معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.7K photos
11.8K videos
3.18K files
2.68K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در اول ، بیست سال عزلت گرفت در بیابانها ، چنانکه در این مدت حِسّ آدمی نَشِنید. تا از مَشقّت و ریاضت ، بُنیتِ او بگداخت ، و از صورتِ آدمی بگشت. بعد از بیست سال فرمان یافت که با خلق صحبت کن. مشایخ را از آمدنِ او به دل آگاهی بود ، به استقبال او بیرون شدند. او را یافتند به صورت مبدّل شده و به حالی گشته که جز رمقِ خلق چیزی نمانده.
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.

سُکر: مستی
صحو: هوشیاری

شیخ_فرید_الدین_
عطار_نیشابوری
تذکره_الاولیاء
ذکر_بوعثمان_مغربی
تا به کِی با عصای دیگران؟ به پا روید.
این سخنان که می‌گویید،
از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردمِ آن زمان است؛
که هر یکی در عهدِ خود بر مسندِ مردی نشسته بودند.
و چون مردانِ این عهد شمائید،
اسرار و سخنان شما کو؟


شمس الدین محمد تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کَزْ تَناقُض‌هایِ دلْ پُشتَم شِکَست
بر سَرَم جانا بیا می‌مال دَست

سایهٔ خود از سَرِ من بَرمَدار
بی‌قَرارم بی‌قَرارم بی‌قَرار


#مثنوی_مولانا

هرگاه سخنی گویید به عدالت گرایید و هرچند درباره خویشاوندان باشد و به عهد خدا وفا کنید.
آیه ۱۵۲ سوره انعام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آتش عشق

حکیم دکتر دینانی
در بند آن مباش که علم و حکمت بسیار خوانی و خود را عالم و حکیم نام نهـی؛
ودربنـد آن مبـاش که طاعت و عبادت بسیارکنی و خود را عابد و شیخ نام کنی؛ که اینها همه بلا و عذاب سـخت اسـت.

از علـم و حکمت بقدر ضرورت کفایت کن، وانچه نافع است بدسـت آر و از طاعـت و عبـادت بقـدر ضـرورت پسـنده کـن وآنچه ما لابد است بجای آر.

دربند آن باش که بعداز شناخت خدای طهـارت نفـس حاصـل کنـی و بـی آزار و راحت رسان شوی،که نجات آدمی درین است.

كتاب انسان كامل
عزيزالدين نسفى
شیخ بایزید گفت :
به چشم یقین در حق نگریستم .
بعد از آنکه مرا از همه موجودات به درجه استغنا رسانید و به نور خود منور گردانید و عجایب اسرار بر من آشکارا کرد و عظمت هویت خویش بر من پدید آورد .
من از حق بر خود نگریستم و در اسرار و صفات خویش تامل کردم .
نور من در جنب نور حق ظلمت بود .
عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت .
عزت من در جنب عزت حق پندار شد .
آنجا همه صفا بود و اینجا همه کدورت ...
باز چون نگاه کردم بود خود به نور او دیدم . عزت خود از عظمت و عزت او دانستم .
هرچه کردم به قدرت او توانستم ....

تذکرة الاولیاء
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون مارشناس شد
یارشناس شد.

#شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز و شب ظاهر دو ضِد و دشمن‌اَند
لیکْ هر دو یک حقیقت می‌تنند

هر یکی خواهانْ دگر را همچو خویش
از پی تکمیل فعل و کار خویش


#مثنوی_مولانا

امور به ظاهر متضاد دنیا، افعالشان در جهت تکمیل کار یکدیگر است و این تضاد به درک هستی کمک می‌کند.
فقرنامه.pdf
12 MB
فقر نامه
شیخ ابوالحسن خرقانی
خطی...
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

چند گریزی ز ما چند روی جا به جا
جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا

چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف
زین رمه پر ز لاف هیچ تو دیدی وفا

روز دو سه‌ای زحیر گرد جهان گشته گیر
همچو سگان مرده گیر گرسنه و بی‌نوا

مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو
از کفن مرده ایست در تن تو آن قبا

