معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
 
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو روی آستر

یکی گفتش ای خسرو نیکروز
ز دیبای چینی قبایی بدوز

بگفت این قدر ستر و آسایش است
وز این بگذری زیب و آرایش است

نه از بهر آن می‌ستانم خراج
که زینت کنم بر خود و تخت و تاج

چو همچون زنان حله در تن کنم
به مردی کجا دفع دشمن کنم؟

مرا هم ز صد گونه آز و هواست
ولیکن خزینه نه تنها مراست

خزاین پر از بهر لشکر بود
نه از بهر آذین و زیور بود

سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه
ندارد حدود ولایت نگاه

چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می‌خورد؟

مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟

رعیت درخت است اگر پروری
به کام دل دوستان بر خوری

به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان کند حیف بر خویشتن

مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور

کسان بر خورند از جوانی و بخت
که بر زیردستان نگیرند سخت

اگر زیردستی در آید ز پای
حذر کن ز نالیدنش بر خدای

چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار خون از مشامی میار

به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین

شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه‌ای بر به سنگی نوشت

بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند

گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور

چو بر دشمنی باشدت دسترس
مرنجانش کاو را همین غصه بس

عدو زنده سرگشته پیرامنت
به از خون او کشته در گردنت

#بوستان_سعدی_در_عدل
 
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو روی آستر

یکی گفتش ای خسرو نیکروز
ز دیبای چینی قبایی بدوز

بگفت این قدر ستر و آسایش است
وز این بگذری زیب و آرایش است

نه از بهر آن می‌ستانم خراج
که زینت کنم بر خود و تخت و تاج

چو همچون زنان حله در تن کنم
به مردی کجا دفع دشمن کنم؟

مرا هم ز صد گونه آز و هواست
ولیکن خزینه نه تنها مراست

خزاین پر از بهر لشکر بود
نه از بهر آذین و زیور بود

سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه
ندارد حدود ولایت نگاه

چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می‌خورد؟

مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟

رعیت درخت است اگر پروری
به کام دل دوستان بر خوری

به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان کند حیف بر خویشتن

مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور

کسان بر خورند از جوانی و بخت
که بر زیردستان نگیرند سخت

اگر زیردستی در آید ز پای
حذر کن ز نالیدنش بر خدای

چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار خون از مشامی میار

به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین

شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه‌ای بر به سنگی نوشت

بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند

گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور

چو بر دشمنی باشدت دسترس
مرنجانش کاو را همین غصه بس

عدو زنده سرگشته پیرامنت
به از خون او کشته در گردنت

#بوستان_سعدی_در_عدل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا رزق و روزی‌مان کم شده؟

حکایتی به یاد ماندنی از #بوستان_سعدی
خُنُک نیک‌بختی که در گوشه‌ای
به دست آرد از معرفت توشه‌ای

#بوستان_سعدی

خوردن و خوابیدن، روزمرگی‌کردن،
روز و شب را پیِ انباشتِ مادیّات صرف‌کردن
و از معرفت‌اندوزی غافل‌ماندن
شرطِ آدمیّت نیست.
سعدی یکی از شروطِ نیک‌بختی را
در معرفت‌اندوزی می‌داند.
معرفت به آدمی آگاهی می‌بخشد
تا هم خود را بهتر بشناسد،
هم عالم را بهتر و دقیق‌تر ببیند
و عمرِ خود را به بطالت نگذراند.
به تعبیرِ سعدی خوشا به حالِ کسی که
توشه‌ای از معرفت در طولِ عمرِ خود
فراهم می‌کند و عمرِ باارزشِ خود را
صرفاً به خور و خواب، امورِ سطحی
و جهل و غفلت نمی‌گذراند.

