چنان وقت شکایت از نگاهش مظطرب گشتم
که مضمون سخن صد بار از دل تا زبان گم شد
متاع دیر اگر داریم،بر ما رد مکن زاهد
به عزم کعبه می رفتیم،راه کاروان گم شد
#نظیری_نیشابوری
که مضمون سخن صد بار از دل تا زبان گم شد
متاع دیر اگر داریم،بر ما رد مکن زاهد
به عزم کعبه می رفتیم،راه کاروان گم شد
#نظیری_نیشابوری
بتی از حلقه ی پرهیزگاران بر نمی خیزد
که بر مردم مسلمانی دینداران شود پیدا
پشیمانی مکش از بیع،کاین سهل قیمت را
تو چون صاحب شوی،ذوق خریداران شود پیدا
#نظیری_نیشابوری
که بر مردم مسلمانی دینداران شود پیدا
پشیمانی مکش از بیع،کاین سهل قیمت را
تو چون صاحب شوی،ذوق خریداران شود پیدا
#نظیری_نیشابوری
توبه هشیار می گویند و می گردد قبول
تا ننوشم می مرا یا رای استغفار نیست
پیش پای سرد و گرم روزگار افتاده ام
سایه در ویرانه ام از پستی دیوار نیست
اندکی ای ناله امشب بی اثر می یابمت
آنکه هر شب می شنید امشب مگر بیدار نیست
مُردم از شرمندگی تا چند با هر ناکسی
مردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست
#نظیری_نیشابوری
تا ننوشم می مرا یا رای استغفار نیست
پیش پای سرد و گرم روزگار افتاده ام
سایه در ویرانه ام از پستی دیوار نیست
اندکی ای ناله امشب بی اثر می یابمت
آنکه هر شب می شنید امشب مگر بیدار نیست
مُردم از شرمندگی تا چند با هر ناکسی
مردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست
#نظیری_نیشابوری
متاع دیر اگر داریم،بر ما رد مکن زاهد
به عزم کعبه می رفتیم،راه کاروان گم شد
هوس تا تافت رو از من،مزاج کارها برگشت
طرب تا بست در بر من،کلید آسمان گم شد
#نظیری_نیشابوری
به عزم کعبه می رفتیم،راه کاروان گم شد
هوس تا تافت رو از من،مزاج کارها برگشت
طرب تا بست در بر من،کلید آسمان گم شد
#نظیری_نیشابوری
شدم ازآن نگاه گیرا به یک نگه غرق رویا
بنان
راز نگاه
دستگاه همایون
باصدای مخملین استاد#بنان
دستگاه همایون
باصدای مخملین استاد#بنان
هر که را معنی نمیخیزد ز دل، گفتار نیست
نیست یک عارف که خود ساقیّ و خود خمّار نیست
خار خارِ کوی یاری هست، هر کس را دلیست
نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست
سحرِ چشمِ بت بهکار است و دعای برهَمن
گبر، هر تاری که بندد بر میان، زنّار نیست
توبهٔ هشیار میگویند میگردد قبول
تا ننوشم می مرا یارای استغفار نیست
پیش پای سرد و گرم روزگار افتادهام
سایه در ویرانهام از پستی دیوار نیست
اندکی ای ناله امشب بی اثر مییابمت
آنکه هرشب میشنید امشب مگر بیدار نیست؟
مردم از شرمندگی، تا چند با هر ناکسی
مَردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست
مجلس آخر شد«نظیری»حالِ خود با او بگو
هر نفس بزمیّ و هردم صحبتی در کار نیست.
#نظیری_نیشابوری
دیوان غزلیات نظیری
بهتصحیح: نصیرالدین صاحب
ناشر: مطبع کریمی لاهور ۱۹۲۳
نیست یک عارف که خود ساقیّ و خود خمّار نیست
خار خارِ کوی یاری هست، هر کس را دلیست
نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست
سحرِ چشمِ بت بهکار است و دعای برهَمن
گبر، هر تاری که بندد بر میان، زنّار نیست
توبهٔ هشیار میگویند میگردد قبول
تا ننوشم می مرا یارای استغفار نیست
پیش پای سرد و گرم روزگار افتادهام
سایه در ویرانهام از پستی دیوار نیست
اندکی ای ناله امشب بی اثر مییابمت
آنکه هرشب میشنید امشب مگر بیدار نیست؟
مردم از شرمندگی، تا چند با هر ناکسی
مَردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست
مجلس آخر شد«نظیری»حالِ خود با او بگو
هر نفس بزمیّ و هردم صحبتی در کار نیست.
