پیکری از درد دلبر پر فغان داریم ما
چون نی آه و ناله مغز استخوان داریم ما
از حریم دل شمیم یار میآرد سرشک
ای عزیزان یوسفی در کاروان داریم ما
همچو ما رستمتلاشی در نبرد عشق نیست
زخمها بر رو ز چشم خونفشان داریم ما
بس که همچون شمع یکرنگیم در بزم وجود
هر چه باشد در دل ما بر زبان داریم ما
شعله بس باشد نهال شمع را ″جویا″ بهار
هست تا در سر هوای عشق، جان داریم ما
#جویای تبریزی
چون نی آه و ناله مغز استخوان داریم ما
از حریم دل شمیم یار میآرد سرشک
ای عزیزان یوسفی در کاروان داریم ما
همچو ما رستمتلاشی در نبرد عشق نیست
زخمها بر رو ز چشم خونفشان داریم ما
بس که همچون شمع یکرنگیم در بزم وجود
هر چه باشد در دل ما بر زبان داریم ما
شعله بس باشد نهال شمع را ″جویا″ بهار
هست تا در سر هوای عشق، جان داریم ما
#جویای تبریزی
#جویای_تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات »
شمارهٔ ۴۸۳
آه تا برخاست از دل اشک غلتان میشود
چون هوا گیرد بخار از بحر باران میشود
شد ریاضت قوت روح ما که شمع بزم را
هر قدر میکاهد از تن روزی جان میشود
چون طلوع صبح کز فیض جهان روشن میشود
گر تو لبخندی کنی عالم گلستان میشود
ای دل از کوچکنهادیهای خصم ایمن مباش
یک شرر آتشفروز صد نیستان میشود
ساغر گل را چو باد صبح در گرد آورد
گلستان عشرتگه پیمانهنوشان میشود
روشن این معنی بود از ماه همچون آفتاب
هرکه شد از خود تهی لبریز جانان میشود
داد دل خود را بسیل اشک و از مژگان بریخت
واصل عمان چو گردد قطره عمان میشود
این به طور آن غزل جویا که سابق گفته است
«جای دندان سخت چون گردید دندان میشود
شمارهٔ ۴۸۳
آه تا برخاست از دل اشک غلتان میشود
چون هوا گیرد بخار از بحر باران میشود
شد ریاضت قوت روح ما که شمع بزم را
هر قدر میکاهد از تن روزی جان میشود
چون طلوع صبح کز فیض جهان روشن میشود
گر تو لبخندی کنی عالم گلستان میشود
ای دل از کوچکنهادیهای خصم ایمن مباش
یک شرر آتشفروز صد نیستان میشود
ساغر گل را چو باد صبح در گرد آورد
گلستان عشرتگه پیمانهنوشان میشود
روشن این معنی بود از ماه همچون آفتاب
هرکه شد از خود تهی لبریز جانان میشود
داد دل خود را بسیل اشک و از مژگان بریخت
واصل عمان چو گردد قطره عمان میشود
این به طور آن غزل جویا که سابق گفته است
«جای دندان سخت چون گردید دندان میشود