گفتند: فرق میان دل مؤمن و منافق چیست؟ گفت:« دل مؤمن در ساعتی هفتاد بار بگردد و دل منافق هفتاد سال بر یک حال بماند».
و گفت: « محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید که: ای من!»
و گفت:« دل دوستان خدای، جای سر خداست و خدای_عزوجل_ سر خود در دلی ننهد که در وی دوستی دنیا بود».
ذکر جنید بغدادی
تذکرةالاولیاء
و گفت: « محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید که: ای من!»
و گفت:« دل دوستان خدای، جای سر خداست و خدای_عزوجل_ سر خود در دلی ننهد که در وی دوستی دنیا بود».
ذکر جنید بغدادی
تذکرةالاولیاء
به عزت بلند و قدرت نیرومند او سوگند که مرا آفرید؛ غریق دریای احدیتش کرد و سرگردانِ صحرای ابدیت گاه از مطلع ابدیتش سر میزند و مرا به وجد میآورد و گاه به شیوهی خود به من نزدیک میشود و دل خوشم میکند. گاه درحجاب عزتِ خود پنهان میگردد و به وحشتم گرفتار میسازد؛ گاه به آوای لطف خود در گوشم نجوا سر میدهد و مرا به رقص میآورد و گاه با جام محبتش به سراغم میآید و مستم میکند و چون از سر خوشی، مستانه عربده میکشم، زبان احدیتّش میگوید: هرگز مرا نخواهی دید. آنک از شدت هیبت او ذوب میشوم و بر اثر پریشانی عشقش از هم میپاشم و با تجلّی عظمتش همانند موسی (ع) مدهوش میگردم و چون از مستی این وجد به هوش آیم مرا گوید: ای دلباخته، این جمالی است که به هر کس نشانش نمیدهیم و حُسنی است که در حجابش افکندهایم و جز دوستی که خود انتخابش کردهایم، نمیتواند آن را ببیند!
شیخ اکبر ابن عربی
شیخ اکبر ابن عربی
#محمدحسین_بُشرویهای شناخته شده به نام#بدیعالزمان_فروزانفر (زادهٔ ۱۴ شهریور ۱۲۷۶ دربُشرویه - درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ در تهران)؛ادیب، نویسنده، مترجم، سراینده و پژوهشگر ادبیایرانی و مدرس دانشگاه برجسته در زمینه زبان و ادبیات فارسی بود. او یکی از مولویپژوهان بزرگ امروزی بود و در این زمینه آثار ارزشمند گوناگونی را نگاشت. فروزانفر همچنین سالها استاد کرسیدار ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و نیز از کارمندان فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود.
احمد گلچین معانی در ۱۸ دی ۱۲۹۵، در تهران زادهشد. پس از طی تحصیلات، در ۱۳۱۳، به استخدام وزارت دادگستری درآمد و تا ۱۳۳۸ در آنجا مشغول بهکار شد. او از ۱۳۳۰ در کتابخانهٔ ملی نیز خدمت می کرد و بعد از ۱۳۳۸ بهطور تماموقت در کتابخانهٔ مجلس مشغول شد. در ۱۳۴۲ به دعوت نایبالتویه آستان قدس رضوی، برای تنظیم فهرست کتب خطی آنجا، به مشهد مهاجرت کرد و وی در حین خدمت دولت به تحصیل ادامه داد و از محضر استادان مختلف بهره برد.
احمد گلچین معانی در ۱۳۵۶ برای تدریس در دورهٔ فوق لیسانس و دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد دعوت شد. گلچین از سیزدهسالگی شروع به سرودن شعر کرد و در پانزدهسالگی رسماً به وادی شعر قدم نهاد و آثارش در روزنامههای نسیم شمال و توفیق انتشار یافت. گلچین معانی با امیری فیروزکوهی و رهی معیری معاشرت و مصاحبت داشت. وی در ۱۳۱۴ به انجمن ادبی حکیم نظامی پیوست و با وحید دستگردی همکاری نمود. در آن انجمن، علاوه بر شعرخوانی، خمسۀ نظامی مقابله و تصحیح میشد. گلچین معانی مقالات ادبی، تاریخی و کتابشناسی زیادی در مجلات مختلف از جمله "ارمغان" ، "مهر" ، "دانش" ، "یغما" ، "سپاهان" ، "راهنمای کتاب" و غیره نوشته است.