#نظیری_نیشابوری
دیوان غزلیات نظیری
بهتصحیح: نصیرالدین صاحب
ناشر: مطبع کریمی لاهور ۱۹۲۳
ارباب زمانه آفت دل باشند
چون موج سراب، نقش باطل باشند
این کهنه سفینههای از کار شده
خوب است جنازههای ساحل باشند.
#نظیری_نیشابوری
چون موج سراب، نقش باطل باشند
این کهنه سفینههای از کار شده
خوب است جنازههای ساحل باشند.
#نظیری_نیشابوری
چند از مؤذّن بشنوم توحیدِ شرکآمیز را؟
کو عشق تا یکسو نهم شرعِ خلافانگیز را؟
ذکرِ شب و وردِ سحر، نی حال بخشد نی اثر
خواهم به زُنّاری دهم تسبیحِ دستآویز را
ترکِ شراب و شاهدَم بیمار کردهست ای طبیب
صحّت نخواهم یافتن تا نشکنم پرهیز را
خاکی به باد آمیخته، گَردی ز جا انگیخته
آبی به مژگان میزنم خاکِ غبارانگیز را
نی عشق افزاید بر این، نی مهر زیبد بیش از این
کی مانده ظرفِ قطرهای پیمانهی لبریز را؟
پیوسته ابرو در کشِش، همواره مژگان در زدن
تا کی کسی بر دل خورَد این دشنههای تیز را؟
سیری «نظیری» زین چمن، کز کهنگی گشتی خشَن
در باغِ نرمی بین بههم خار و گُلِ نوخیز را
#نظیری_نیشابوری
کو عشق تا یکسو نهم شرعِ خلافانگیز را؟
ذکرِ شب و وردِ سحر، نی حال بخشد نی اثر
خواهم به زُنّاری دهم تسبیحِ دستآویز را
ترکِ شراب و شاهدَم بیمار کردهست ای طبیب
صحّت نخواهم یافتن تا نشکنم پرهیز را
خاکی به باد آمیخته، گَردی ز جا انگیخته
آبی به مژگان میزنم خاکِ غبارانگیز را
نی عشق افزاید بر این، نی مهر زیبد بیش از این
کی مانده ظرفِ قطرهای پیمانهی لبریز را؟
پیوسته ابرو در کشِش، همواره مژگان در زدن
تا کی کسی بر دل خورَد این دشنههای تیز را؟
سیری «نظیری» زین چمن، کز کهنگی گشتی خشَن
در باغِ نرمی بین بههم خار و گُلِ نوخیز را
#نظیری_نیشابوری
هنوز راهِ نگاهم به بام و در ندهند
کبوتری که نیاموختند، سر ندهند
خراب نرگسِ سنگین دلان سر مستم
که بر طریق نظر، مهر را گذر ندهند
ازین گشاده جبینان ثبات عیش مجو
که گل دهند به خروار و یک ثمر ندهند
ز خوان نعمت دوران، رضا به قسمت ده
که طعمه ای ز غمت خوشگوارتر ندهند
چه یاد جور رقیبان کنم، نصیبم بود
که تشنه بر لب جو میرم و خبر ندهند
مثال ما لب دریا و حال مُسْتَقْسی است
دهند شوق، ولی رخصت نظر ندهند
ظفر تراست نظیری! که محو ذوق شدی
به هر که غوطه به دریا نزد گهر ندهند
نظیری نیشابوری
کبوتری که نیاموختند، سر ندهند
خراب نرگسِ سنگین دلان سر مستم
که بر طریق نظر، مهر را گذر ندهند
ازین گشاده جبینان ثبات عیش مجو
که گل دهند به خروار و یک ثمر ندهند
ز خوان نعمت دوران، رضا به قسمت ده
که طعمه ای ز غمت خوشگوارتر ندهند
چه یاد جور رقیبان کنم، نصیبم بود
که تشنه بر لب جو میرم و خبر ندهند
مثال ما لب دریا و حال مُسْتَقْسی است
دهند شوق، ولی رخصت نظر ندهند