زنده ندیدی که تا مرده نماید تو را
چند کشی در کنار صورت گرمابه را

دامن تو پرسفال پیش تو آن زر و مال
باورم آنگه کنی که اجل آرد فنا

گویی که زر کهن من چه کنم بخش کن
من به سما می‌روم نیست زر آن جا روا

جغد نه‌ای بلبلی از چه در این منزلی
باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا
برو ای دل به سوی دلبر من
بدان خورشید شرق و شمع روشن
مرو هر سو به سوی بی‌سویی رو
که هر مسکین بدان سو یافت مسکن
بنه سر چون قلم بر خط امرش
که هر بی‌سر از او افراشت گردن
که جز در ظل آن سلطان خوبان
دل ترسندگان را نیست مؤمن
به دستت او دهد سرمایه زر
ز پایت او گشاید بند آهن
ور از انبوهی از در ره نیابی
چو گنجشکان درآ از راه روزن
وگر زان خرمن گل بو نیابی
چه سود عنبرینه و مشک و لادن
وگر سبلت ز شیرش تر نکردی
برو ای قلتبان و ریش می کن
چو دیدی روی او در دل بروید
گل و نسرین و بید و سرو و سوسن
درآمیزد دلت با آب حسنش
چو آتش که درآویزد به روغن
درآ در آتشش زیرا خلیلی
مرم ز آتش نه‌ای نمرود بدظن
درآ در بحر او تا همچو ماهی
بروید مر تو را از خویش جوشن
ز کاه غم جدا کن حب شادی
که آن مه را برای ماست خرمن
بهار آمد برون آ همچو سبزه
به کوری دی و بر رغم بهمن
نخمی چون کمان گر تیر اویی
به قاب قوس رستستی ز مکمن
زهی بر کار و ساکن تو به ظاهر
مثال مرهمی در کار کردن
خمش کن شد خموشی چون بلادر
بلادر گر ننوشی باش کودن

دیوان شمس
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را

می‌دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما

ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان

کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا

خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر

با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا

گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن

ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا

پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان

بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا

بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن

سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا

آن مار ابله خویش را بر خار می‌زد دم به دم

سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها

بی صبر بود و بی‌حیل خود را بکشت او از عجل

گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا

بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا

ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا

فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا

رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر

مر صابران را می‌رسان هر دم سلامی نو ز ما

مولوی
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را

به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما
بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را

ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد
نشستست این دل و جانم همی‌پاید نجستش را

چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست
بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را

برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت
تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را

خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت
نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را

چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته
درستی‌های بی‌پایان ببخشید آن شکستش را

چو عشقش دید جانم را به بالای‌یست از این هستی
بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را

اگر چه شیرگیری تو دلا می‌ترس از آن آهو
که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را

چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن
فروآمد ز اسپ اقبال و می‌بوسید دستش را

در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق
بده تبریز از اول بلی گویان الستش را

مولانا
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جهنمی شده‌ام، هیچ‌کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می‌شوم و شوق برگ‌وبارم نیست

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای است
که هرچه هست ندارم! که هرچه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید ــ
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست

#فاضل_نظری
14 آذر زاد روز علیرضا(شهرام)طبایی گرامی باد
«علیرضا طبایی» در چهاردهم آذرماه سال ۱۳۲۳ در شهر شیراز دیده به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در رشته ریاضی به پایان برد و در همان سال‌ها در زمینه ادبیات و روزنامه‌نگاری مقام اول را در سطح آموزشگاه‌های کشور كسب كرد. و از همان سال سرودن شعر را آغاز کرده و به همکاری با مطبوعات پرداخت.

اولین مجموعه ی شعر او «جوانه‌های پاییز» نام دارد که آن را در سال 1344منتشر کرد. و بزرگانی چون دکتر خانلری‌، شمیم بهار و فریدون مشیری بر آن نقد نوشتند‌. طبایی که از پایه ‏گذاران جریان غزل نو در دهه‏ های چهل و پنجاه است، در نیمه اول سال ۱۳۴۷ برای ادامه تحصیلات دانشگاهی راهی تهران شد و تا امروز در این شهر اقامت گزیده است‌. او تحصیلات خود را تا سطح کارشناسی ارشد در رشته ادبیات دراماتیک به پایان رساند. از همین سال‌، مسئولیت اداره صفحات شعر مجله «جوانان امروز» را پذیرفت و در طول ۱۴ سال‌، با انتشار اشعار شاعران جوانی که پایگاهی برای عرضه آثار خود نداشتند‌، بسیاری از شاعران مستعد آن روزگار و صاحب نام امروز را به جامعه ادبی معرفی کرد‌. او همچنین مدتی سردبیری «فصلنامه هنر» را نیز بر عهده داشت‌.

آثار طبایی عبارت اند از:

«جوانه های پاییز» ، «تندر اما ناگهانی تر» ، «خورشیدهای ان سوی دیوار» ، «مادرم ایران» ، «از نهایت شب» عنوان مجموعه های شعر این شاعر خوش سخن می باشد.

طبایی همچنین ترانه های ماندگاری با عنوان های «طلسم آرزوها»، «کوچه میعاد»، «عشق تو نمی‌میرد»، «شهر فرنگه چشمات»، «مرد سرگردان»، «یاد آن شب‌ها»، «تنها با گل‌ها»، «دختر دریاها»، «آسمان آسمان»، «نگاهم با نگاهت قصه‌ها داره» و...دارد که بارها توسط خوانندگان مختلف خوانده شده اند.

