در عشق کار چشم برونق تراست از کار دل اگر چه با یکدیگر پیوسته حسد میکنند و پیوسته از یکدیگر میبرند:
اَلقَلْبُ یَحْسُدْ عَیْنی لَذَّةَ النَّظَرِ
وَالعَینُ یَحْسُدُ قَلْبی لذَّةَ الفِکرِ
ای درویش چشم عاشق بارگاه جمال معشوق است از آن مردم دیده همیشه در حرکتست و حرکت وی از دو وجه بیرون نیست یا از شادی آنکه با معشوق هم خانه شده است در تقلب است یا از خوف مغلوبی خود از شدت ظهور او بی او بد و در تقلب است و نیکوتر در این معنی آنست که اهل انطباع گفتهاند که چون صورت مرئی در محل رؤیت منطبع شود دیده دیده شود روحانی گفته است:
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
بادیدهمراخوشاست چون دوست در اوست
ازدیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
دل از لذت دیدن به چشمانم غبطه می خورد
و چشم به لذت انديشه بر دلم غبطه مي خورد
#عینالقضات_همدانی
اَلقَلْبُ یَحْسُدْ عَیْنی لَذَّةَ النَّظَرِ
وَالعَینُ یَحْسُدُ قَلْبی لذَّةَ الفِکرِ
ای درویش چشم عاشق بارگاه جمال معشوق است از آن مردم دیده همیشه در حرکتست و حرکت وی از دو وجه بیرون نیست یا از شادی آنکه با معشوق هم خانه شده است در تقلب است یا از خوف مغلوبی خود از شدت ظهور او بی او بد و در تقلب است و نیکوتر در این معنی آنست که اهل انطباع گفتهاند که چون صورت مرئی در محل رؤیت منطبع شود دیده دیده شود روحانی گفته است:
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
بادیدهمراخوشاست چون دوست در اوست
ازدیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
دل از لذت دیدن به چشمانم غبطه می خورد
و چشم به لذت انديشه بر دلم غبطه مي خورد
#عینالقضات_همدانی
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
#مولانا
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
#مولانا
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریدهزبانِ بیهُدهگوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
حضرت حافظ
به دست هجر تو زارم تو نیز میدانی
طمع به وصل تو دارم، تو نیز میدانی
چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت
نماند صبر و قرارم، تو نیز میدانی
#مولانای_جان
طمع به وصل تو دارم، تو نیز میدانی
چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت
نماند صبر و قرارم، تو نیز میدانی
#مولانای_جان
ساقیا ، دل شد پُر از تیمار ،،، پُر کن جام را ،
بر کفِ ما نِه سه باده ، گردشِ اَجرام را ،
تا ، زمانی بی زمانه ،،، جامِ می بر کف نهیم ،
بشکنیم اندر زمانه ، گردشِ ایام را ،
جان و دل ، در جام کن ،،، تا ، جان به جام اندر نهیم ،
همچو خونِ دل ، نهاده ای پسر ، صد جام را ،
دام کن بر طرفِ بام ، از حلقههایِ زلفِ خویش ،
چون که جان در جام کردی ، تنگ در کش جام را ،
کاسِ کیکاووس پُر کن ، زان سهیلِ شامیان ،
زیرِ خطّ حکم ، درکش ،،، ملکِ زال و سام را ،
چرخِ بی آرام را ، اندر جهان ، آرام نیست ،
بند کن در میپرستی ، چرخِ بی آرام را ،
#سنایی
بر کفِ ما نِه سه باده ، گردشِ اَجرام را ،
تا ، زمانی بی زمانه ،،، جامِ می بر کف نهیم ،
بشکنیم اندر زمانه ، گردشِ ایام را ،
جان و دل ، در جام کن ،،، تا ، جان به جام اندر نهیم ،
همچو خونِ دل ، نهاده ای پسر ، صد جام را ،
دام کن بر طرفِ بام ، از حلقههایِ زلفِ خویش ،
چون که جان در جام کردی ، تنگ در کش جام را ،
کاسِ کیکاووس پُر کن ، زان سهیلِ شامیان ،
زیرِ خطّ حکم ، درکش ،،، ملکِ زال و سام را ،
چرخِ بی آرام را ، اندر جهان ، آرام نیست ،
بند کن در میپرستی ، چرخِ بی آرام را ،
#سنایی
با محمد جز با اخوت نمى زیم!....