گلچین معانی در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹ در مشهد درگذشت. پیکر او در مقبرةالشعرای آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
احمد گلچین معانی در ۱۳۵۶ برای تدریس در دورهٔ فوق لیسانس و دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد دعوت شد. گلچین از سیزدهسالگی شروع به سرودن شعر کرد و در پانزدهسالگی رسماً به وادی شعر قدم نهاد و آثارش در روزنامههای نسیم شمال و توفیق انتشار یافت. گلچین معانی با امیری فیروزکوهی و رهی معیری معاشرت و مصاحبت داشت. وی در ۱۳۱۴ به انجمن ادبی حکیم نظامی پیوست و با وحید دستگردی همکاری نمود. در آن انجمن، علاوه بر شعرخوانی، خمسۀ نظامی مقابله و تصحیح میشد. گلچین معانی مقالات ادبی، تاریخی و کتابشناسی زیادی در مجلات مختلف از جمله "ارمغان" ، "مهر" ، "دانش" ، "یغما" ، "سپاهان" ، "راهنمای کتاب" و غیره نوشته است.
گلچین معانی در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹ در مشهد درگذشت. پیکر او در مقبرةالشعرای آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
معرفی عارفان
احمد گلچین معانی در ۱۸ دی ۱۲۹۵، در تهران زادهشد. پس از طی تحصیلات، در ۱۳۱۳، به استخدام وزارت دادگستری درآمد و تا ۱۳۳۸ در آنجا مشغول بهکار شد. او از ۱۳۳۰ در کتابخانهٔ ملی نیز خدمت می کرد و بعد از ۱۳۳۸ بهطور تماموقت در کتابخانهٔ مجلس مشغول شد. در ۱۳۴۲…
آثار:
دیوان اشعار.
گلزار معانی.
تاریخ تذکرههای فارسی (دو جلد)
رسالۀ تحقیقی گلشن راز.
مکتب وقوع در شعر فارسی.
شهر آشوب در شعر فارسی.
رسالۀ در احوال آل بنجیر.
تذکرۀ پیمانه.
ذیلی بر تذکرهٔ میخانه.
تصحیح و تکمیل تذکرهٔ میخانه عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
کاروان هند.
تصحیح لطائفالطوائف.
شرح دیباچه انیس الارواح در موسیقی با شواهد منظوم.
راهنمای گنجینهٔ قرآن.
تصحیح لطایف الطوایف تالیف فخرالدین علی صفی بیهقی.
فرهنگ اشعار صائب.
تصحیح تذکره منظوم رشحه سرودۀ محمد باقر رشحۀ اصفهانی.
تصحیح تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا.
تصحیح تذکرۀ میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
تصحیح کنوزالاسرار و رموز الاحرار.
شرح منظوم سوانح فیالعشق شیخ احمد غزالی.
چند مجلد ار فهرست کتابخانۀ مجلس شورای ملی.
رسالۀ در بیان کاغذ و مرکب و رنگهای الوان.
اهتمام در انتشار کتابهای:
تاریخ ملازاده احمد بن محمود بخاری، در ذکر مزارات بخارا.
کنوز الاسرار رموز الاسرار، شرح منظوم السوانح فیالعشق احمد غزالی.
فهرست مجموعههای خطی کتابخانهٔ مجلس.
فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانهٔ عبدالحسین بیات.
دیوان اشعار.
گلزار معانی.
تاریخ تذکرههای فارسی (دو جلد)
رسالۀ تحقیقی گلشن راز.
مکتب وقوع در شعر فارسی.
شهر آشوب در شعر فارسی.
رسالۀ در احوال آل بنجیر.
تذکرۀ پیمانه.
ذیلی بر تذکرهٔ میخانه.
تصحیح و تکمیل تذکرهٔ میخانه عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
کاروان هند.
تصحیح لطائفالطوائف.
شرح دیباچه انیس الارواح در موسیقی با شواهد منظوم.
راهنمای گنجینهٔ قرآن.
تصحیح لطایف الطوایف تالیف فخرالدین علی صفی بیهقی.
فرهنگ اشعار صائب.
تصحیح تذکره منظوم رشحه سرودۀ محمد باقر رشحۀ اصفهانی.
تصحیح تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا.
تصحیح تذکرۀ میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
تصحیح کنوزالاسرار و رموز الاحرار.
شرح منظوم سوانح فیالعشق شیخ احمد غزالی.
چند مجلد ار فهرست کتابخانۀ مجلس شورای ملی.
رسالۀ در بیان کاغذ و مرکب و رنگهای الوان.
اهتمام در انتشار کتابهای:
تاریخ ملازاده احمد بن محمود بخاری، در ذکر مزارات بخارا.
کنوز الاسرار رموز الاسرار، شرح منظوم السوانح فیالعشق احمد غزالی.
فهرست مجموعههای خطی کتابخانهٔ مجلس.
فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانهٔ عبدالحسین بیات.
