زِ بيمِ تيغِ جهانگير و گُرزِ قلعهگُشای
جهان مُسخّرِ من شد، چو تَن مُسخّرِ رای
گَهی بهعزّ و بهدولت، همی نشستم شاد
گَهی زِ حرصْ همی رفتمی زِ جای به جای
بَسی تفاخر کردم، که من کسی هستم
کنون برابرْ بینم همی امير و گدای
اگر دو کلّۀ پوسیده بَرکشی زِ دو گور
سَرِ امیر که داند زِ کلّۀ گرّایی
هزار قلعه گُشادم به يک اشارتِ دست
بَسی مصاف شکستم بهيک فشردنِ پای
چو مرگ تاختن آورد هيچ سود نکرد
بقا بقای خدای است و مُلک، مُلک خدای
سلطان محمود غزنوی
جهان مُسخّرِ من شد، چو تَن مُسخّرِ رای
گَهی بهعزّ و بهدولت، همی نشستم شاد
گَهی زِ حرصْ همی رفتمی زِ جای به جای
بَسی تفاخر کردم، که من کسی هستم
کنون برابرْ بینم همی امير و گدای
اگر دو کلّۀ پوسیده بَرکشی زِ دو گور
سَرِ امیر که داند زِ کلّۀ گرّایی
هزار قلعه گُشادم به يک اشارتِ دست
بَسی مصاف شکستم بهيک فشردنِ پای
چو مرگ تاختن آورد هيچ سود نکرد
بقا بقای خدای است و مُلک، مُلک خدای
سلطان محمود غزنوی
گمان برم که درین روزگارِ تیره چو شب
بخفت چشمِ مُرُوّت بِمُرد مادرِ جود
زِ سیرِ هفت ستاره در این دوازده بُرج
بِدَهدوازده سال اندرین دیار و حدود
هزار شخصِ کَریم از وجود شُد بِعَدَم
که یک کَریم نمیآید از عَدَم بِوجود
پور سینا
بخفت چشمِ مُرُوّت بِمُرد مادرِ جود
زِ سیرِ هفت ستاره در این دوازده بُرج
بِدَهدوازده سال اندرین دیار و حدود
هزار شخصِ کَریم از وجود شُد بِعَدَم
که یک کَریم نمیآید از عَدَم بِوجود
پور سینا
چَرخِ فَلَکْ با همه کار و کیا
گِردِ خُدا گَردَدْ چونْ آسیا
گِردِ چُنین کعبه کُن ای جانْ طواف
گِردِ چُنین مایِده گَردْ اِی گِدا
هَر کِه به گِردِ دِلْ آرَد طَواف
جانِ جهانی شَوَد و دِلرَبا
هَمرَهِ پَروانه شَوَدْ دِلشُده
گَردَد بَرِ گِردِ سَرِ شَمعها
مولانا
گِردِ خُدا گَردَدْ چونْ آسیا
گِردِ چُنین کعبه کُن ای جانْ طواف
گِردِ چُنین مایِده گَردْ اِی گِدا
هَر کِه به گِردِ دِلْ آرَد طَواف
جانِ جهانی شَوَد و دِلرَبا
هَمرَهِ پَروانه شَوَدْ دِلشُده
گَردَد بَرِ گِردِ سَرِ شَمعها
مولانا
728
DR.sorosh
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد
غزل ۷۲۸ دیوان شمس تبریزی
با صدای عبدالکریم سروش
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد
غزل ۷۲۸ دیوان شمس تبریزی
با صدای عبدالکریم سروش
دَردَم زِ دو دُرّ، وَز دو دُرّ در دَردَم
وَز دَردِ دو دُرّ، داغدل و رُخ زَردَم
زَرداب زِ دَردِ دل، زِ رُخ آوردم
دردا! دردا! آه! زِ دَردِ دَردَم
#قوامیگنجهای
وَز دَردِ دو دُرّ، داغدل و رُخ زَردَم
زَرداب زِ دَردِ دل، زِ رُخ آوردم
دردا! دردا! آه! زِ دَردِ دَردَم
#قوامیگنجهای
شروع قصه عشق و ایمان
اسماعیل تو کیست ؟؟ چیست ؟؟
هر چه در چشم تو جای اسماعیل را در چشم ابراهیم دارد .
اسماعیل تو ممکن است فرزندت نباشد ، شغلت ، شهرتت، شهوتت ، قدرتت ، موقعیتت و ......
اسماعیلت ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئ یا حالت یا یک ویا حتی نقطه ضعف تو .
خود آنرا هر که هست هر چه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب و ذبح کنی .
عید قربان یاد بود خاطره است
خاطره یک پدر قصه یک پسر .
یادبود بی همتای سرسپاری محض
در برابر پروردگار و معجزه بیبدلیل سخاوت و مهربانی ذات حق تعالی بر تمامی بندگانش.
عید شرافت و کرامت بنی آدمیست.
سمبل بزرگترین جشن رهایی از وسوسههای شيطان و نقطه که عطف آزادگی در تاریخ اسارتها و بردگیهایی که بر انسان تحمیل شده ، بر آمدن انسانی نو از خويشتن خویش و رهیدگی از اسارت و به مسلخ کشیدن نفس و به معراج بردن عشق .
این عشق آموختنی است .
خدا وندا ما نیز چون ابراهیم تسلیم توییم، پس در این عید زنجیر اسارت و تعلقات را میبریم تا پیش از پیش به تو نزدیک شویم
این جشن تقرب بر شما مبارک باد .