#علی_منهاج
مرا گله‌بانی به عقل است و رای
تو هم گلهٔ خویش باری، بپای

در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود


#بوستان_عدل_و_تدبیر
جوانی خردمند پاکیزه بوم
ز دریا بر آمد به دربند روم

در او فضل دیدند و فقر و تمیز
نهادند رختش به جایی عزیز

سر صالحان گفت روزی به مرد
که خاشاک مسجد بیفشان و گرد

همان کاین سخن مرد رهرو شنید
برون رفت و بازش کس آنجا ندید

بر آن حمل کردند یاران و پیر
که پروای خدمت نبودش فقیر

دگر روز خادم گرفتش به راه
که ناخوب کردی به رأی تباه

ندانستی ای کودک خودپسند
که مردان ز خدمت به جایی رسند

گرستن گرفت از سر صدق و سوز
که ای یار جان پرور دلفروز

نه گرد اندر آن بقعه دیدم نه خاک
من آلوده بودم در آن جای پاک

گرفتم قدم لاجرم باز پس
که پاکیزه به مسجد از خاک و خس

طریقت جز این نیست درویش را
که افکنده دارد تن خویش را

بلندیت باید تواضع گزین
که آن بام را نیست سلم جز این

#بوستان_سعدی_باب_چهارم_درتواضع
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر جز به حق می رود جاده ات
در آتش فشانند سجاده‌ات!

حکایت «کودک روزه‌دار» از #بوستان_سعدی
یکی ناســـــزا گفت در وقت جنـــــگ
گریبـــــان دریــدند وی را به چنـــــگ

قفـــــا خورده گریان و عریــان نشست
جهـــاندیده‌ای گفتش ای خــــودپرست

چو غنچـــــه گرت بسته بودی دهــــن
دریـــــده ندیدی چو گـــــل پیــــرهن

ســـــراسیمه گوید سخن بر گـــــزاف
چو تنبـــور بی‌مغـــــز بسیـــــار لاف

نبینی که آتــــش زبــــان است و بس
به آبی تـــــوان کشتنــــش در نفس؟

اگـــر هست مــرد از هنــــر بهره‌ور
هنـــــر خود بگوید نه صــــاحب هنر

اگــــر مشک خالص نـــــداری مگوی
ورت هست خود فــــاش گردد به بوی

به سوگنــد گفتن که زر مغربی است
چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست

#بوستان
#سعدی
 حکایت جنید و سیرت او در تواضع

#بوستان_سعدی



شنیدم که در دشت صنعا جنید
سگی دید برکنده دندان صید

ز نیروی سر پنجهٔ شیر گیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر

پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی

چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زاد خویش

شنیدم که می‌گفت و خوش می‌گریست
که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟

به ظاهر من امروز از این بهترم
دگر تا چه راند قضا بر سرم

گرم پای ایمان نلغزد ز جای
به سر بر نهم تاج عفو خدای

وگر کسوت معرفت در برم
نمانَد، به بسیار از این کمترم

که سگ با همه زشت نامی چو مُرد
مر او را به دوزخ نخواهند برد

ره این است سعدی که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه

از‍‍‍‍‍‍‍‍ آن بر ملائک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند


#سعدی
شنیدم که در وقت نزع روان
بهرمز چنین گفت نوشیروان

که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش

نیاساید اندر دیار تو کس
گر آسایش خویش جویی و بس

نیاید بنزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند

برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار

رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش

#بوستان_سعدی
بکوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، ۱۳۸۵/ ۴۹.
رفیقی که غایب شد ای نیک نام
دو چیزست از او بر رفیقان حرام:

یکی آن که مالش به باطل خورند
دوم آن که نامش به غیبت برند

هر آن کو برد نام مردم به عار
تو خیر خود از وی توقع مدار

که اندر قفای تو گوید همان
که پیش تو گفت از پس مردمان

کسی پیش من در جهان عاقل است
که مشغول خود وز جهان غافل است


#بوستان_سعدی
نصیحت که خالی بوَد از غرض
چو داروی تلخ است، دفعِ مَرَض

گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش
به عزّت کنی پندِ سعدی به گوش

بد و نیک را بذل کن سیم و زر
که این کسب خیرست و آن دفع شر

#بوستان_سعدی
توصيه سعدي در بوستان براي مراقب بر خوردن :

