معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#حکایتهای_عرفانی
#ذکر_بایزید_بسطامی

نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان.
شیخ انکار در وی بدید، گفت:
به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند.
برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجابگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.
شیخ گفت:
سبحان الله! تو کفش نگاه نمی‌توانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده ای که مرا فلان سخن کشف کن!

#تذکرة_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
#حکایتهای_عرفانی
#ذکر_بایزید_بسطامی

نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان.
شیخ انکار در وی بدید، گفت:
به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند.
برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجابگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.
شیخ گفت:
سبحان الله! تو کفش نگاه نمی‌توانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده ای که مرا فلان سخن کشف کن!

#تذکرة_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
حکایت های عرفانی


ذکر اویس قرنی


از وی پرسیدند: خشوع در نماز چیست؟
گفت: آنکه اگر نیزه بر پهلوش زنند در نماز خبرش نبود.

گفتند: چونی.
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه؟

گفتند: کار چگونه است؟
گفت: آه از بی زادی و درازی راه.


#حکایتهای_عرفانی
#تذکرة_الاولیاء_عطار_نیشابوری
#ذکر_اویس_قرنی
#حکایتهای_عرفانی
#ذکر_بایزید_بسطامی

نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان.
شیخ انکار در وی بدید، گفت:
به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند.
برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجابگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.
شیخ گفت:
سبحان الله! تو کفش نگاه نمی‌توانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده ای که مرا فلان سخن کشف کن!

#تذکرة_الاولیاء
#عطار_نیشابوری