اگرچه جناب #صائب_تبریزی گفتهاند که:
غمنامهی حیات مرا نیست پشت و روی
بیداریام به خواب پریشان برابرست
لکن #حضرت_علی_علیه_السلام میفرمایند:
در برابر دنیایی که گرفتاریهای آن مانند خوابهای پریشان میگذرد، صبور باش.
#بحار، #ج۴۰، #ص۳۴۸
غمنامهی حیات مرا نیست پشت و روی
بیداریام به خواب پریشان برابرست
لکن #حضرت_علی_علیه_السلام میفرمایند:
در برابر دنیایی که گرفتاریهای آن مانند خوابهای پریشان میگذرد، صبور باش.
#بحار، #ج۴۰، #ص۳۴۸
📜 #بحار_الانوار
هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد ،
خداوند او را از امور مردم بى نياز كند
و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد ،
خداوند او را به مردم واگذارد .
امام حسین(ع)
هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد ،
خداوند او را از امور مردم بى نياز كند
و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد ،
خداوند او را به مردم واگذارد .
امام حسین(ع)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این راه درویشان را، قومی ناجوانمردان خراب کردند.
به هرجا که از این کاهلی، بی دیانتی، ناجوانمردی، زندیقی، اباحی گری، منافق طبعی بود، در این راه درآمدند و هرکس مرقعی در بر افکندند و خود را بر این قوم بستند که این عالم درویشان عالمی بلند است و ولایت فراخ و دولت بی نهایت، هرکسی و هر ناپیراسته ای و ناتراشیده ای روی به آستانه دولت ایشان نهادند و خود را به میان این قوم افکندند که از ایشانیم.
#بحار_الحقیقه
#شیخ_احمد_جام
به هرجا که از این کاهلی، بی دیانتی، ناجوانمردی، زندیقی، اباحی گری، منافق طبعی بود، در این راه درآمدند و هرکس مرقعی در بر افکندند و خود را بر این قوم بستند که این عالم درویشان عالمی بلند است و ولایت فراخ و دولت بی نهایت، هرکسی و هر ناپیراسته ای و ناتراشیده ای روی به آستانه دولت ایشان نهادند و خود را به میان این قوم افکندند که از ایشانیم.
#بحار_الحقیقه
#شیخ_احمد_جام
فرشته مرگ
٢٤٠ سال از عمر موسی ع گذشت ، روزی عزرائيل نزد او آمد و گفت : «سلام بر تو ای هم سخن خدا!»موسی ع جواب سلام او را داد و پرسيد تو كيستی ؟او گفت : من فرشته مرگم .موسی : برای چه به اينجا آمده ای ؟عزرائيل : آمده ام تا روحت را قبض كنم .
موسی : روحم را از کجای بدنم خارج می سازی ؟عزرائيل : از دهانت .موسی : چرا از دهانم ، با اينكه من با همين دهان با خدا گفتگو كرده ام ؟!عزرائيل : از دستهايت .موسی : چرا از دستانم ، با اينكه تورات را با اين دستها گرفته ام ؟!عزرائيل : از پاهايت .موسی : چرا از پاهايم ، با اينكه با همين پاهابه كوه طور (برای مناجات) رفته ام .عزرائيل : از چشمهايت .موسی : چرا از چشمهايم ، با اينكه همواره چشمهايم را به سوی اميد پروردگار می دوختم ؟!عزرائيل از گوشهايت .موسی چرا از گوشهايم ، با اينكه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيده ام ؟خداوند به عزرائيل وحی كرد : «روح موسی ع را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد.» عزرئيل از آنجا رفت و موسی ع سالها زندگی كرد تا اينكه روزی «يوشع بن نون» را طلبيد و وصيتهای خود را به او نمود. سپس يك روز كه تنها (در كوه طور) عبور می كرد، مردی را ديد كه مشغول كندن قبر است ، نزد او رفت و گفت : «آيا می خواهی تو را كمك كنم ؟» او گفت : آری ، موسی او را كمك كرد، وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، موسی ع وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازه لحد قبر، درست است يا نه ، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت . موسی مقام خود را در بهشت ديد، عرض كرد خدايا روحم را به سويت ببر.همان دم عزرائيل روح او را قبض كرد، و همان قبر را مرقد موسی قرار داده و آن را پوشانيد. آن مرد قبر كن ، عزرائيل بود كه به آن صورت در آمده بود.در اين وقت منادی از آسمان با صدای بلند گفت مات موسی كليم الله ، فای نفس لا تموت ؟ :موسی كليم خدا مرد، چه كسی است كه نمی ميرد؟
#بحار، ج 13 ص 365 تا⚘
٢٤٠ سال از عمر موسی ع گذشت ، روزی عزرائيل نزد او آمد و گفت : «سلام بر تو ای هم سخن خدا!»موسی ع جواب سلام او را داد و پرسيد تو كيستی ؟او گفت : من فرشته مرگم .موسی : برای چه به اينجا آمده ای ؟عزرائيل : آمده ام تا روحت را قبض كنم .
موسی : روحم را از کجای بدنم خارج می سازی ؟عزرائيل : از دهانت .موسی : چرا از دهانم ، با اينكه من با همين دهان با خدا گفتگو كرده ام ؟!عزرائيل : از دستهايت .موسی : چرا از دستانم ، با اينكه تورات را با اين دستها گرفته ام ؟!عزرائيل : از پاهايت .موسی : چرا از پاهايم ، با اينكه با همين پاهابه كوه طور (برای مناجات) رفته ام .عزرائيل : از چشمهايت .موسی : چرا از چشمهايم ، با اينكه همواره چشمهايم را به سوی اميد پروردگار می دوختم ؟!عزرائيل از گوشهايت .موسی چرا از گوشهايم ، با اينكه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيده ام ؟خداوند به عزرائيل وحی كرد : «روح موسی ع را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد.» عزرئيل از آنجا رفت و موسی ع سالها زندگی كرد تا اينكه روزی «يوشع بن نون» را طلبيد و وصيتهای خود را به او نمود. سپس يك روز كه تنها (در كوه طور) عبور می كرد، مردی را ديد كه مشغول كندن قبر است ، نزد او رفت و گفت : «آيا می خواهی تو را كمك كنم ؟» او گفت : آری ، موسی او را كمك كرد، وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، موسی ع وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازه لحد قبر، درست است يا نه ، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت . موسی مقام خود را در بهشت ديد، عرض كرد خدايا روحم را به سويت ببر.همان دم عزرائيل روح او را قبض كرد، و همان قبر را مرقد موسی قرار داده و آن را پوشانيد. آن مرد قبر كن ، عزرائيل بود كه به آن صورت در آمده بود.در اين وقت منادی از آسمان با صدای بلند گفت مات موسی كليم الله ، فای نفس لا تموت ؟ :موسی كليم خدا مرد، چه كسی است كه نمی ميرد؟
#بحار، ج 13 ص 365 تا⚘