بزرگی در بزرگواری است....
اگر بزرگی را به زیبایی و نیکویی پیوند دهیم آرزوی ما این است که مردمان آنقدر بزرگ شوند که بدانند بزرگی در بزرگواری و رستگاری در مهربانی و همدردی است.
#ابوسعید گفت اگر در سرتاسر خاوران خاری در پای کسی رود آن در پای من رفته است.
و #مسیح همه ی آلام بشری را چون تاج خار بر سر خود نهاد.
و #احمد به وحی الهی گفت:
شما هرگز به مقام نیکویی نخواهید رسید مگر از آن چیزها که خود دوست می دارید به دیگران کرامت کنید.
دلا تــا بــزرگی نیـاری بـه دست
به جای بزرگان نشاید نشست
#حکیم_نظامی_گنجوی
اگر بزرگی را به زیبایی و نیکویی پیوند دهیم آرزوی ما این است که مردمان آنقدر بزرگ شوند که بدانند بزرگی در بزرگواری و رستگاری در مهربانی و همدردی است.
#ابوسعید گفت اگر در سرتاسر خاوران خاری در پای کسی رود آن در پای من رفته است.
و #مسیح همه ی آلام بشری را چون تاج خار بر سر خود نهاد.
و #احمد به وحی الهی گفت:
شما هرگز به مقام نیکویی نخواهید رسید مگر از آن چیزها که خود دوست می دارید به دیگران کرامت کنید.
دلا تــا بــزرگی نیـاری بـه دست
به جای بزرگان نشاید نشست
#حکیم_نظامی_گنجوی
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرین زبان بود
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهادِ مسکین
#حکیم_نظامی_گنجوی
منظومه خسرو و شیرین
که در گفتن عجب شیرین زبان بود
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهادِ مسکین
#حکیم_نظامی_گنجوی
منظومه خسرو و شیرین
بلند آفتابی که شد گنج بخش
بدادن نگردد تهی چون درخش
جهاندار بخشنده باید نه خس
خصال جهانداری اینست و بس
#حکیم_نظامی_گنجوی
بدادن نگردد تهی چون درخش
جهاندار بخشنده باید نه خس
خصال جهانداری اینست و بس
#حکیم_نظامی_گنجوی
نخستین بار گفتش کز کجائی ؟
بگفت از دارِ ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت اَنده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می گوئی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب ؟
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک ؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
#حکیم_نظامی_گنجوی
بگفت از دارِ ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت اَنده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می گوئی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب ؟
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک ؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
#حکیم_نظامی_گنجوی
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید! کجا خواب؟
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر آرَمَش پیش
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
#حکیم_نظامی_گنجوی
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید! کجا خواب؟
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر آرَمَش پیش
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
#حکیم_نظامی_گنجوی
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید! کجا خواب؟
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر آرَمَش پیش
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
#حکیم_نظامی_گنجوی
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید! کجا خواب؟
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر آرَمَش پیش
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
#حکیم_نظامی_گنجوی
بلند آفتابی که شد گنج بخش
بدادن نگردد تهی چون درخش
جهاندار بخشنده باید نه خس
خصال جهانداری اینست و بس
#حکیم_نظامی_گنجوی
بدادن نگردد تهی چون درخش
جهاندار بخشنده باید نه خس
خصال جهانداری اینست و بس
#حکیم_نظامی_گنجوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نکو ملکی است ملک صبحگاهی
در آن کشور بیابی هر چه خواهی
کسی کو بر حصار گنج ره یافت گشایش در کلید صبح گه یافت
غرضها را حصار آنجا گشایند
کلید آنجاست کار آنجا گشایند
در آن ساعت که باشد نشو جانها
گل تسبیح روید بر زبانها
زبان هر که او باشد برومند
شود گویا به تسبیح خداوند
اگر مرغ زبان تسبیح خوان است
چه تسبیح آرد آن کو بی زبانست
در آن حضرت که آن تسبیح خوانند زبان بیزبانان نیز دانند
چو شیرین کیمیای صبح دریافت
از آن سیماب کاری روی بر تافت
#حکیم نظامی
در آن کشور بیابی هر چه خواهی
کسی کو بر حصار گنج ره یافت گشایش در کلید صبح گه یافت
غرضها را حصار آنجا گشایند
کلید آنجاست کار آنجا گشایند
در آن ساعت که باشد نشو جانها
گل تسبیح روید بر زبانها
زبان هر که او باشد برومند
شود گویا به تسبیح خداوند
اگر مرغ زبان تسبیح خوان است
چه تسبیح آرد آن کو بی زبانست
در آن حضرت که آن تسبیح خوانند زبان بیزبانان نیز دانند
چو شیرین کیمیای صبح دریافت
از آن سیماب کاری روی بر تافت
#حکیم نظامی
۲۱ اسفند
روز بزرگداشت #نظامی_گنجوی
(جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد)
(۵۳۵ هـ. ق – ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق)
متخلص به #نظامی و نامور #حکیم_نظامی
شاعر و داستانسرای پارسیگوی در سده ششم هجری (دوازدهم میلادی)
وی به عنوان صاحب سبک و پیشوای داستانسرایی در ادبیات پارسی شناخته شدهاست.
