بیا اسم تو را
بگذاریم باران
و من بی چتر در صدای خنده هات
کودکانه بازی کنم
خیس شوم
و نگاهم به تو باشد
می شود؟
#عباس_معروفی
بگذاریم باران
و من بی چتر در صدای خنده هات
کودکانه بازی کنم
خیس شوم
و نگاهم به تو باشد
می شود؟
#عباس_معروفی
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
میروم دفتر پاڪنویسے بخرم
زندگے را باید
از سرِ سطر نوشت ...
#قیصر_امین_پور
دفتر مشق شبم را خط زد
میروم دفتر پاڪنویسے بخرم
زندگے را باید
از سرِ سطر نوشت ...
#قیصر_امین_پور
دلبر جان
هر صبح به وسعت عشقمان
دوستت دارم
برای بوسیدن تو
ماه را پنهان میکنم
خورشید را نوازش میکنم
تا بیدار شود....
صدای قناری را میبوسم و
برای دیدنت از پنجره
قول میگیرم و به گلدانش
قول ِ آفتاب می دهم...
هرصبح به وسعت آغوشت
دوستت دارم
دلبر جان.....
#آزاده_کج_کلاه
هر صبح به وسعت عشقمان
دوستت دارم
برای بوسیدن تو
ماه را پنهان میکنم
خورشید را نوازش میکنم
تا بیدار شود....
صدای قناری را میبوسم و
برای دیدنت از پنجره
قول میگیرم و به گلدانش
قول ِ آفتاب می دهم...
هرصبح به وسعت آغوشت
دوستت دارم
دلبر جان.....
#آزاده_کج_کلاه
خوشا صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او
خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبح وصلش روشنایی
#وحشی_بافقی
خوشا ایام وصل و شادی او
خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبح وصلش روشنایی
#وحشی_بافقی
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب
ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب
باریک تر ز موی سؤالیست در دلم
شیرینتر از لب تو نگوید کسی جواب
رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟
چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب
هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
برآب دیدهای، که دل کس شود کباب؟
جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
اوحدی
ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب
ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب
باریک تر ز موی سؤالیست در دلم
شیرینتر از لب تو نگوید کسی جواب
رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟
چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب
هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
برآب دیدهای، که دل کس شود کباب؟
جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
اوحدی
از شوق تو ای شمعِ طرب، بعدِ هلاکم
جوشد پرِ پروانه ز هر ذرّهٔ خاکم
بیتابی من، عَرضِ نَسَبْ نامهٔ مستی است
چون موجِ می از سلسلهٔ ریشهٔ تاکم
آهم، شررم، اشکم و داغم، چه توان کرد؟
چون شمع، در این بزم، به صد رنگ، هلاکم
گَردَم چمنِ رنگ بنالد، چه خیال است؟
عمری است که در راه تمنّای تو خاکم
خاشاک، به ساحل رسد از دستِ ردِ موج
از تیغِ اجل نیست در این معرکه باکم
از بالِ هما کیست کشد ننگِ سعادت؟
بیدل ز سرِ ما نشود سایهٔ ما کم
#بیدل_دهلوی
جوشد پرِ پروانه ز هر ذرّهٔ خاکم
بیتابی من، عَرضِ نَسَبْ نامهٔ مستی است
چون موجِ می از سلسلهٔ ریشهٔ تاکم
آهم، شررم، اشکم و داغم، چه توان کرد؟
چون شمع، در این بزم، به صد رنگ، هلاکم
گَردَم چمنِ رنگ بنالد، چه خیال است؟
عمری است که در راه تمنّای تو خاکم
خاشاک، به ساحل رسد از دستِ ردِ موج
از تیغِ اجل نیست در این معرکه باکم
از بالِ هما کیست کشد ننگِ سعادت؟
بیدل ز سرِ ما نشود سایهٔ ما کم
#بیدل_دهلوی
بزرگراهى به خواب ديدم
كه تنها تو از آن میگذشتى
پرندهى سپيد از شبنم
با نخستين گامهايت بيدار میشد
در جنگل سبز و خيس
دهان و چشم سپيده باز میشد
برگها همه برمیافروختند
تو روزى نو آغاز میكردى
هيچچيز نمیبايست آتشى بلند برپا دارد
اين روز میدرخشيد همچون بسيارى روزها
من خفته بودم زادهى ديروز بودم من
تو سخت پگاه از خواب برخاسته بودى
تا از براى چاشت
مرا كودكى جاودانه ارزانى دارى.
■شاعر: #پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
■برگردان: #احمد_شاملو
كه تنها تو از آن میگذشتى
پرندهى سپيد از شبنم
با نخستين گامهايت بيدار میشد
در جنگل سبز و خيس
دهان و چشم سپيده باز میشد
برگها همه برمیافروختند
تو روزى نو آغاز میكردى
هيچچيز نمیبايست آتشى بلند برپا دارد
اين روز میدرخشيد همچون بسيارى روزها
من خفته بودم زادهى ديروز بودم من
تو سخت پگاه از خواب برخاسته بودى
تا از براى چاشت
مرا كودكى جاودانه ارزانى دارى.
■شاعر: #پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
■برگردان: #احمد_شاملو
جاي دل در سينه ي صد پاره دارم آتشي
شعله را چون گل درون پيرهن پيچيده ام
رهي معيري
شعله را چون گل درون پيرهن پيچيده ام
رهي معيري
چون چشم احول آینه هم شد دروغگو!!!
از بسکه عام گشت در این خاکدان دروغ
سلیم تهرانی
عاقبت #دروغ رسوایی است...
از بسکه عام گشت در این خاکدان دروغ
سلیم تهرانی
عاقبت #دروغ رسوایی است...