در جان من تو بودی و من در دل تو هم
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
باداموار در تک یک پیراهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دوئی نبود.
#اهلی_شیرازی
#دیوان به اهتمام #حامد_ربانی
نشر #کتابخانه_سنائی 1369
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
باداموار در تک یک پیراهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دوئی نبود.
#اهلی_شیرازی
#دیوان به اهتمام #حامد_ربانی
نشر #کتابخانه_سنائی 1369
از لحظهیِ زاییده شدن، گرمِ نَبَردیم
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم...!
موجیم که سیلابِ حوادث هنرِ ماست!
بازندهیِ هموارهیِ این بازی نَردیم...
هر روز غمِ تازهتری آمد و نگذاشت
دنبالِ غمِ کهنهیِ دیروز بگردیم...!
ما حنجرهدر حنجرهدر حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم...
گفتند برو زندگیت را بکن ایمرد!
این زندگیِ ماست؛که یکروز نکردیم...!
#امید_صباغنو
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم...!
موجیم که سیلابِ حوادث هنرِ ماست!
بازندهیِ هموارهیِ این بازی نَردیم...
هر روز غمِ تازهتری آمد و نگذاشت
دنبالِ غمِ کهنهیِ دیروز بگردیم...!
ما حنجرهدر حنجرهدر حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم...
گفتند برو زندگیت را بکن ایمرد!
این زندگیِ ماست؛که یکروز نکردیم...!
#امید_صباغنو
ز من مپرس کیاَم ، یا کجا دیارِ من است ،
ز شهرِ عشقم و ،،، دیوانگی ، شعارِ من است ،
منم ، ستارهٔ شام و ،،، تویی ، سپیدهٔ صبح ،
همیشه ، سویِ رهت ، چشم انتظارِ من است ،
مرا به صحبتِ بیگانگان ، مده نسبت ،
که من عقابم و ،،، مردار ، کِی شکارِ من است؟ ،
#سیمین_بهبهانی
ز شهرِ عشقم و ،،، دیوانگی ، شعارِ من است ،
منم ، ستارهٔ شام و ،،، تویی ، سپیدهٔ صبح ،
همیشه ، سویِ رهت ، چشم انتظارِ من است ،
مرا به صحبتِ بیگانگان ، مده نسبت ،
که من عقابم و ،،، مردار ، کِی شکارِ من است؟ ،
#سیمین_بهبهانی
چون ، بد آید ،،، هرچه آید ، بد شود ،
یک بلا ، ده گردد و ،،، ده ، صد شود ،
آتش ، از گرمی فِتَد ،،، مِهر ، از فروغ ،
فلسفه ، باطل شود ،،، منطق ، دروغ ،
پهلـوانی را ، بغلطانَد خسی ،
پشهای ، غالب شود ،،، بر کرکسی ،
کور گردد چشمِ عقلِ کنجکاو ،
بشکند گردونهای را ،،، شاخِ گاو ،
نیکبختان راست ، ابرِ فرودین ،
زیببخشِ ملک و ، مشاطه زمین ،
#راست = را است - را میباشد
تیرهبختان راست ، بارانِ بهار ،
سیلِ خرمنکوب و ، برقِ شعلهبار ،
آن یکی ، چون مرغ پرّد بر اثیر ،
درنَوَردَد ششجهت را ، روی و زیر ،
نی ، بلا ، دامی به راهش افکنَد ،
نی ، کمندِ حادثه ، بر وی تَنَد ،
این یکی ، آهسته پیمایَد رهی ،
لغزدش پائی و ،،، افتد در چهی ،
این یکی را ،،، آب ، سیلِ خانهکوب ،
آن یکی را ،،، مَرکَبِ سهلالرکوب ،
خاک ،،، آن را ، نیشکر بارآوَرَد ،
این یکی را ،،، حنظل و خار ، آوَرَد ،
این یکی را ،،، آتش ، افروزد چراغ ،
بر دلِ آن یک ،،، نهد چون لاله ، داغ ،
این یکی را ،،، باد ، پیکِ مژدهبَر ،
این یکی را ،،، حامل رنج و خطر ،
#وثوقالدوله
یک بلا ، ده گردد و ،،، ده ، صد شود ،
آتش ، از گرمی فِتَد ،،، مِهر ، از فروغ ،
فلسفه ، باطل شود ،،، منطق ، دروغ ،
پهلـوانی را ، بغلطانَد خسی ،
پشهای ، غالب شود ،،، بر کرکسی ،
کور گردد چشمِ عقلِ کنجکاو ،
بشکند گردونهای را ،،، شاخِ گاو ،
نیکبختان راست ، ابرِ فرودین ،
زیببخشِ ملک و ، مشاطه زمین ،
#راست = را است - را میباشد
تیرهبختان راست ، بارانِ بهار ،
سیلِ خرمنکوب و ، برقِ شعلهبار ،
آن یکی ، چون مرغ پرّد بر اثیر ،
درنَوَردَد ششجهت را ، روی و زیر ،
نی ، بلا ، دامی به راهش افکنَد ،
نی ، کمندِ حادثه ، بر وی تَنَد ،
این یکی ، آهسته پیمایَد رهی ،
لغزدش پائی و ،،، افتد در چهی ،
این یکی را ،،، آب ، سیلِ خانهکوب ،
آن یکی را ،،، مَرکَبِ سهلالرکوب ،
خاک ،،، آن را ، نیشکر بارآوَرَد ،
این یکی را ،،، حنظل و خار ، آوَرَد ،
این یکی را ،،، آتش ، افروزد چراغ ،
بر دلِ آن یک ،،، نهد چون لاله ، داغ ،
این یکی را ،،، باد ، پیکِ مژدهبَر ،
این یکی را ،،، حامل رنج و خطر ،
#وثوقالدوله
از خَلقْ زِ راهِ تیزگوشی نَرَهی
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
#رباعی_مولانا
مولانا در این رباعی به دنبال نشان دادن یکی از راههای رهایی به ما است. رهایی از چه چیزی؟ اول از خود و افکار مزاحم خویش و بعد هم از حرفهای دیگران.
