!

سوختی جان مرا، آه مکن ! اشک مریز!
از بر عاشق دلداده، غریبانه مرو!

قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت
قهر بیهوده مکن! در دل افسانه مرو!

در کلبه ی من، مهر تویی! ماه تویی!
ای چراغ شب تاریکم، از این خانه مرو!

#رحیم_معینی_کرمانشاهی
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیده‌ایم
ما ورای آنچه می‌بینید، گاهی دیده‌ایم
 
سالکِ روشن‌دلیم، از گم‌شدن تشویش نیست
جای پای دوست را در کوره‌راهی دیده‌ایم
 
عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک
کجروی‌ها در بساط کج‌کلاهی دیده‌ایم
 
ای کواکب! خیره‌چشمی بس، که در گَردان‌سپهر
چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیده‌ایم
 
رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست
این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیده‌ایم
 
ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر
عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیده‌ایم
 
از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش
بارها تأثیر صد آتش به آهی دیده‌ایم...

#رحیم_معینی_کرمانشاهی
.
تا به کِی شعر، که هیچش نخرند؟
تا به کِی ذوق، که تحقیر کنند؟
تا به کِی عشق، که حسرت بکشیم؟
تا به کِی مهر، که تزویر کنند؟

تا به کِی رنج، که پنهان مانَد؟
تا به کِی درد، که بی‌درمان است؟
تا به کِی سوز، که ایمان سوزد؟
تا به کِی عمر، که بی‌پایان است؟

تا به کِی نام، که بار است به دوش؟
تا به کِی دانه، که دامش از پی؟
تا به کِی، این‌همه تا کِی گفتن؟
تا به کِی، این‌همه تا کِی تا کِی؟

تا تو -ای عمر!- گریبانگیری
نازم این قیدِ تو را، من چه کسم؟
روحِ آزادگی‌ام کشته ز توست
شیرم... افسوس اسیرِ قفسم!



#رحیم_معینی_کرمانشاهی
#ابو الحسن خرقانى

اگرچه اسامى اوليا را مقدّم نمودن اولى بود، لكن بنابر تقديم زمانى متابعت تذكره‌نويسان كرده شد. حضرت ابو الحسن خرقانى واقف رموز ربّانى است. نام او على بن جعفر است و نسبت ارادت به ابا يزيد بسطامى دارد. چون ابا يزيد بر خرقان گذشتى گفتى كه از اين ديه‌دزدان بوى مردى مى‌آيد كه از من سه قدم پيش بود، بار عيال كشد و كسب كند و نهال نشاند. گويند بو على سينا طنطنۀ كمال شيخ شنيده به عزم ملاقات او آمد و به خانۀ شيخ رفته از زنش پرسيد كه شيخ كجاست‌؟ گفت: آن كذّاب را چه كنى‌؟ به صحرا رفته باشد.

بوعلى در صحرا رفت. ديد كه شيخ خروارى درمنه بر شيرى بار كرده مى‌آورد. بوعلى را دل از معاينۀ اين حال از دست رفت و آن عقل فلسفى كه بود آنجا معطّل شد و گفت: شيخا چه حالت است‌؟ فرمود: كسى كه بار چنان گرگ يعنى زن بكشد شير چگونه بار او نكشد؟ و شيخ گفته كه چهل سال است كه نفس من يك دم آب با دوغ مى‌خواهد نمى‌دهم. غرض كه كمالاتش اظهر من الشّمس است و ابين من الامس. روز سه‌شنبه دهم محرّم سنۀ چهارصد و بيست و پنج داعى حق تعالى را لبّيك اجابت گفت.

آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم
بى‌ديدنش از گريه نياسايد چشم

ما را ز براى ديدنش بايد چشم
ور دوست نبيند به چه كار آيد چشم

دارم دلكى كه با هر انديشه كه داشت
جز ياد تو بر صفحه هستى ننگاشت

ياد تو چنان فرو گرفتش كه در او
گنجايش هيچ چيز ديگر نگذاشت

#منتخب اللطایف
#رحیم علیخان ایمان
الهے به مستان جام شهود
به عقل آفرينان بزم وجود

به آنان كه بے باده مست آمدند
ننوشيده می، می‌پرست آمدند

دلم مجمر آتش طور كن
گلم ساغر آب انگور كن

به ساغر كشان شراب ازل
به می‌خارگان میِ لم يزل

به عشقے كه شد از ازل آشكار
به حسنے كه شد عشق را پرده دار

دلم مجمر آتش طور كن
گلم ساغر آب انگور كن

در اين حال مستے صفا كرده ام
تو را اے خدا من صدا كردم

از اين روزگارے كه من ديده‌ام
چه شبها خدايا خدا كرده ام...


#رحیم_معینی‌کرمانشاهی
كس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحم مجوييد كه اين نيز ندارد !

#رحیم‌_معینی‌_کرمانشاهی
Safar Kardeh, Moeini Kermanshahi, Delkash
Archieve of H Moeini Kermanshahi
سفر کرده

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه چهارگاه
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش

#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#معینی_کرمانشاهی


سفر کرده

کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی

اشکم را چرا ندیدی
از من دل چرا بریدی

پا1 از من چرا کشیدی
که پیش چشمم
ره 2 دگر رفتی

بیا  به  بالینم
که جان مسکینم

تاب غم دگر ندارد
جز بر تو نظر ندارد

جان  بی  تو  ثمر ندارد
مگر چه کردم
که  بی خبر رفتی

چه قصه ها تو از وفا گفتی بامن
تو  بی محبتی  کنون  جانا یا من

تو چنان شرر
به خدا خبر
ز خدا نداری

رود آتش از
سر آن سرا
که تو پا گذاری

سوز دلم را تو ندانی
آتش جانم ننشانی

با غمت درآمیزم
از  بلا  نپرهیزم

پیش از آن برم بنشین
کز  میانه  برخیزم
رو به تو کردم , به خدا خو به تو کردم
که هم آغوش3 تو باشم

دل به بستم , به امیدت بنشستم
که قدح نوش3 تو باشم

چه شود اگر
نفس  سحر
خبری ز تو آرد

به کس دگر
نکنم  نظر
که دلم نگذارد

رفتی و صبر و قرار مرا بردی
بردی
طاقت این دل زار مرا بردی
بردی
 
( سال 1336 خورشیدی برابر 1376 هجری قمری و 1957 میلادی )
آهنگ در دستگاه چهارگاه از علی تجویدی ,
خواننده دلکش
Track 1
Unknown Artist
بازگشته

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه اصفهان
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش


امید جانم
ز سفر باز آمد

شکر دهانم
ز سفر باز آمد

عزیز آن که بی خبر
به ناگهان رود سفر

چو ندارد دیگر دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی

چو غنچه ی سپیده دم
شکفته شد لبم زهم

که شنیدم یارم باز آمد
ز سفر غمخوارم باز آمد

همچنان
که عاقبت

پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان

نگار من
چنان  مه  نو   آمد  از  سفر

همچنان
که عاقبت

پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان
نگار من
چنان   مه  نو  آمد  از  سفر

من هم

پس از آن دوری

بعد از

غم مهجهوری

یک شاخه ی گل
بردم به برش

وای
از آن گلی که  دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود

خموش و یک جهان سخن بود
گل
که شهره شد به بی وفایی

ز دیدن چنین جدایی
ز غصه پاره پیرهن بود

( سال 1337 خورشیدی برابر 1377 هجری قمری و 1958 میلادی )

آهنگ در نغمه اصفهان از علی تجویدی ,

( سفر کرده و بازگشته , مکمل یک سر گذشت در دو ترانه جداگانه )
Audio
🎵 نگران 🎵

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه ی بیات زند
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش


🎵نگران🎵

کامِ جهان از تو و این سوزِ نهان از من
عیشِ مُدام از تو و این اشکِ روان از من
ناله‌ی شب ها ز من و بزم طرب از تو
بختِ جوان از تو و غم های جهان از من

