معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در واقع بشریت یک خانواده است
و این سیاره کوچک تنها خانه‌ی تمامی ماست.

اگر بواقع بخواهیم همدیگر را یاری کرده و از این خانه ی مشترک حمایت کنیم،

نیاز است تک تک ما
حس شفافی از "شفقت"
و "مسئولیت پذیری" را
در خود پرورش دهیم....‌


دالایی لاما
بنده می‌نالد به حق از درد و نیش
صد شکایت می‌کند از رنج خویش

حق همی گوید که آخر رنج و درد
مر ترا لابه کنان و راست کرد

در حقیقت هر عدو داروی تست
کیمیا و نافع و دلجوی تست

زین سبب بر انبیا رنج و شکست
از همه خلق جهان افزونترست


مثنوی مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گفت پنج آب است،
سه از آن جوانمردان دوست دارند:
یکی آب حیات
دوم حوض کوثر
سوم‌ آب بهشت
چهارم آبی هست که عارفان دوست دارند
و آن آب "محبت" است
پنجم: آبی که خدای دوست دارد
و آن آب "دیده بندگان"
خاصه گنه کاران است.....



جناب ابو الحسن خرقانی
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزار نکته در این کار هست تا دانی

به همنشینی رندان سری فرود آور
که گنجهاست در این بی‌سری و سامانی


حافظ
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما




#مولانای_جان
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جان‌ها
کاخر چو دردی بر زمین تا چند می‌باشی برآ



#مولانای_جان
ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش

سعدی
پارسایی میگفت اگر گرده نان حلالی میافتم؛ میسوزاندم و میساییدم و گَردش میکردم تا بیماران را بدان درمان کنم....


کشکول، شیخ بهایی
همه عالم ظهور حضرت اوست
همه وابستهٔ محبت اوست

هرچه اندر وجود موجود است
غرق بحر محیط رحمت اوست


شاه نعمت‌الله ولی
هنگامی که به مُحِبّ گفته می شود اسمت چیست می گوید :
از محبوب بپرس، هر چه او مرا بنامد همان اسم من است،
من از خود اسمی ندارم

من همان "مجهولی" هستم که هیچگاه معروف نمی شود
و نکره ای که هرگز "معروف" نمی گردد

مّحِبّ خداست که اسمی ندارد
که دال بر ذاتش باشد،
این ماءلوه ( بنده )است
که محبوبِ او بوده
و نظر به اثری که در خود می یابد
او را به آثارش نام می دهد.

پس حق "اسمی" را که بنده به او میدهد
می پذیرد...


جناب ابن عربی
و ابوعبداللّه حناطی که امام طبرستان بود، گوید که: «از افضال خدای عزّ وجل یکی آن است که کسی را بی تعلم چنان گرداند که چون ما را در علوم دین و اصول آن و دقایق توحید، چیزی مشکل شود از وی پرسیم و آن ابوالعباس قصاب است، رضی اللّه عنه.»
گویند کودکی اشتری را زمام گرفته بود با باری گران و اندر بازار آمل می‌کشید و پیوسته آن‌جا وحَل باشد.
پای اشتر از جای بشد و بیفتاد و خرد بشکست.
مردمان قصد آن کردند که بار از پشت شتر فروگیرند و کودک دست به مستغاث برآورد.
وی بدان برگذشت.
گفتا: «چه بوده است؟» حال بازگفتند.
وی رضی اللّه عنه زمام شتر بگرفت و روی به آسمان که قبلۀ دعاست کرد و گفت: «این اشتر را درست کن و اگر درست نخواستی کرد چرا دل قصاب به گریستن این کودک بسوختی؟»
اندر حال اشتر برخاست و راست و درست برفت.


کشف المحجوب
چیست آن کوزه تن محصور ما
اندرو آب حواس شور ما


آن کوزه چیست؟ مراد از آن کوزه، تن محصور و محفوظ ماست، آبی که در داخل آن است، آب حواس شور و ناگوار ماست.( در این بیت، بدن و وجود انسانی به کوزه ای که دارای پنج لوله است تشبیه شده است که تنها مقدار ناچیزی از آب، درون آن جا می گیرد. این پنج لوله، همان پنج حس ماست. پس معارفی که از طریق این پنج لوله(حواس پنجگانه) به کوزه وجود آدمی در می آید بسی محدود و ناچیز است. ولی اگر آدمی، کوزه وجود خود را به دریای حقیقت وصل کند، دانش و معرفتی بیکران یابد.)


ای خداوند این خم و کوزهٔ مرا
در پذیر از فضل الله اشتری

مرد عرب گفت: خداوندا، این آب احوال و اعمال مرا که در خم وجودم گرد آورده ام از روی فضل و بزرگواریت، بپذیر.(چنانکه در آیه 111 سوره توبه فرموده:" خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است.")