ظفر تراست نظیری! که محو ذوق شدی
به هر که غوطه به دریا نزد گهر ندهند
نظیری نیشابوری
کجایی گنجِ پنهانی کجایی؟
به معموری به ویرانی کجایی؟
نه در باطن نه در ظاهر مُقیّد
انیسِ جانِ زندانی کجایی؟
تو ناپیدا و هر چیز است پیدا
فروغِ چشمِ نورانی کجایی؟
نمیگنجی در الفاظ و عبارات
تو ای معنیِ وِجدانی کجایی؟
ز تو هر خانه پُر وجد و سماع است
همه جانی و بیجانی کجایی؟
غنیمتهای عالم را بَدَل هست
تو ای بیمِثْل و بیثانی کجایی؟
دلا حیرانتری هر دم، ندانم
که همچون چشمِ قربانی کجایی؟
خداوندِ حرم در خانهی ماست
تمنّایِ بیابانی کجایی؟
به پندِ عقل کردم توبه از عشق
خطا کردم، پشیمانی کجایی؟
دلم شد تنگتر از جمعِ اسباب
غلط کردم، پریشانی کجایی؟
چو کنعان مبتلایِ قحط گشتم
کجایی ای فراوانی کجایی؟
نه در کفری نه در آیینِ اسلام
نظیری هیچ میدانی کجایی؟
#نظیری_نیشابوری
به معموری به ویرانی کجایی؟
نه در باطن نه در ظاهر مُقیّد
انیسِ جانِ زندانی کجایی؟
تو ناپیدا و هر چیز است پیدا
فروغِ چشمِ نورانی کجایی؟
نمیگنجی در الفاظ و عبارات
تو ای معنیِ وِجدانی کجایی؟
ز تو هر خانه پُر وجد و سماع است
همه جانی و بیجانی کجایی؟
غنیمتهای عالم را بَدَل هست
تو ای بیمِثْل و بیثانی کجایی؟
دلا حیرانتری هر دم، ندانم
که همچون چشمِ قربانی کجایی؟
خداوندِ حرم در خانهی ماست
تمنّایِ بیابانی کجایی؟
به پندِ عقل کردم توبه از عشق
خطا کردم، پشیمانی کجایی؟
دلم شد تنگتر از جمعِ اسباب
غلط کردم، پریشانی کجایی؟
چو کنعان مبتلایِ قحط گشتم
کجایی ای فراوانی کجایی؟
نه در کفری نه در آیینِ اسلام
نظیری هیچ میدانی کجایی؟
#نظیری_نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا هست و خدا هست و خدا هست
میباید که تو
قادر باشی به سکوت در موضعِ سکوت
و جواب در محلِ جواب
و قهر در محل قهر
و لطف در محل لطف
و اگر نه،
صفات تو بر تو بلا باشد
و عذاب،
چون صفات محکوم تو نبوَد،
حاکم تو بُوَد.
شمس الحق تبریز
قادر باشی به سکوت در موضعِ سکوت
و جواب در محلِ جواب
و قهر در محل قهر
و لطف در محل لطف
و اگر نه،
صفات تو بر تو بلا باشد
و عذاب،
چون صفات محکوم تو نبوَد،
حاکم تو بُوَد.
شمس الحق تبریز
مبالغه میکنند که فلان کس همه لطف است، لطف محض است. پندارند که کمال در آن است. نیست. آن که همه لطف باشد ناقص است.
هرگز روا نباشد بر خدا این صفت، که همه محض لطف باشد. سلب کنی صفت قهر را. بلکه هم لطف میباید و هم قهر، لیکن به موضع خویش.
نادان را هم قهر و هم لطف باشد؛ الا به غیر موضع، از سر هوا و جهل.
شمس تبریزی
هرگز روا نباشد بر خدا این صفت، که همه محض لطف باشد. سلب کنی صفت قهر را. بلکه هم لطف میباید و هم قهر، لیکن به موضع خویش.