مرو در پی هر چه دل خواهدت
که تمکین تن نور جان کاهدت

کند مرد را نفس‌اماره خوار
اگر هوشمندی عزیزش مدار

اگر هر چه باشد مرادت خوری
ز دوران بسی نامرادی بری

تنور شکم دم به دم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن

به تنگی بریزندت از روی رنگ
چو وقت فراخی کنی معده تنگ

کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر در نیابد کشد بار غم

شکم بنده بسیار بینی خجل
شکم پيش من تنگ بهتر که دل

#بوستان_سعدی
‍ ‍ ۱ اردیبهشت روز بزرگداشت
#سعدی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)
ملقب به استاد سخن
(زاده حدود ۵۸۵ یا حدود ۶۰۶ شیراز
درگذشته ۶۷۱ یا ۶۹۱ هجری قمری)

مرکز سعدی ‌شناسی، از سال ۱۳۸۱، روز یکم اردیبهشت را "روز سعدی" اعلام کرد و در اول اردیبهشت ۱۳۸۹، در اجلاس شاعران جهان در شیراز،اول اردیبهشت، ازسوی نهادهای‌فرهنگیِ‌داخلی‌وخارجی، به‌عنوان روز سعدی نامگذاری شد.

مدیر مرکز سعدی‌ شناسی:
"اول اردیبهشت‌ماه هرسال درشیراز و برخی ازشهرهای ایران وجهان فرصت مغتنمی برای گلگشت در#بوستان‌ و#گلستان سعدی فراهم می‌شود و اندیشمندان و سعدی‌پژوهان، سعدی‌دوستان و هنرمندان هریک به فراخور دانش وذوق خویش، به کلام و نوا و رنگ ونمایش ازسعدی می‌گویند و عشق و حکمت و نیک‌پنداری او را ارج می‌نهند."

سعدی تاثیر انکارناپذیری بر زبان فارسی گذاشته‌است؛ به‌طوری‌که شباهت قابل توجهی بین زبان فارسی امروزی و زبان سعدی وجود دارد. آثار او مدت‌ها در مدرسه‌ها و مکتب‌خانه‌ها به‌عنوان منبع آموزش زبان فارسی تدریس می‌شده و بسیاری از ضرب‌المثل‌های رایج در زبان فارسی از آثار وی اقتباس شده‌است.

🌸🍀
پدر سعدی در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. هنوز طفل بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت.

هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد.
اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمدخوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غیاث الدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز، سعدی را که هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک کند.
او به مدرسه نظامیه بغداد رفت و درآنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان، غزالی را «امام مرشد» می‌نامد).

غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین سهروردی نیز حضور یافت و درعرفان از او تأثیر گرفت.

معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی بوده‌ است که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد.

پس از پایان تحصیل دربغداد، سعدی به سفرهای متنوعی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کرده‌ است.

مسلم است که سعدی به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده‌ باشد.

سعدی در حدود ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و درخانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس به آنان خراج می‌داد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان به آنان کمک کرد.

در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده‌ بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت.

سعدی به پاس مهربانی‌های شاه سرودن بوستان را در سال ۶۵۵ شروع کرد و کتاب را در ده باب به نام اتابک ابوبکر بن سعدبن زنگی در قالب مثنوی سرود. هنوز یک سال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکربن‌ زنگی نگاشت.

سعدی در خانقاهی که اکنون آرامگاه اوست و در گذشته محل زندگی او بود، به خاک سپرده شد که در ۴ کیلومتری شمال شرقی شیراز، در دامنه کوه فهندژ، در انتهای خیابان بوستان و در کنار باغ دلگشا است. این مکان در ابتدا خانقاه شیخ بوده که وی اواخر عمرش را در آنجا می‌گذرانده و سپس در همانجا دفن شده‌است.

