معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
الا ای همنشین دل!
که یارانت برفت از یاد...
مرا روزی مباد آن‌دم که بی‌یاد تو بنشینم

#حافظ
آن کیست؟ ، کز رویِ کَرَم ، با من وفاداری کند؟ ،

بر جایِ بدکاری چو من ، یکدم نکوکاری کند؟ ،




اوّل ، به‌بانگِ نای و نی ،،، آرَد به‌دل پیغامِ وی ،

وآنگه ، به‌یک پیمانه مِی ،،، با من وفاداری کند؟ ،




دلبر ، که جان فرسود ازو ،،، کامِ دلم ، نگشود ازو ،

نومید نتوان بود ازو ، باشد که دلداری کند ،



گفتم : گِره نگشوده‌ام ،،، زان طرّه تا من بوده‌ام ،

گفتا : مَنَش فرموده‌ام ،،، تا با تو طرّاری کند ،




پشمینه‌پوشِ تنگ‌خو ( تندخو - عیب‌جو ) ،،، از عشق ، نشنیده‌ست بو ،

از مستی‌اَش رمزی بگو ،،، تا ، تَرکِ هشیاری کند ،



چون من گدایی بی‌نشان ، مشکل بُوَد یاری چنان ،

سلطان ، کجا عیشِ نهان ، با رِندِ بازاری کند؟ ،



زان طرّهٔ پُر پیچ و خَم ، سهل است اگر بینم ستم ،

از بند و زنجیرش چه غم؟ ، هر کس که عیّاری کند؟ ،



شد لشکرِ غم بی‌عدد ، وز بخت می‌خواهم مدد ،

تا ، فخرِ دین عبدالصمد ،،، باشد که غمخواری کند ،



با چشمِ پُرنیرنگِ او ،،، حافظ ، مکن آهنگِ او ،

تا ، چشمِ مستِ شنگِ او ،،، بسیار مکّاری کند ،




#حافظ
من و باد صبا مسکین
دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست
و او از بوی گیسویت

#حافظ
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن

به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدن

مرادِ دل ز تماشای باغِ عالم چیست؟
به دستِ مردمِ چشم از رخِ تو گل چیدن

به می‌پرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن

به رحمتِ سرِ زلفِ تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن؟

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی‌عملان واجب است نشنیدن

ز خطّ یار بیاموز مِهر با رخِ خوب
که گرد عارضِ خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لبِ ساقی و جامِ می #حافظ
که دستِ زهدفروشان خطاست بوسیدن


حافظ
هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت گدای ره‌نشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دورانْ ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن دعایِ مستمندان است
که بیند خیر ازآن خرمن؟ که ننگِ از خوشه‌چین دارد

صبا از عشقِ من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد

#حافظ
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم


#حافظ
#حافظ_غزل_۸۱


صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام ِ مرصّع میِ لعل
ای بسا دُر که به نوک ِ مژه‌ات باید سُفت

تا ابد بوی محبّت به مشامش نرسد
هر که خاک ِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت

در گلستانِ اِرم دوش چو از لطف ِ هوا
زلف ِ سنبل به نسیم ِ سَحری می‌آشفت

گفتم ای مسند ِ جم! جام ِ جهان‌بینت کو
گفت افسوس که آن دولت ِ بیدار بخفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا! مِی ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک ِ حافظ خِرَد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غم ِ عشق نیارست نهفت
ساقی ، به مژدگانیِ عیش ،

از دَرَم درآی ،




تا ، یک دَم از دلم ،

غمِ دنیا ، بِدَر بَری ،




#حافظ
رقص بر شعرِ تر و ناله‌ی نی خوش باشد

خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند...



#حافظ
#حافظ

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم

گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم

من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام
حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم

شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم

بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم

#حافظ

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌🍃🍃
ارغوان_ مژگان شجریان
@hoshang_ebtehhaj
ارغوان
#مژگان_شجریان
شعر
#هوشنگ_ابتهاج

تو بخوان...
نغمهٔ ناخواندهٔ من !...


حدیث دوست نگویم
مگر به حضرت دوست

که آشنا
سخن آشنا نگه دارد

#حافظ
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق

#حافظ


🌺
🍂🌺🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب


#حافظ
کمان ابرو
کمان ابرو
#حافظ

🎼 موسیقی های خوب گوش کنیم.


مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی‌گردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
دیوان حافظ غزل شماره 412
حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند


#حافظ
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه
زنخدان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما

#حافظ
ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

#حافظ