بر طریق اخوت مى باشم! زیرا فوق او کسی است، آخر خدای نرفت. وقتی باشد که ذکر بزرگى شان کنم لکن از روی حرمت باشد و تعظیم، نه از روی حاجت!!
شمس تبریزی
بر طریق اخوت مى باشم! زیرا فوق او کسی است، آخر خدای نرفت. وقتی باشد که ذکر بزرگى شان کنم لکن از روی حرمت باشد و تعظیم، نه از روی حاجت!!
شمس تبریزی
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
مرا گفتی بدر پرده،دریدم
مرا گفتی قدح بشکن،شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه،دل در تو بستم
#حضرت_مولانا
بگیر ای دلبر عیار دستم
مرا گفتی بدر پرده،دریدم
مرا گفتی قدح بشکن،شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه،دل در تو بستم
#حضرت_مولانا
به بینهایت ها فکر کن...
قبل از تولدت بی نهایت بود،
زمان بی آغاز مقدم بر تو بود؛
و بعد از مرگت زمان بی پایان به دنبال تو خواهد بود.
و بین این دو بینهایت،
تو چه هستی؟ زندگی ات چیست؟
حباب صابون، فقط رویایی لحظه ای.
اجازه نده بر تو تأثیر بگذارد.
اگر آدم آگاه بماند
و تحت تأثیر موفقیت و شکست، توهین و ستایش، دوست و دشمن قرار نگیرد،
آنگاه به سرچشمه اصلی باز می گردد.
شاهد می شود.
اشو
قبل از تولدت بی نهایت بود،
زمان بی آغاز مقدم بر تو بود؛
و بعد از مرگت زمان بی پایان به دنبال تو خواهد بود.
و بین این دو بینهایت،
تو چه هستی؟ زندگی ات چیست؟
حباب صابون، فقط رویایی لحظه ای.
اجازه نده بر تو تأثیر بگذارد.
اگر آدم آگاه بماند
و تحت تأثیر موفقیت و شکست، توهین و ستایش، دوست و دشمن قرار نگیرد،
آنگاه به سرچشمه اصلی باز می گردد.
شاهد می شود.
اشو
ز صورت گر شوی فانی ازین معنی بقا یابی
ازین و آن چو بگذشتی همه نور خدا یابی
درین دریای بی پایان اگر غرقه شوید چون ما
به عین ما نظر می کن که عین ما ز ما یابی
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۵۳
ازین و آن چو بگذشتی همه نور خدا یابی
درین دریای بی پایان اگر غرقه شوید چون ما
به عین ما نظر می کن که عین ما ز ما یابی
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۵۳
روزیکه بود دلت ز جان پر از درد
شکرانه هزاران جان فدا باید کرد
کاندر ره عشق و عاشقی ای سره مرد
بیشکر قفای نیکوان نتوان کرد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۱۵
شکرانه هزاران جان فدا باید کرد
کاندر ره عشق و عاشقی ای سره مرد
بیشکر قفای نیکوان نتوان کرد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۱۵
دل ، سِرِّ حیات ،،، اگر کَماهی دانست ،
در مرگ هم ،،، اسرارِ الهی ، دانست ،
امروز ، که با خودی ،،، ندانستی هیچ ،
فردا ، که ز خود رَوی ،،، چه خواهی دانست؟ ،
#خیام_نیشابوری
#کماهی = آنطور که هست - آنچنان که هست
در مرگ هم ،،، اسرارِ الهی ، دانست ،
امروز ، که با خودی ،،، ندانستی هیچ ،
فردا ، که ز خود رَوی ،،، چه خواهی دانست؟ ،
#خیام_نیشابوری
#کماهی = آنطور که هست - آنچنان که هست
ای بانگ رباب از تو تابی دارم
من نیز درون دل ربابی دارم
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۵۷
من نیز درون دل ربابی دارم
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۵۷
ای از تو برون ز خانهها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۵۶
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۵۶