شبها به کنج خلـوتم آواز می دهند
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند
گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند
هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
نرگس که از خم ازلش ناز می دهند
بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
#شهریار
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند
گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند
هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
نرگس که از خم ازلش ناز می دهند
بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
#شهریار
#شعر_شب
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوههای ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
#فیض_کاشانی
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوههای ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
#فیض_کاشانی
#امشب_با_حافظ
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
بِسمِ الله اَی رُوحُ البَقٰا
بِسمِ الله اَی شیرینْ لَقٰا
بِسم الله اَی شَمسُ الضُحٰا
بِسمِ الله اَی عَینُ الیَقین
#مولانا
به نام خدای همه
بِسمِ الله اَی شیرینْ لَقٰا
بِسم الله اَی شَمسُ الضُحٰا
بِسمِ الله اَی عَینُ الیَقین
#مولانا
به نام خدای همه
دیگران راببخش
حتی وقتی متاسف نیستند
بگذارحق با انها باشد
اگر این چیزیست که بهش نیازدارند
برایشان مهر بفرست وخاموششان کن
برای همه "خوب" باش
آنکه فهمید
همیشه در کنارت
و به یادت خواهد بود
و آنکه نفهمید
روزی دلش برای
تمام خوبیــــهایت "تنگ" می شود.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
دوستانـ من مثل گندمنـد
یعنے یڪ دنیـــــــا
برڪت و نعمتـــــ
و نبودنشان قحطیست
و من چہ
خوشبختم
ڪہ خوشه هاے طلایے
گندمـــــ
در اطرافم موج ميزنـــــد ...
امروزت گندمی
🌺🌺🌺
شادباشی
حتی وقتی متاسف نیستند
بگذارحق با انها باشد
اگر این چیزیست که بهش نیازدارند
برایشان مهر بفرست وخاموششان کن
برای همه "خوب" باش
آنکه فهمید
همیشه در کنارت
و به یادت خواهد بود
و آنکه نفهمید
روزی دلش برای
تمام خوبیــــهایت "تنگ" می شود.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
دوستانـ من مثل گندمنـد
یعنے یڪ دنیـــــــا
برڪت و نعمتـــــ
و نبودنشان قحطیست
و من چہ
خوشبختم
ڪہ خوشه هاے طلایے
گندمـــــ
در اطرافم موج ميزنـــــد ...
امروزت گندمی
🌺🌺🌺
شادباشی
در سوم خرداد سال ۶۱ خرمشهر نگین انگشتری ایران که پس از ۳۴ روز مقاومت به اشغال رژیم بعثی صدام در آمده بود پس از ۵۷۶ روزاز اشغال آزاد شد و ایران از غرور این آزادی سر از پا نمی شناخت.
سالروز آزاد سازی خرمشهر مبارک
سالروز آزاد سازی خرمشهر مبارک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ خاطره انگیز ممد نبودی ببینی...
شربتِ لعلِ لبَت بود شفایِ دل ما
به عبث ما ز پیِ نسخهء عطار شدیم
جناب فیض کاشانی
Zahi Eshgh {webahang.ir}
Homayoun Shajarian
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابهٔ دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
#حضرت مولانا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابهٔ دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
#حضرت مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#انگیزشی
#عشق و جادوی #محبت
#حضرت_مولانا :
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
#عشق و جادوی #محبت
#حضرت_مولانا :
از محبت، تلخها شیرین شود
وز محبت، مسها زرین شود
ازمحبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود
از محبت سِجن، گلشن می شود
بی محبت روضه گُلخَن می شود
از محبت، نار، نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر، رحمت می شود
از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست؟
تاثیرِ زیادِ قضا و قدر
و
لزومِ صبر و توکل
و
عاقبت به خیری، در کلام #حضرت_مولانا
چون قضا آید شود دانش به خواب
مَه سیَه گردد بگیرد آفتاب
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدَرها شود زو همچو موش
ای خُنُک آن که او نکوکاری گرفت
زور را بگذاشت او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه همچون شبت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فرازِ چرخ خرگاهَت زند
از کرم دان این که میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
دفتر اولِ مثنوی معنوی مولوی
ای خنُک : ای خوشا
خرگاه : سراپرده ، چادرِ سلطنتی
در بیت آخر میفرمایند: اگر خداوند تو را از چیزی میترساند به آن دلیل است که کمتر خطر کنی و در نتیجه ایمنیات بیشتر شود.😊🙏
و
لزومِ صبر و توکل
و
عاقبت به خیری، در کلام #حضرت_مولانا
چون قضا آید شود دانش به خواب
مَه سیَه گردد بگیرد آفتاب
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدَرها شود زو همچو موش
ای خُنُک آن که او نکوکاری گرفت
زور را بگذاشت او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه همچون شبت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فرازِ چرخ خرگاهَت زند
از کرم دان این که میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
دفتر اولِ مثنوی معنوی مولوی
ای خنُک : ای خوشا
خرگاه : سراپرده ، چادرِ سلطنتی
در بیت آخر میفرمایند: اگر خداوند تو را از چیزی میترساند به آن دلیل است که کمتر خطر کنی و در نتیجه ایمنیات بیشتر شود.😊🙏