«تاثیر مکان در شعر» ، «کاوشی در هنر» ، «بررسی کارنامه ی شاعران امروز» ، «خلاقیت و شبه خلاقیت» ، «تاریخچه تاتر و سیر تحولات آن در شیراز» ، «بررسی تاریخچه و سیر تحولات نمایشنامه‌های منظوم در ایران» و...عنوان پژوهش های این شاعر پر کار و توانمند است
👌
مجموعه شعر«تندر اما ناگهانی‏ تر» حدود نود غزل دارد که با زبانی زنده و متفاوت از زبان غزل کلاسیک سروده شده‏ اند و درونمایه اغلب آنها را مسایل اجتماعی و عاطفی شکل می‏ دهد. این مجموعه منتخبی از غزل های طبایی است . و در حقیقت می ‏توان این مجموعه را کارنامه طبایی در عرصه غزلسرایی دانست. و گفتنی است که این کتاب را انتشارات «اوای کلار» منتشر کرده است.

«مادرم ایران»
مجموعه شعر «مادرم ایران» مشتمل بر پنج شعر بلند است که عبارت اند از: «سیمای آریایی ایران» ، «خلیج فارس» ، «شیر شترخواران»، «بزرگ قبیله» و «مادرم، ایران».

گفتنی است که این مجموعه از سوی نشر شادان منتشر شده و سروده‌های این کتاب به زبان حماسی و در قالب نیماییی سروده شده اند و به نوعی تاریخ ایران از آغاز شکل‌گیری آن و در طول تاریخ تا زمان معاصر را در برمی‌گیرند. به عبارت دیگر تمامی تلخ و شیرین‌هایی که در طول تاریخ، سرزمین ایران با آن‌ها روبه‌رو بوده، در این شعرها گنجانده شده‌ است.

بخشی از قطعه شعر «خلیج فارس»
«خلیج فارس

نگین شعر بر انگشتر مینایی ایران

کتاب نیلگون رازهای سینه تاریخ

رواقی آبگون،

- دهلیز قلبی پرتپش، جوشنده جاویدان

قدم‌گاه غرور و اقتدار پارس

سریر پایتخت شوکت دریایی ایران زمین،

از مشرق تاریخ تا امروز

گذرگاه شرف، آوند خون گرم در رگ‌های ایرانشهر...»
«شاید گناه از عینک من باشد»
مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» از دوبخش تشکیل شده است؛ بخش اول با عنوان «شیوایی‌ها»، مجموعه غزل‌های علیرضا طبایی از سال 1338 است تاکنون و دفتر دوم با عنوان «نیمایی‌ها» که سروده های نیمایی این شاعر است. در دفتر شیوایی‌ها که مجموعه غزل‌های علیرضا طبایی است؛ عشق و پیری و مفاهیم ترکیبی این دو غالب است. و در بخش دوم اشعاری با مضمون پیری و ناامیدی برای آبادانی میهن را گردآوری کرده است.

غزلی از این مجموعه را مرور می کنیم :

با خود می اندیشم که ایا بار دیگر باز می اید

یا عمر من روزی اگر برگشت تا ان روز می پاید؟

گیرم که باز امد ولی ایا کدام افسون تواند بود

تا جای پای سال های رفته را از چهره بزداید؟

ترسم مرا در بارش این برف نا هنگام نشناسد

یکباره در خود بشکند ناباورانه دست و لب خاید

بر گیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور

خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید

این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست... می پرسد

دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید

با پای سربی سال های انتظار الود اگر طی شد

ایا زمان این ادمی خوار سترون خو چه می زاید

جز یادی ان هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند

این سان که این گردونه با دندانه های مرگ می ساید»

«بررسی و نقد نمایشنامه‌های منظوم ایرانی از آغاز تا امروز»
این کتاب تاریخچه‌ و سیر تحول نمایشنامه‌های منظوم در ایران از قبل از اسلام و خصوصا از مشروطه به این‌سو را دربر می‌گیرد.در این کتاب مولف تلاش کرده تا تمامی نمایشنامه‌های منظوم و حتی آهنگین را در تاریخ ادبیات ایران ردیابی کرده و ضمن معرفی شان به نقد و تحلیل آنها نیز بپردازد. در این اثر همچنین کتابشناسی نمایشنامه‌های منظوم و نقاط ضعف و قوت آثار موجود آورده شده است.

علیرضا طبایی، شاعری که شاعرانه زندگی می کندو برای شعر و ادبیات معاصر ایران زحمات زیادی را متحمل شده است و کارهای ماندگاری از خود بر جای گذاشته و جا دارد که به پاس همه شعرهای زیبای این شاعر خوب و دوست داشتنی روز تولدش را به او خجسته باد بگویم و برایش عمری طولانی در زندگی آرزو کنیم.
Audio
ترانه : گل زرد
خواننده : آرتوش
آهنگ : زاون
شعر : طبایی
کانال موسیقی گلها