غمی هست در دل که گفتن ندارد
شنفتن ندارد نهفتن ندارد
چو گفتن ندارد غم دل چگویم
چگویم غم دل که گفتن ندارد
#فیض_کاشانی
شنفتن ندارد نهفتن ندارد
چو گفتن ندارد غم دل چگویم
چگویم غم دل که گفتن ندارد
#فیض_کاشانی
من آن خاکسترِ سردم
که در من شعلهی همه عصیانها است
من آن دریای آرامم
که در من
فریادِ همه توفانها است
#احمد_شاملو
که در من شعلهی همه عصیانها است
من آن دریای آرامم
که در من
فریادِ همه توفانها است
#احمد_شاملو
سپاس
روزبه نعمت اللهی
یکی خنده هاشو بخشید یکی بوسه هاشو بخشید یکی گفت خدا بزرگه
یکی هم صدا شو بخشید
یه نفر نوشت لبخند یه نفر نوشت شادی یکی زندگیشو بخشید
که تو زندگی تو دادی
یادم دادی تو هر حالی یکی هست که دوست داره سپاس عزیز بخند عمیق
دنیا خنده تو کم داره
دستای تو مرهمی بود واسه هر غزال زخمی هنوز آسمونی هستی
حتی با دو بال زخمی
به کسی نگفتی اما هرچی داشتی هدیه دادی اونقده پاکی که انگار
از سر دنیا زیادی
یادم دادی تو هر حالی یکی هست که دوست داره سپاس
یکی هم صدا شو بخشید
یه نفر نوشت لبخند یه نفر نوشت شادی یکی زندگیشو بخشید
که تو زندگی تو دادی
یادم دادی تو هر حالی یکی هست که دوست داره سپاس عزیز بخند عمیق
دنیا خنده تو کم داره
دستای تو مرهمی بود واسه هر غزال زخمی هنوز آسمونی هستی
حتی با دو بال زخمی
به کسی نگفتی اما هرچی داشتی هدیه دادی اونقده پاکی که انگار
از سر دنیا زیادی
یادم دادی تو هر حالی یکی هست که دوست داره سپاس
و خواب دیدنِ تو...
آنقدر زیباست که،
خدا زودتر از من بالِش بَرداشته!
زمین قبل از من چَشم بسته!
و زمان پیش از من به خواب میرَوَد!!
خواب دیدنِ تو آنقدر زیباست
که مهتاب سَر روی زانوی آفتاب بگذارد!
نسیم روی دوش بیدِ مجنون جا پهن کند!
و باران در آغوش اَبر چشم ببندد!
آنقدر زیبا که هر صبح ...
شعرهای من،
روی میزِ کارم بغض کنند و سیگار بکشند!
خواب دیدنت آنقدر زیباست
که دنبالِ جایی میگردم برای تنها دیدنش!
جایی محال
مانندِ تو!
#حامد_نیازی
آنقدر زیباست که،
خدا زودتر از من بالِش بَرداشته!
زمین قبل از من چَشم بسته!
و زمان پیش از من به خواب میرَوَد!!
خواب دیدنِ تو آنقدر زیباست
که مهتاب سَر روی زانوی آفتاب بگذارد!
نسیم روی دوش بیدِ مجنون جا پهن کند!
و باران در آغوش اَبر چشم ببندد!
آنقدر زیبا که هر صبح ...
شعرهای من،
روی میزِ کارم بغض کنند و سیگار بکشند!
خواب دیدنت آنقدر زیباست
که دنبالِ جایی میگردم برای تنها دیدنش!
جایی محال
مانندِ تو!
#حامد_نیازی
يک صبح بيدار میشويم و میبينيم که باران تند میبارد
نه بر گياهان و کشتزارن و پنجرهها
باران میبارد
نه بر استخوان خستهٔ کوه، يا گلدان، يا پرندههای نشسته روی سيم برق
يک صبح با صدای بارانی که تند میبارد
بارانی که نمیبارد بر چتر،
بيدار میشويم
و میبينيم باران قطرهقطره میريزد
بر دکهٔ روزنامهفروشی
و کلمات خون و خونريزی
با هر قطرهٔ باران از روزنامه
قطره قطره میچکد
قطره قطره میريزد...
#بيژن_نجدی
نه بر گياهان و کشتزارن و پنجرهها
باران میبارد
نه بر استخوان خستهٔ کوه، يا گلدان، يا پرندههای نشسته روی سيم برق
يک صبح با صدای بارانی که تند میبارد
بارانی که نمیبارد بر چتر،
بيدار میشويم
و میبينيم باران قطرهقطره میريزد
بر دکهٔ روزنامهفروشی
و کلمات خون و خونريزی
با هر قطرهٔ باران از روزنامه
قطره قطره میچکد
قطره قطره میريزد...
#بيژن_نجدی
در عشق تو ای نگار خاموش
بفزود مرا غمان و شد هوش
من عشق ترا به جان خریدم
تو مهر مرا به یاوه مفروش
هرگز نشود غمت ز یادم
تو نیز مرا مکن فراموش
#سنایی
بفزود مرا غمان و شد هوش
من عشق ترا به جان خریدم
تو مهر مرا به یاوه مفروش
هرگز نشود غمت ز یادم
تو نیز مرا مکن فراموش
#سنایی
یک صبح
به بام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت
بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
#محتشم_کاشانی
به بام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت
بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
#محتشم_کاشانی
.
کلام
آنان که عشق
را در زندگی خلق،جانشین نان می کنند،
فریبکارانند که نام فریبشان را
زهد گذاشته اند.
دکتر_علی_شریعتی
کلام
آنان که عشق
را در زندگی خلق،جانشین نان می کنند،
فریبکارانند که نام فریبشان را
زهد گذاشته اند.
دکتر_علی_شریعتی