آرامگاه نظامی گنجوی، در حاشیه غربی شهر گنجه قرار دارد.
نظامی در زمرهٔ گویندگان توانای شعر پارسی است، که نهتنها دارای روش و سبکی جداگانه است، بلکه تأثیر شیوهٔ او بر شعر پارسی نیز در شاعرانِ پس از او آشکارا پیداست. نظامی از دانشهای رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب) آگاهی گستردهای داشته و این ویژگی از شعر او به روشنی دانسته میشود.
روز بزرگداشت #نظامی_گنجوی
(جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد)
(۵۳۵ هـ. ق – ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق)
متخلص به #نظامی و نامور #حکیم_نظامی
شاعر و داستانسرای پارسیگوی در سده ششم هجری (دوازدهم میلادی)
وی به عنوان صاحب سبک و پیشوای داستانسرایی در ادبیات پارسی شناخته شدهاست.
آرامگاه نظامی گنجوی، در حاشیه غربی شهر گنجه قرار دارد.
نظامی در زمرهٔ گویندگان توانای شعر پارسی است، که نهتنها دارای روش و سبکی جداگانه است، بلکه تأثیر شیوهٔ او بر شعر پارسی نیز در شاعرانِ پس از او آشکارا پیداست. نظامی از دانشهای رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب) آگاهی گستردهای داشته و این ویژگی از شعر او به روشنی دانسته میشود.
نخستین بار گفتش : کز کجائی ؟ ،
بگفت : از دارِ مُلکِ آشنائی ،
بگفت : آنجا به صنعت ، در چه کوشند؟ ،
بگفت : اَنده خرند و ،،، جان ، فروشند ،
بگفتا : جانفروشی در ادب نیست ،
بگفت : از عشقبازان ، این عجب نیست ،
بگفت : از دل شدی عاشق بدینسان؟ ،
بگفت : از دل تو میگوئی ،،، من از جان ،
بگفتا : عشقِ شیرین ، بر تو چون است؟ ،
بگفت : از جانِ شیرینم ، فزون است ،
بگفتا : هر شبش بینی چو مهتاب ؟ ،
بگفت : آری ، چو خواب آید ،،، کجا خواب؟ ،
بگفتا : دل ز مِهرش کی کنی پاک ؟ ،
بگفت : آنگه که باشم خفته در خاک ،
#حکیم_نظامی_گنجوی
بگفت : از دارِ مُلکِ آشنائی ،
بگفت : آنجا به صنعت ، در چه کوشند؟ ،
بگفت : اَنده خرند و ،،، جان ، فروشند ،
بگفتا : جانفروشی در ادب نیست ،
بگفت : از عشقبازان ، این عجب نیست ،
بگفت : از دل شدی عاشق بدینسان؟ ،
بگفت : از دل تو میگوئی ،،، من از جان ،
بگفتا : عشقِ شیرین ، بر تو چون است؟ ،
بگفت : از جانِ شیرینم ، فزون است ،
بگفتا : هر شبش بینی چو مهتاب ؟ ،
بگفت : آری ، چو خواب آید ،،، کجا خواب؟ ،
بگفتا : دل ز مِهرش کی کنی پاک ؟ ،
بگفت : آنگه که باشم خفته در خاک ،
#حکیم_نظامی_گنجوی