نادان را هم قهر و هم لطف باشد؛ الا به غیر موضع، از سر هوا و جهل.
شمس تبریزی
شیوۀ درستِ مطالعه کردن، از نگاه شمس تبریزی
نفع در این است که لقمهای خوردی، چندانی صبر کنی که آن لقمه نفع خود بکند، آنگاه لقمۀ دیگر بخوری.
حکمت این است و همچنین در استماع و حکمت.
اگر من در این علمهای ظاهر شروع کردمی، تا یک درس را اِتقان نکردمی [ = خوب یاد نمیگرفتم]، به دیگری شروع نکردمی؛ مثلاً این که چندین گاه میخواند، بر این هیچ نتواند شکال گفتن و زیادت کردن؛ از بهر آنکه چون این درس مُخَمَّر [ = پخته] نشده باشد، چنانکه همۀ فواید و اشکالات که مولانا فرمود، توانم اعاده کردن، فردا هرگز درس نگیرم. همان درس را بازخوانم.
کسی که یک مسأله را مُخَمَّر کند چنانکه حق آن است، بهتر باشد از آنکه هزار مسأله بخواند خام.
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح دکتر محمدعلی موحد، صص 138-137)
نفع در این است که لقمهای خوردی، چندانی صبر کنی که آن لقمه نفع خود بکند، آنگاه لقمۀ دیگر بخوری.
حکمت این است و همچنین در استماع و حکمت.
اگر من در این علمهای ظاهر شروع کردمی، تا یک درس را اِتقان نکردمی [ = خوب یاد نمیگرفتم]، به دیگری شروع نکردمی؛ مثلاً این که چندین گاه میخواند، بر این هیچ نتواند شکال گفتن و زیادت کردن؛ از بهر آنکه چون این درس مُخَمَّر [ = پخته] نشده باشد، چنانکه همۀ فواید و اشکالات که مولانا فرمود، توانم اعاده کردن، فردا هرگز درس نگیرم. همان درس را بازخوانم.
کسی که یک مسأله را مُخَمَّر کند چنانکه حق آن است، بهتر باشد از آنکه هزار مسأله بخواند خام.
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح دکتر محمدعلی موحد، صص 138-137)
پیش از همهچیز، گواهی میدهم
اگر عشق تو نبود
جسم من همچو مُشتی خاکستر پراکنده میشد
در شبی وجودین و ژرف و بیانتها!!
و پایان دالان را روشنایی نیست.
اگر عشق تو نبود، صبرم را از دست میدادم و
قطبنما و چتر و گاهشمارم را
#غادة_السمان
اگر عشق تو نبود
جسم من همچو مُشتی خاکستر پراکنده میشد
در شبی وجودین و ژرف و بیانتها!!
و پایان دالان را روشنایی نیست.
اگر عشق تو نبود، صبرم را از دست میدادم و
قطبنما و چتر و گاهشمارم را
#غادة_السمان
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خردهای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست
که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد
به دوستی که غلط میبرد گمان ای دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
#سعدی
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خردهای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست
که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد
به دوستی که غلط میبرد گمان ای دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
#سعدی
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خردهای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست
که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد
به دوستی که غلط میبرد گمان ای دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
#سعدی
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست
بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خردهای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست
که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد
به دوستی که غلط میبرد گمان ای دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
#سعدی
سکوت می کنم
با عشقی که در سینه ام شعله ور است
می شنوی نه ؟
سکوتم را
که اوجِ فریاد است
محبوبم
بسیارند کسانی که
با سکوت از "عشق خود"
سخن می گویند
ولی
هیج عاشقی پیدا نمی شود
که چون من
زبان سکوت را بلد باشد.......
#عزیز_نسین
با عشقی که در سینه ام شعله ور است
می شنوی نه ؟
سکوتم را
که اوجِ فریاد است
محبوبم
بسیارند کسانی که
با سکوت از "عشق خود"
سخن می گویند
ولی
هیج عاشقی پیدا نمی شود
که چون من
زبان سکوت را بلد باشد.......
#عزیز_نسین