معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.5K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای خدا جان را تو بِنْما آن مقام
کَندرو بی‌حرف می‌روید کلام



مثنوی مولانا
معرفی عارفان
....."زور"   "زر"   "تزویر" این هر سه قدرت پایه هاشان بر جهل مردم استوار است واگر مردم بیدار شوند، نه "زور مند"سرشان را به بند  می تواند آورد و نه "زرمند"جیبشان را می تواند  خالی کرد ونه حضرت "آیه الله العظمی" می تواند در مغز ودل وروحشان فاتحه  بخواند ومذهبی…
علی شریعتی مَزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی (زادهٔ ۲ آذر ۱۳۱۲ در روستای کاهک، سبزوار – درگذشتهٔ ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون، انگلیس) نویسنده و جامعه شناس، پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران بود. 

🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعه‌شناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد می‌کرد. شریعتی، علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، به‌دلیل کارنامهٔ فعالیت‌هایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری دربارهٔ سلطنت وقت نیز شهرت داشته‌است. از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی به یاد او برگزار و اجرا کرده‌اند؛ و از آن زمان نقدها و تجلیل‌های زیادی پیرامون آثار، آراء و تأثیراتی که او بر چند دههٔ معاصر ایران گذاشته وجود دارد.

او در ۴۴سالگی در انگلستان درگذشت و هم‌اکنون پیکر وی در مکانی نزدیک مقبرهٔ زینب کبری در دمشق سوریه به امانت سپرده شده‌است.
معرفی عارفان
علی شریعتی مَزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی (زادهٔ ۲ آذر ۱۳۱۲ در روستای کاهک، سبزوار – درگذشتهٔ ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون، انگلیس) نویسنده و جامعه شناس، پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران بود. …
دوست داشتن برتر از عشق است!

دکتر #علی_شریعتی

🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد.

عشق در غالب دل‌ها، در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می‌شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه‌ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح‌ها، برخلاف غریزه‌ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بُعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می‌توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سالها بر آن اثر می‌گذارد، اما دوست داشتن در وَرای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش، روز روزگار را دستی نیست...

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می‌گوید:

"شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر احساس‌تان مطالعه کنید"!

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را به گونه‌ای دیگر می‌بیند. 

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می‌کشد، و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز"، زنده و نیرومند می‌ماند. 

اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است . دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی‌اندیشد که کیست ؟! یک "خود جوشی ذاتی" است ، و از این رو همیشه اشتباه می‌کند و در انتخاب بسختی می‌لغزد و یا همواره یک جانبه می‌ماند و گاه ، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی‌بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را می‌توانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم می‌نگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمی‌شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پی از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است. 

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می‌آید، در حقیقت، در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می‌خوانند، و پس از "آشنا شدن" است که خودمانی می‌شوند، - دو روح ، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی‌ها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می‌گریزد - و سپس طعم خویشاوندی، و بوی خویشاوندی، گرمای خویشاوندی، از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خود بخود ، دو همسفر بچشم می‌بینند که به پهن دشت بی‌کرانه مهربانی رسیده‌اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی "ایمان" در برابرشان باز می‌شود و نسیمی نرم و لطیف - همچون یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش‌اش ، مناره تنها و غریب آن را به لرزه می آورد.

هر لحظه پیام الهام‌های تازه آسمان‌های دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه‌ای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند. 

عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن" و "اندیشیدن" نیست. اما دوست داشتن ، در اوج معراج‌اش، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌کند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی‌های دلخواه را در دوست می‌آفریند و دوست داشتن زیبایی‌های دلخواه را در "دوست" میبیند و می‌یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.
 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنهات یافتم، هریکی به چیزی
مشغول و بِدان خوشدل و خرسند،

بعضی روحی بودند به روح خود مشغول بودند،
بعضی به عقل خود، بعضی به نَفس خود.

تو را بی‌کس یافتیم، همه یاران رفتند به سوی مطلوبان خود و تنهات رها کردند، من یار بی‌یارانم



مقالات
شمس تبریزی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق واسطه‌ایست میان عاشق و معشوق
موجب پیوند می‌شود، اما در سایه کرشمه معشوق نهانست


گاه گاه از کمالی که در کار خود دارد از غمزه معشوق ناوکی بر کمان ابروی او نهد و بر هدف جان عاشق اندازد

و این بمثل زخمی بود که هر دو کون سر ان نتواند بود.....