برای اولین بار در قرن هفتم توسط خواجه شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوانی وزیر معروف آباقاخان، مقبره‌ای بر فراز قبر سعدی ساخته شد.
بنای فعلی آرامگاه سعدی از طرف انجمن آثار ملی در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی با تلفیقی از معماری قدیم و جدید ایرانی در میان عمارتی هشت ضلعی با سقفی بلند و کاشیکاری ساخته شد.

آثار سعدی:
بوستان، گلستان، دیوان اشعار، رسائل نثر، هزلیات
‍ ‍ ۱ اردیبهشت روز بزرگداشت
#سعدی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)
ملقب به استاد سخن
(زاده حدود ۵۸۵ یا حدود ۶۰۶ شیراز
درگذشته ۶۷۱ یا ۶۹۱ هجری قمری)

مرکز سعدی ‌شناسی، از سال ۱۳۸۱، روز یکم اردیبهشت را "روز سعدی" اعلام کرد و در اول اردیبهشت ۱۳۸۹، در اجلاس شاعران جهان در شیراز،اول اردیبهشت، ازسوی نهادهای‌فرهنگیِ‌داخلی‌وخارجی، به‌عنوان روز سعدی نامگذاری شد.

مدیر مرکز سعدی‌ شناسی:
"اول اردیبهشت‌ماه هرسال درشیراز و برخی ازشهرهای ایران وجهان فرصت مغتنمی برای گلگشت در#بوستان‌ و#گلستان سعدی فراهم می‌شود و اندیشمندان و سعدی‌پژوهان، سعدی‌دوستان و هنرمندان هریک به فراخور دانش وذوق خویش، به کلام و نوا و رنگ ونمایش ازسعدی می‌گویند و عشق و حکمت و نیک‌پنداری او را ارج می‌نهند."

سعدی تاثیر انکارناپذیری بر زبان فارسی گذاشته‌است؛ به‌طوری‌که شباهت قابل توجهی بین زبان فارسی امروزی و زبان سعدی وجود دارد. آثار او مدت‌ها در مدرسه‌ها و مکتب‌خانه‌ها به‌عنوان منبع آموزش زبان فارسی تدریس می‌شده و بسیاری از ضرب‌المثل‌های رایج در زبان فارسی از آثار وی اقتباس شده‌است.

🌸🍀
پدر سعدی در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. هنوز طفل بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت.

هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد.
اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمدخوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غیاث الدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز، سعدی را که هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک کند.
او به مدرسه نظامیه بغداد رفت و درآنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان، غزالی را «امام مرشد» می‌نامد).

غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین سهروردی نیز حضور یافت و درعرفان از او تأثیر گرفت.

معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی بوده‌ است که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد.

پس از پایان تحصیل دربغداد، سعدی به سفرهای متنوعی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کرده‌ است.

مسلم است که سعدی به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده‌ باشد.

سعدی در حدود ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و درخانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس به آنان خراج می‌داد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان به آنان کمک کرد.

در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده‌ بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت.

سعدی به پاس مهربانی‌های شاه سرودن بوستان را در سال ۶۵۵ شروع کرد و کتاب را در ده باب به نام اتابک ابوبکر بن سعدبن زنگی در قالب مثنوی سرود. هنوز یک سال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکربن‌ زنگی نگاشت.

سعدی در خانقاهی که اکنون آرامگاه اوست و در گذشته محل زندگی او بود، به خاک سپرده شد که در ۴ کیلومتری شمال شرقی شیراز، در دامنه کوه فهندژ، در انتهای خیابان بوستان و در کنار باغ دلگشا است. این مکان در ابتدا خانقاه شیخ بوده که وی اواخر عمرش را در آنجا می‌گذرانده و سپس در همانجا دفن شده‌است.

برای اولین بار در قرن هفتم توسط خواجه شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوانی وزیر معروف آباقاخان، مقبره‌ای بر فراز قبر سعدی ساخته شد.
بنای فعلی آرامگاه سعدی از طرف انجمن آثار ملی در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی با تلفیقی از معماری قدیم و جدید ایرانی در میان عمارتی هشت ضلعی با سقفی بلند و کاشیکاری ساخته شد.