#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
Salaam Beh Piri, Bitaa,Moeini Kermanshahi
t.me/moeinikermanshahi
سلام به پیری
ترانه سرا: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در #دستگاه_ماهور
آهنگساز: #فضل_الله_توکل
تنظیم کننده: #واروژان
خواننده: #بیتا
سال ۱۳۵۲

آئینه‌ی من شکسته چرا
به چهره غبارم نشسته چرا
مرا ای دل من دعا کن
مرا ای دل من دعا کن

آمد زمانِ اسیریِ من
که گوید سلامی به پیری من
مرا ای جوانی صدا کن
مرا ای جوانی صدا کن

زمان لحظه لحظه
شود ماه و سالی
زمانی به خوابی
دمی با خیالی
به آسوده بودن
ولی کو محالی
مگر عمر نوحی
که باشد محالی

من آن بید پیرم
که میترسم اکنون
شکسته شوم
ز نوازش بادی
من آن مرغ عشقم
که لب نگشودم
میان چمن
به ترانه‌ی شادی

تو ای نشاط
زندگی کجایی
مگر بخوابم
تا به خوابم آیی

زمان لحظه لحظه
شود ماه و سالی
زمانی به خوابی
دمی با خیالی
به آسوده بودن
ولی کو مجالی
مگر عمر نوحی
که باشد محالی

آئینه‌ی من شکسته چرا
به چهره غبارم نشسته چرا
مرا ای دل من دعا کن
مرا ای دل من دعا کن

آمد زمان اسیری من
که گوید سلامی به پیری من

مرا ای جوانی صدا کن
مرا ای جوانی صدا کن

از کتاب حکایت نگفته

#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
Safar Kardeh, Moeini Kermanshahi, Delkash
Archieve of H Moeini Kermanshahi
سفر کرده

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه چهارگاه
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده : #دلکش

سفر کرده

کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی

اشکم را چرا ندیدی
از من دل چرا بریدی

پا از من چرا کشیدی
که پیش چشمم
ره دگر رفتی

بیا  به  بالینم
که جان مسکینم

تاب غم دگر ندارد
جز بر تو نظر ندارد

جان  بی  تو  ثمر ندارد
مگر چه کردم
که  بی خبر رفتی

چه قصه ها تو از وفا گفتی بامن
تو  بی محبتی  کنون  جانا یا من

تو چنان شرر
به خدا خبر
ز خدا نداری

رود آتش از
سر آن سرا
که تو پا گذاری

سوز دلم را تو ندانی
آتش جانم ننشانی

با غمت درآمیزم
از  بلا  نپرهیزم

پیش از آن برم بنشین
کز  میانه  برخیزم
رو به تو کردم , به خدا خو به تو کردم
که هم آغوش تو باشم

دل به بستم , به امیدت بنشستم
که قدح نوش تو باشم

چه شود اگر
نفس  سحر
خبری ز تو آرد

به کس دگر
نکنم  نظر
که دلم نگذارد

رفتی و صبر و قرار مرا بردی
بردی
طاقت این دل زار مرا بردی
بردی
 
💠سال 1336 خورشیدی
آهنگ در دستگاه چهارگاه از علی تجویدی , خواننده دلکش
(#سفر_کرده و #بازگشته , مکمل یک سرگذشت در دو ترانه ی جداگانه اند)
Track 1
Unknown Artist
بازگشته

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه اصفهان
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش

امید جانم
ز سفر باز آمد

شکر دهانم
ز سفر باز آمد

عزیز آن که بی خبر
به ناگهان رود سفر

چو ندارد دیگر دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی

چو غنچه ی سپیده دم
شکفته شد لبم زهم

که شنیدم یارم باز آمد
ز سفر غمخوارم باز آمد

همچنان
که عاقبت

پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان

نگار من
چنان  مه  نو   آمد  از  سفر

همچنان
که عاقبت

پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان
نگار من
چنان   مه  نو  آمد  از  سفر

من هم

پس از آن دوری

بعد از

غم مهجهوری

یک شاخه ی گل
بردم به برش

( دیدم
که نگار من

سر خوش
ز کنار من

بگذشت و به بر
یار دگرش )