جناب عین القضات همدانی
لوایح
قُرب به نواخت ماست
نه به علت خدمت
و بُعد به اهانت ماست
نه به علت معصیت.



کشف الاسرار میبدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گلوریا روحانی

موزیک ویدیوی آهوی دشت
جملگی در حکم سه پروانه ایم
در جهان عاشقان، افسانه ایم

اولی خود را به شمع نزدیک کرد
گفت: آری من یافتم معنای عشق

دومی نزدیک شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق

سومی خود داخل آتش فکند
آری آری این بود معنای عشق


عطار نیشابوری
مـا با می و میـنا، سر تقـوی داریـم
دنـیا طلـبیـم و مـیل عقـبی داریـم

کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم



#شیخ_بهایی
واله و شیدا ، دلِ من ،

بی سر و بی پا ، دلِ من ،


وقتِ سَحَرها ، دلِ من ،

رفته به هر جا ، دلِ من ،





بیخود و مجنون ، دلِ من ،

خانه‌ی پُرخون ، دلِ من ،


ساکن و گردان ، دلِ من ،

فوقِ ثریا ، دلِ من ،





سوخته و لاغرِ تو ،

در طلبِ گوهرِ تو ،


آمده و خیمه زده ،

بر لبِ دریا ،، دلِ من ،




#مولانا
مـا با می و میـنا، سر تقـوی داریـم
دنـیا طلـبیـم و مـیل عقـبی داریـم

کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم



#شیخ_بهایی
به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم
نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم

به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد
ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم

#صائب_تبريزي
آن که می داد تو را حسن و نمی داد وفا
کاشکی فکر من عاشق و شیدا می کرد

یا نمی داد تو را اینهمه بیداد گری
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

#عماد_خراسانی
چو آن نخلم که بارش خورده باشند
چو آن ویران که گنجش برده باشند

چو آن پیری همی نالم درین دشت
که رودان عزیزش مرده باشند

باباطاهر
ای مردمان بگویید آرام جان من کو
راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل
آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم
در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو

#انوری
عشق سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
صبح و شامم طره و رخسار اوست
گرچه آنجا کوست صبح و شام نیست

#عراقی
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد
یاد من گو نکند غیر فراموشش باد

یار بی‌غیر که می در قدحش خون گردد
خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد

#هاتف_اصفهانی
کنون ای خردمند روشن‌روان
بجز نام یزدان مگردان زبان

که اویست بر نیک و بد رهنمای
وزویست گردون گردان بجای

همی بگذرد بر تو ایام تو
سرایی جزین باشد آرام تو

#فردوسی
ای آنکه عرض حال من زار کرده‌ای
با او کدام درد من اظهار کرده‌‌ای

آزاد کن ز راه کرم گر نمی‌کشی
ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای

تا من خجل شوم که بد غیر گفته‌ام
دایم سخن ز نیکی اغیار کرده‌ای

تا جان دهم ز شوق چو این مژده بشنوم
آهنگ پرسش من بیمار کرده‌ای

وحشی به کار غیر اگر شهره‌ای چه شد
نقد حیات صرف در این کار کرده ای

#وحشی_بافقی
هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا
عمر شد در آشنائیها و خویشی ها هبا

کینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسد
آشنایان در پی گنجینه های عمرها

هیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانهٔ
هر غمی کامد بدل از خویش بود و آشنا

بحر دل را تیره گرداند چو خویشی بگذرد
میزند بر دل بگد چون آشنا کرد آشنا

خویش میخواهد نباشد خویش بر روی زمین
تا بریزد روزی آن بر سر این از سما

چون سلامی می کند سنگیست بر دل میخورد
بی سلام ار بگذرد بر جان خلد زان خارها

راحتی مر آشنا را زآشنائی کم رسد
نیست راضی آشنائی از سلوک آشنا

شکوه کم کن فیض از یاران ودر خودکن نظر
تا چگونه میکنی در بحر دلها آشنا

گر زمن پرسی زخویش و آشنا بیگانه شو
با خدای خویش میباش آشنا و آشنا


فیض کاشانی