آثار سعدی:
بوستان، گلستان، دیوان اشعار، رسائل نثر، هزلیات
#حکایت
[ #بوستان_سعدی
باب هشتم: #در_شُکر_بر_عافیت ]

فقیهی بر افتاده مستی گذشت
به مستوریِ خویش مغرور گشت

ز نَخوت بر او التفاتی نکرد
جوان سر برآورد کای پیرمرد!

تکبّر مکن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مُستکبِری(۱)

یکی را که در بند بینی مخند
مبادا که ناگه درافتی به بند

نه آخر در امکانِ تقدیر هست(۲)
که فردا چو من باشی افتاده مست؟

تو را آسمان خط به مسجد نِبِشت
مزن طعنه بر دیگری در کِنِشت(۳)

نه خود می‌رود هر که جویانِ اوست
به عُنفش(۴) کشان می‌بَرَد لطفِ دوست

#سعدی

توضیحات:

۱.مستکبری: تکبر
۲.در امکان تقدیر هست: سرنوشت چنین رقم بزند.
۳.کنشت: معبد یهودیان
۴. عُنف: درشتی ( در اینجا خواه ناخواه )
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
   دل اندر صمد باید ای دوست بست
   که عاجزترند از صنم هر که هست

  محال است اگر سر بر این در نهی
    که بازآیدت دستِ حاجت تهی

       خدایا مقصر به کار آمدیم
      تهی‌دست و امّیدوار آمدیم



           #بوستان_سعدی
حکایت «ابراهیم و مهمانش»
علی کیانی فلاورجانی
🌹

نان دهید و از ایمان مپرسید ...



حکایتی از #بوستان_سعدی
#دمی_با_سعدی

*ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها برخداست*

شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان

که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش

نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس

نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند

برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار

رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت

مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر می‌کنی می‌کنی بیخ خویش

اگر جاده‌ای بایدت مستقیم
ره پارسایان امیدست و بیم

طبیعت شود مرد را بخردی
به امید نیکی و بیم بدی

گر این هر دو در پادشه یافتی
در اقلیم و ملکش پنه یافتی

که بخشایش آرد بر امیدوار
به امید بخشایش کردگار

گزند کسانش نیاید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند

وگر در سرشت وی این خوی نیست
در آن کشور آسودگی بوی نیست

فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه

دگر کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب

خرابی و بدنامی آید ز جور
رسد پیش بین این سخن را به غور

رعیت نشاید به بیداد کشت
که مر سلطنت را پناهند و پشت

مراعات دهقان کن از بهر خویش
که مزدور خوشدل کند کار بیش

مروت نباشد بدی با کسی
کز او نیکویی دیده باشی بسی

شنیدم که خسرو به شیرویه گفت
در آن دم که چشمش زدیدن بخفت

برآن باش تا هرچه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی

الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای

گریزد رعیت ز بیدادگر
کند نام زشتش به گیتی سمر

بسی بر نیاید که بنیاد خود
بکند آن که بنهاد بنیاد بد

خرابی کند مرد شمشیر زن
نه چندان که دود دل طفل و زن

چراغی که بیوه زنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت

ازان بهره‌ورتر در آفاق نیست
که در ملکرانی بانصاف زیست

بدو نیک مردم چو می‌بگذرند
همان به که نامت به نیکی برند

بد اندیش تست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق

ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها برخداست

نکو کار پرور نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی

مکافات موذی به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن

مکن صبر بر عامل ظلم دوست
چه از فربهی بایدش کند پوست

سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید

تبه گردد آن مملکت عن قریب
کز او خاطر آزرده آید غریب

#بوستان
#باب_اول
#در_عدل_و_تدبیر_و_رای
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود

گناه آید از بندهٔ خاکسار
به امید عفو خداوندگار

کریما به رزق تو پرورده‌ایم
به انعام و لطف تو خو کرده‌ایم

گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز

چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز

عزیزی و خواری تو بخشی و بس
عزیز تو خواری نبیند ز کس

#سعدی
#بوستان