معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بنام دوست


ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بی‌جان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو

#حضرت_مولانــــا
هو الحق


از دفتر عشق هر که فردی دارد
اشک گلگون و چهر زردی دارد
بر گرد سری شود که شوریست درو
قربان دلی رود که دردی دارد

 #ابوسعیدابوالخیر
تو قادر به روشن کردن جهان نیستی، اما قادری خود را روشن کنی.

تنها راهی که می‌توانی جهان را روشن کنی آنست که
خودت نور شوی.

# اشو
بعد از تـــو
شهر در خاطره‌ام چون زخمی می‌روید
نمی‌خواهم از این زخم شفا یابم
که بیماری من، درمان من است.

#غادة_السمان

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
خانه‌ام مي‌گويد : ترکم مکن که گذشته‌ات در من نهفته است. 
راه نيز مي گويد: در پي من بيا که آينده‌ات منم . 
اما من به خانه و راه مي گويم : مرا گذشته و آينده‌اي نيست. اگر بمانم، در ماندنم رفتن است و اگربروم، در رفتنم ماندن، 
که تنها محبت و مرگ، همه چيز را دگرگون توانند کرد.


#جبران_خليل_جبران
📚 #ماسه_و_کف

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
نقل ما چون نقد سرمستان بود
در همه عالم از آن دستان بود

دست ما و دامن او بعد از این
خوش بود دستی کز آن دستان بود

روضهٔ ما جنت پر حوریان
بوستان شیخ در ماهان بود

چشم ما تا دید آب رو از آن
در نظر دریای بی پایان بود

هر که باشد عارف ذات و صفات
شاید ار گوئی که او انسان بود

عاشق او زنده باشد تا ابد
جان عاشق زنده از جانان بود

گر خراب است خانهٔ ما باک نیست
جای گنجش در دل ویران بود

هر که آید در نظر ای نور چشم
آن نمی گویم ولیکن آن بود

در خرابات فنا خوش ساکنیم
نعمت الله میر سرمستان بود

شاه نعمت‌الله ولی
اصلاحیه
محبوب من
وقتی به شما می اندیشم
یک آسمان پرنده
در دلم بال بال می زند و مرا
تا دورترین اقیانوس های جهان
تا آسمان هفتم،
که میعادگاه خورشید است
تا اوج نادیده ها می برد ...
باور نمی کنی،
با من به سرزمین خیالم بیا و ...

"چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی ست آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی ..."

مولانای جان

جعلی

سراینده ناشناس
مرا شاید انگشتری بی‌نگین
نشاید دل خلقی اندوهگین

خنک آن که آسایش مرد و زن
گزیند بر آرایش خویشتن

نکردند رغبت هنر پروران
به شادی خویش از غم دیگران

اگر خوش بخسبد ملک بر سریر
نپندارم آسوده خسبد فقیر

وگر زنده دارد شب دیر تاز
بخسبند مردم به آرام و ناز


#سعدی
گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت
متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت

که زد به داغ دلم دامن کرشمه که باز
به نیم شعله هم خان و مان مرهم سوخت

فروغ حسن تو در گلشن بهشت افتاد
که برگ لاله و گل در میان شبنم سوخت

به العطش مگشا لب که خضر وادی عشق
گلوی تشنه به آب حیات و زمزم سوخت

جز آب ساقی عشقم که جام جرعه ی او
کلیم را کف دست و مسیح را دم سوخت

دلم به گوشه نشینان عشق می لرزد
که حسن او گل شوخی بچید و عالم سوخت

به لوح مشهد پروانه این رقم دیدم
که آتشی که مرا سوخت خویش را هم سوخت

خوشم که سوخت دو کون از غمت وزین خوشتر
که کس به داغ دل عرفی از غمت کم سوخت

#عرفی شیرازی
‌مشک ریزان می‌جهد باد صبا از کوی #دوست
شاخه‌ای گویی ربودست از خم گیسوی دوست

دوست می‌دارم نسیم #صبح را کو در هوا
تا نفس می‌‌آیدش جان می‌دهد بر بوی دوست


#سلمان_ساوجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا «تــو» پِیـدا آمدی پِنهـان شـدم

زآنکه با مَعشوق پنهان خوشتَر است...


عطار
از شوق روی چون مهت
گردن کشان درگهت

چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخیز تو

#شیخ_عطار_نیشابوری
کنار جوی آبی دیوار بلندی بود که یک فرد تشنه آنسوی دیوار نشسته بود و به آب دسترسی نداشت و از بی آبی حال زار و نزاری داشت.

تشنه از دیوار خشتی می کند و در آب می انداخت و صدای آب شنیده می شد که برای فرد تشنه ، دلنشین بود و از شنیدن آن مست می گردید.

آب دلیل انداختن خشت را از تشنه لب پرسید، فرد تشنه لب می گوید:" که در این کار دو فایده وجود دارد و من از این کار دست بر نمی دارم.اولین فایده  این کار شنیدن صدای آب ( معشوق ) است ، که برای تشنگان مانند شنیدن نوای رَباب و همچنین مانند شیپور اسرافیل که در روز محشر، مُردگان را زنده می کند است و دومین فایده آن کَندن خشت است که به معبودم نزدیکتر می شوم و ارتفاع دیوار کم کم کوتاه می شود در نتیجه به معشوق نزدیکتر می شوم."


پی نوشت: منظور آنکه تا زمانیکه جسم خاکی ما از دنیای مادیات و صفات حیوانی انباشته شده باشد ، تقرّب به معشوق ازلی ممکن نیست و نمی توان بر آب حیات سجده کرد.


منبع #مثنوی_معنوی
دلا نزد کسی بنشین
که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو
که او گل‌های تر دارد

#مولانا
هر زمان شوری دگر دارم ز تو
هر نفس دل خسته‌تر دارم ز تو

بر بساط عشق تو هر دو جهان
می ببازم تا خبر دارم ز تو

#شیخ_عطار_نیشابوری
مـژده ای دل پیکِ جـانـان می رسد
کُشتـه گان عشـق را جـان می رسد


صبحِ وصل آمد شبِ هجران گذشت
دردِ بی درمان بـه درمـان می رسـد

#فروغی_بسطامی
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست

خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکند است

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دست‌ها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است


سعدی
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت

ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت

بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت

عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت

گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت

بیم جان کاین بار خونم می‌خورد
ور نه این دل چند بار از دست رفت

مرکب سودا جهانیدن چه سود
چون زمام اختیار از دست رفت

سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت


سعدی