وای
از آن گلی که  دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود

خموش و یک جهان سخن بود
گل
که شهره شد به بی وفایی

ز دیدن چنین جدایی
ز غصه پاره پیرهن بود

💠سال 1337 خورشیدی
آهنگ در نغمه اصفهان از علی تجویدی , خواننده دلکش

( سفر کرده و بازگشته , مکمل یک سر گذشت در دو ترانه جداگانه اند.)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


من نگویــــم، که به درد دل من گــــوش کنید 
بهتــــــر آن است که این قصــه فراموش کنید

عــــــاشقان را بگـــــــذارید بنالنــــــد همــــه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید

خــــون دل بـــــود نصیبم، به سر تربـــت من   
لاله افشــــان به طرب آمده، می نوش کنید

بعــــد من سوگ مگیــــرید، نیــرزد به خــــدا 
بهر هــر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید!

غیــر غم دار و ندارم به جهان چیست مگـر؟ 
رشک کمتــــر به منِ هستـی بر دوش کنیـد

خـــط بطلان به ســــر نامه هستی بکشیـد
پـــاره این لــوح سبک پایه ی مخدوش کنیـد

سخن سوختگان طـــــرح جنــــون می ریـزد
عـــاقلان، گفتــــــه ی عشاق فراموش کنیـد

#رحیم_معینی_کرمانشاهی
من در آن كوشش كه چون بندم دهان خویش را ؟
دل در این جوشش كه بفزاید فغان خویش را !

شكوه‌ها هم مرهمی بر سینه‌ی مجروح نیست
در دهان باید بسوزانم زبان خویش را

رنج‌ها با نقشِ نو ، هر لحظه بر حیرت فزود
از كدامین رنگ بشناسم زمان خویش را ؟

جز غباری زین بیابان هیچ سو چشمم ندید
زآنكه گم كردم از اول كاروان خویش را ...

#رحیم_معینی_کرمانشاهی
مرغ محبتم من , کی آب و دانه خواهم

با من یگانگی کن , یار یگانه خواهم


شمعی فسرده هستم,بی عشق مرده هستم

روشن گرم بخواهی , سوز شبانه خواهم


افسانه ی محبت , هرچند کس نخواند

من سرگذشت خود را , پر زین فسانه خواهم


بام و دری نبینم , تا از قفس گریزم

بال و پری ندارم , تا آشیانه خواهم


تا هر زمان بشکلی , رنگی بخود نگیرم

جان و تنی رها از , قید زمانه خواهم


می آنقدر بنوشم , تا در رهت چو بینم

مستی بهانه سازم , گم کرده خانه خواهم


گر شاخه ی امیدم بشکسته , ریشه دارم

باران رحمتی کو , کز نو جوانه خواهم


#رحیم معینی کرمانشاهی
# کتاب ای شمع ها بسوزید
Audio
🎵 نگران 🎵

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در نغمه ی بیات زند
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده: #دلکش


🎵نگران🎵

کامِ جهان از تو و این سوزِ نهان از من
عیشِ مُدام از تو و این اشکِ روان از من
ناله‌ی شب ها ز من و بزم طرب از تو
بختِ جوان از تو و غم های جهان از من

#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
خانمانسوز بُوَد آتش آهی گاهی
ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی

هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی

عجبی نیست اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی

اشک در چشم فریبنده‌ترت می‌بینم
در دل موج ببین صورت ماهی گاهی

زرد رویی نبود عیب ، مرانم از کوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی

#رحیم_معینی‌کرمانشاهى
آستان جانان
عماد رام_بهار من گذشته شاید...
"بهار من"
آهنگ ساز و خواننده: استاد #عماد_رام
ترانه سرا: استاد #رحیم_معینی_کرمانشاهی
در دستگاه شور

چرا تو جلوه سازِ این بهار من نمی‌شوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمی‌شوی
بهار من گذشته شاید...

#سالمرگ
#عماد_رام (عمادالدین رام)
(۱۱ اسفند ۱۳۰۹، ساری - ۳ خرداد ۱۳۸۲، آلمان)
خواننده، آهنگساز، نوازنده