سفالی را بیارایند زیبا
فرو پوشند او را شَعر١ و دیبا
کنند از حیله چشمارویْ٢ آغاز
که چشماروی دارد چشم بد، باز
اگر شخصی ببیند رویش از دور
چنان داند که پیدا شد یکی حور
چو خَلقانش ببینند از در و بام
دراندازندش از بالا سرانجام
چو بر خاک افتد، ار عمری بپیچی
نیابی جز سفالی چند، هیچی
بجز نقشی نبینی از جهانش
بجز بادی نبینی در میانش.
#عطار_نیشابوری
#اسرارنامه، به تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی
توضیح واضحات
۱: شعر:نوعی منسوج لطیف ابریشمی. ظ:هم ریشه با شار/شال.(مصحح)
۲. باور عوام الناس است. در روزهای آخر زمستان و در آستانه سال جدید چنین سفالی را می آراسته اند و از بام سرای فرو می افکنده اند برای دفع چشم زخم.(مصحح)
فرو پوشند او را شَعر١ و دیبا
کنند از حیله چشمارویْ٢ آغاز
که چشماروی دارد چشم بد، باز
اگر شخصی ببیند رویش از دور
چنان داند که پیدا شد یکی حور
چو خَلقانش ببینند از در و بام
دراندازندش از بالا سرانجام
چو بر خاک افتد، ار عمری بپیچی
نیابی جز سفالی چند، هیچی
بجز نقشی نبینی از جهانش
بجز بادی نبینی در میانش.
#عطار_نیشابوری
#اسرارنامه، به تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی
توضیح واضحات
۱: شعر:نوعی منسوج لطیف ابریشمی. ظ:هم ریشه با شار/شال.(مصحح)
۲. باور عوام الناس است. در روزهای آخر زمستان و در آستانه سال جدید چنین سفالی را می آراسته اند و از بام سرای فرو می افکنده اند برای دفع چشم زخم.(مصحح)
حکایت
یکی دیوانهای میشد به راهی
سرِ خر دید در پالیزگاهی
بدیشان گفت: چون خر شد لگدکوب
چرا شد استخوانش بر سرِ چوب؟
چنین گفتند: کای پرسنده راز
برای آنکه دارد چشمِ بد، باز
چو شد دیوانه از معنی خبردار
بدیشان گفت: کای مُشتی جگرخوار
گر آنستی که این خر زنده بودی
بسی زین کار او را خنده بودی
شما را مغزِ خر دادست ایّام
از آنست این سرِ خر بسته در دام
نکرد آن زنده چوب از کُو.. خود باز
چگونه مُرده دارد چشمِ بد باز؟!
#اسرارنامه
#عطار
یکی دیوانهای میشد به راهی
سرِ خر دید در پالیزگاهی
بدیشان گفت: چون خر شد لگدکوب
چرا شد استخوانش بر سرِ چوب؟
چنین گفتند: کای پرسنده راز
برای آنکه دارد چشمِ بد، باز
چو شد دیوانه از معنی خبردار
بدیشان گفت: کای مُشتی جگرخوار
گر آنستی که این خر زنده بودی
بسی زین کار او را خنده بودی
شما را مغزِ خر دادست ایّام
از آنست این سرِ خر بسته در دام
نکرد آن زنده چوب از کُو.. خود باز
چگونه مُرده دارد چشمِ بد باز؟!
#اسرارنامه
#عطار
#بسی_گفتیم_کز_اهل_درونیم
#هنوز_از_ابلهی_از_در_برونیم
بسی اندوهِ گوناگون بخوردیم
بسی بر خاک خفته خون بخوردیم
بسی چون عنکبوتان خانه رفتیم
بسی همچون مگس افسانه گفتیم
بهر پر کان کسی پرّد پریدیم
بهر تک کان کسی بدْوَد دویدیم
گهی با رند در میخانه بودیم
گهی رخ در درِ بتخانه سودیم
گهی زنّارِ ترسایان ببستیم
گهی در دیرِ ترسایان نشستیم
گهی سجّاده بر دوش اوفکندیم
گهی در بحرِ دل جوش اوفکندیم
گهی اندر چله سی پاره خواندیم
گهی چون وحشیان آواره ماندیم
گهی با کوف در ویرانه بودیم
گهی با صوف در کاشانه بودیم
گهی سر بر سرِ زانو نهادیم
گهی در های و هویِ هو فتادیم
گهی از فخرْ فوق عرش رفتیم
گهی از عارْ تحت عرش خفتیم
گهی با بازِ جان پرواز کردیم
گهی صد در به آهی باز کردیم
بسی در پویهٔ این راز گشتیم
کنون بر ناامیدی باز گشتیم
بسی سیلیّ ماه و سال خوردیم
قدح ها زهرِ مالامال خوردیم
#بسی_گفتیم_و_دل_آرام_نگرفت
#بسی_رفتیم_و_ره_انجام_نگرفت
#عطار_نیشابوری #اسرارنامه
کوف: جغد
#هنوز_از_ابلهی_از_در_برونیم
بسی اندوهِ گوناگون بخوردیم
بسی بر خاک خفته خون بخوردیم
بسی چون عنکبوتان خانه رفتیم
بسی همچون مگس افسانه گفتیم
بهر پر کان کسی پرّد پریدیم
بهر تک کان کسی بدْوَد دویدیم
گهی با رند در میخانه بودیم
گهی رخ در درِ بتخانه سودیم
گهی زنّارِ ترسایان ببستیم
گهی در دیرِ ترسایان نشستیم
گهی سجّاده بر دوش اوفکندیم
گهی در بحرِ دل جوش اوفکندیم
گهی اندر چله سی پاره خواندیم
گهی چون وحشیان آواره ماندیم
گهی با کوف در ویرانه بودیم
گهی با صوف در کاشانه بودیم
گهی سر بر سرِ زانو نهادیم
گهی در های و هویِ هو فتادیم
گهی از فخرْ فوق عرش رفتیم
گهی از عارْ تحت عرش خفتیم
گهی با بازِ جان پرواز کردیم
گهی صد در به آهی باز کردیم
بسی در پویهٔ این راز گشتیم
کنون بر ناامیدی باز گشتیم
بسی سیلیّ ماه و سال خوردیم
قدح ها زهرِ مالامال خوردیم
#بسی_گفتیم_و_دل_آرام_نگرفت
#بسی_رفتیم_و_ره_انجام_نگرفت
#عطار_نیشابوری #اسرارنامه
کوف: جغد