به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
#اخوان_ثالث
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
#اخوان_ثالث
#خاطره
{ يک شب #نصرت_رحمانی وارد کافه نادری شد و به #اخوان_ثالث گفت :
« من همين حالا سی تومن پول احتياج دارم .» اخوان جواب داد :
«من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیت رو جای ديگه حواله کنه»
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی برگشت و بيست تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت :
«اين پول چيه ؟ تو که پول نداشتی!»
نصرت رحمانی گفت :
«از دم در،پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سی تومن لازم نداشتم.
اين بيست تومن هم بقيه پولت !
ضمنا"، اين خودکار هم توی پالتوت بود ! :) » }
📗«خاطرات طنز» - #عمران_صلاحی
{ يک شب #نصرت_رحمانی وارد کافه نادری شد و به #اخوان_ثالث گفت :
« من همين حالا سی تومن پول احتياج دارم .» اخوان جواب داد :
«من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیت رو جای ديگه حواله کنه»
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی برگشت و بيست تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت :
«اين پول چيه ؟ تو که پول نداشتی!»
نصرت رحمانی گفت :
«از دم در،پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سی تومن لازم نداشتم.
اين بيست تومن هم بقيه پولت !
ضمنا"، اين خودکار هم توی پالتوت بود ! :) » }
📗«خاطرات طنز» - #عمران_صلاحی