کوزه‌ای با پنج لولهٔ پنج حس
پاک دار این آب را از هر نجس


این کوزه کالبد را که پنج لوله از حواس دارد ونیز آب درون این کوزه را که همانا قوای مکنون در کالبد ماست. پاک دار و از آلودگی دور فرما. یعنی ما را از اندیشه ها و نیات آلوده به اعراض نفسانی پاک فرما.

تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر
تا بگیرد کوزهٔ من خوی بحر

تا اینکه از این کوزه، روزنه ای به جانب دریا گشوده شود و کوزه کالبدمان، خوی و طبع دریا را بگیرد.(کوزه وجود آدمی، هرگاه از صفات ذمیمه پاک شود و از کمند حواس برهد و به دریای معارف الهی وصل شود و در آن صورت، هیچ امری از امور دنیا آن را تیره و پلید نمی سازد.)
منفذ: سوراخ و مجری، روزنه

مثنوی معنوی
و جهان بر صورت حق پدید آمد
و انسان تنها مخلوقی است
که به صورت حق پدید امد
و دارای اسم جامع شده
و مانند "آینه ای برای حق تعالی" گردیده
و حق تعالی نیز برای عارف عاشق در خلق "تجلی" کرده است
یعنی تجلی در صُوَر.....



جناب ابن عربی
در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می‌رفت و ارزن می‌پاشید. ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه می‌پاشی؟
گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه می‌پاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم: دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه می‌کنم؟
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد...
ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان می‌فروشی؟
هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد!

ذکر حضرت ذوالنون مصری
چنین رخ داد که حق تعالی به بایزید گفت که بایزید، چه خواهی؟
گفت؛ خواهم که نخواهم

اکنون آدمی را دو حالت بیش نیست، یا خواهد، یا نخواهد!

این که خالی از خواهش باشد، صفت آدمی نیست، این صفت کسی است که از خود تهی شده است و تمنایی در او نمانده است، که اگر تمنایی در او بود،آن صفت آدمیت بود که یا میخواهد یا نمیخواهد و درگیر خواهشها است
اکنون حق تعالی میخواست که او را "انسان کامل" گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که در او دوگانگی و فراق نباشد. و وصل کلی باشد و اتحاد با حق
زیرا همه رنجهای آدمی از آن بر میخیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود و یا با رنج میسر شود،
چون هیچ نخواهی، رنجی نماند....

#شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دو کس نشسته اند
چشم هر دو روشن
در او سَبَلی نه
غباری ، گرهی نه ، دردی نه

این یکی می بیند ...
آن دگر هیچ نمی بیند

#شمس_تبریزی

سَبَل: نوعی بیماری چشمی
‍ ‍ تا خود را به چیزی ندادی بکلیت آن چیز صعب و دشوار می نماید؛ چون خود را بکلی به چیزی دادی، دیگر دشواری نماند. معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشکر ها باشد و شهرها و دیهها؟ نی. بلکه ولایت آن‌ باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن و بر احوال خویشتن و بر صفات خویشتن و بر کلام خویشتن و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و چون عارفان جبری آغاز نکند که من عاجزم او قادرست. نی، می باید که تو قادر باشی بر همه ی صفات خود، و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محل جواب و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و اگر نه صفات او بر وی بلا باشد و عذاب، چو محکومِ او نبُوَد حاکمِ او بُوَد.


#مقالات_شمس
بهلول ،قارئی را سنگ زد ، گفتند : چرا می زنی ؟
گفت : زیرا قاری دروغ می گوید .
فتنه ای در شهر افتاد . خلیفه بهلول را حاضر کرد ، گفت : من صوت او را می گویم ، قول او را نمی گویم .
گفت : این چگونه باشد ؟ صوت او از قول او چون جدا باشد ؟!
گفت : اگر تو که خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملان فلان بقعه چون این فرمان بشنوند باید که حاضر آیند هر چه زودتر ، بی هیچ توقف ؛ قاصد این فرمان را آنجا برد ، خواندند و هر روز می خوانند ، و البته نمی آیند ؛ در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن که ( سمعا و طاعه )

#شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"پرده پندار سد راه وحدت گشته است
چون حباب از خود کند قالب تهی، دریا شود"

صائب تبریزی⚘
حضرت مولانا در کتابهایش ..در اشعارش از کسی سخن می گفت که می دید
کسی را شرح می داد همانطور که بود ، همانطور که دیده بود.. نه موجود خیالی و مرده ..
او از مرده گان سخن نمی گفت یا استناد به احادیث نمی کرد .
از زنده گان گفت .. از استادان حق ..
از انسان کامل ..از اَبَر انسان..
ازحضرت شمس تبریزی.