اسماعیل تو کیست ؟؟ چیست ؟؟
هر چه در چشم تو جای اسماعیل را در چشم ابراهیم دارد .
اسماعیل تو ممکن است فرزندت نباشد ، شغلت ، شهرتت، شهوتت ، قدرتت ، موقعیتت و ......
اسماعیلت ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئ یا حالت یا یک ویا حتی نقطه ضعف تو .
خود آنرا هر که هست هر چه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب و ذبح کنی .
عید قربان یاد بود خاطره است
خاطره یک پدر قصه یک پسر .
یادبود بی همتای سرسپاری محض
در برابر پروردگار و معجزه بیبدلیل سخاوت و مهربانی ذات حق تعالی بر تمامی بندگانش.
عید شرافت و کرامت بنی آدمیست.
سمبل بزرگترین جشن رهایی از وسوسههای شيطان و نقطه که عطف آزادگی در تاریخ اسارتها و بردگیهایی که بر انسان تحمیل شده ، بر آمدن انسانی نو از خويشتن خویش و رهیدگی از اسارت و به مسلخ کشیدن نفس و به معراج بردن عشق .
این عشق آموختنی است .
خدا وندا ما نیز چون ابراهیم تسلیم توییم، پس در این عید زنجیر اسارت و تعلقات را میبریم تا پیش از پیش به تو نزدیک شویم
این جشن تقرب بر شما مبارک باد .
تو ، به صِفت سروِ چمن ،
من ، به صِفت سایهٔ تو ،
چونک شدم سایهٔ گُل ،
پهلویِ گُل ، خیمه زنم ،
بی تو ، اگر گُل شِکَنم ،
خار شود در کفِ من ،
ور ، همه خارم ،،، ز تو ، من ،
جمله ، گُل و یاسمنم ،
#مولانا
من ، به صِفت سایهٔ تو ،
چونک شدم سایهٔ گُل ،
پهلویِ گُل ، خیمه زنم ،
بی تو ، اگر گُل شِکَنم ،
خار شود در کفِ من ،
ور ، همه خارم ،،، ز تو ، من ،
جمله ، گُل و یاسمنم ،
#مولانا
عیدِ هرکس را ز یار ِخویش، چشمِ عیدی است
چشمها پر اشکِ حسرت،
دل پُر از نومیدی است ...
#شیخ_بهایی
📘 کشکول
چشمها پر اشکِ حسرت،
دل پُر از نومیدی است ...
#شیخ_بهایی
📘 کشکول
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
#حضرت_حافظ
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
#حضرت_حافظ
Rendane Mast
Mohammadreza Shajarian
▪️رندان مست
▪️محمدرضا شجریان
▫️مولانا
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
آن #عیدقربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
▪️محمدرضا شجریان
▫️مولانا
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
آن #عیدقربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن عید قربان را بگو
وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو
مستان سلامت میکنند..
مولانا
عید سعید قربان مبارک باد🌹
وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو
مستان سلامت میکنند..
مولانا
عید سعید قربان مبارک باد🌹
آنِ مایی ، همچو ما ، دلشاد باش ،
در گلستان ، همچو سرو ، آزاد باش ،
چون ، ز شاگردانِ عشقی ، ای ظریف ،
در گُشادِ دل ، چو عشق ، اُستاد باش ،
#مولانا
در گلستان ، همچو سرو ، آزاد باش ،
چون ، ز شاگردانِ عشقی ، ای ظریف ،
در گُشادِ دل ، چو عشق ، اُستاد باش ،
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق و علاقه به گذشته های از دست رفته....
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
#حضرت_حافظ
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
#حضرت_حافظ
به نام آن که اول کرد و آخر
به نام آن که ظاهر کرد و باطن
خداوند منزه پاک و بی عیب
که عالم را شهادت کرد از غیب
به هر وصفی که خوانی در شریعت
در آئی انس میدان در طریقت
توان اندر صفاتش ره بریدن
ولی در ذات او نتوان رسیدن
به دانش در صفاتش ره نیابند
به کلّی سوی ذاتش چون شتابند
بسی گوشند و گویند از صفاتش
ولی عاجز شوند از کنه ذاتش
نبی گفتا صفات او ندانند
که اندر ذات او چون ابلهانند
کسی کو ظن برد کاو هست واصل
یقین دانم ندارد هیچ حاصل
کمال معرفت شد ما عرفناک
از آن گفتند خالصان ما عبدناک
هزاران قرن اگرچه علم خوانند
سزاوار صفاتش هم نخوانند
تفکر را نماند آن جا مجالی
به جز حیرت ندارم هیچ حالی
شیخ محمود شبستری
به نام آن که ظاهر کرد و باطن
خداوند منزه پاک و بی عیب
که عالم را شهادت کرد از غیب
به هر وصفی که خوانی در شریعت
در آئی انس میدان در طریقت
توان اندر صفاتش ره بریدن
ولی در ذات او نتوان رسیدن
به دانش در صفاتش ره نیابند
به کلّی سوی ذاتش چون شتابند
بسی گوشند و گویند از صفاتش
ولی عاجز شوند از کنه ذاتش
نبی گفتا صفات او ندانند
که اندر ذات او چون ابلهانند
کسی کو ظن برد کاو هست واصل
یقین دانم ندارد هیچ حاصل
کمال معرفت شد ما عرفناک
از آن گفتند خالصان ما عبدناک
هزاران قرن اگرچه علم خوانند
سزاوار صفاتش هم نخوانند
تفکر را نماند آن جا مجالی
به جز حیرت ندارم هیچ حالی
شیخ محمود شبستری