راه حل آن چیست؟
خیلی ساده:
خاموشی. که بر دو نوع است:
1- سخن نگفتن با دیگران
2- سخن نگفتن با خود
مولانا می فرمایند:
از خَلقْ زِ راهِ تیزگوشی نَرَهی
یعنی اینکه تو گوش خودت را تیز بکنی، ببینی فلانی چی گفت تا جوابش را بدی، راه رهایی نیست. واقعا خیلی مواقع انسان اگر خودش را به نشنیدن بزند و اصلا به دنبال این نباشد که ببیند فلانی چی گفت و چرا گفت و به کی گفت و کی گفت و ... خیلی از مسائل حل می شود.
بعد می فرمایند:
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
یعنی تو با حرف زدن (چه با خود و چه با دیگران)، از دست خودت خلاص نمیشی. یعنی در واقع خود همین حرف زدن صورت مساله میشه برای تو.
سپس می فرمایند:
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
یعنی از این دو حالت، هرچه قدر هم تلاش بکنی رهایی پیدا نمی کنی. چرا؟ چون خودشون ایجاد کننده صورت مساله هستند، یا اصلا خود صورت مساله هستند.
و در انتها می فرمایند:
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
یعنی راه حل این گره این است که تو خاموش باشی. هم خاموشی زبانی و هم خاموشی فکری.
یکی از کارهایی که واقعا انسان امروزی را به دردسر می اندازد، استفاده از همین شبکه های اجتماعی است برای اینکه ببینیم فلانی چی گفت، به کی گفت، بعد حالا اون طرف جوابش را چی داد... و می بینیم که امروزه یک آدم هایی تریبون های خیلی بزرگ پیدا کرده اند و ملیون ها طرفدار دارند.
من واقعا نمی دونم چه جواهری از اینها بیرون می ریزه که این همه طرفدار دارند؟ هر روز یک عکس از خودش با یک لباس جدید می گذاره و چندصد هزار لایک می خوره. واقعا دنبال چی هستیم ما؟
اینها واقعا برای ذهن انسان شلوغی میاره و از خودمون غافل میشیم.
بعد چشم باز می کنیم می بینیم عمر ما تلف شده.
کی می خواهد عمر تلف شده را به تو باز گرداند؟ اون بازیگر؟ اون هنرپیشه یا ورزشکار و ...
واقعا وقتش نیست به خودمون بیاییم؟ وقتش نیست وقتمون را برای خودمون بگذاریم؟ فکر نمی کنید مثل عروسک هایی شدیم که هر عضوی از بدن ما توسط طنابی به این ها وصل شده و هر کدام به سمتی کشیده می شود؟
کانال های خبری که در هر ساعت انواع و اقسام پیام ها را که هرکدام مثل تیری هستند، به سوی ما پرتاب می کنند و واقعا هیج ثمره ای برای ما ندارند. این تجربه کسی است که بیش از یک دهه است 90% برنامه های تلویزیونی را ندیده و هیچ چیزی را به خاطر آن از دست نداده.
خیلی ساده است، امشب قبل از خواب یک مروری خودتان را بکنید و ببینید از این مطالبی که صبح تا شب در این رسانه ها خوانده اید، چه چیزی به شما اضافه شده به غیر از دردسر و شلوغی ذهن؟
مغز انسان بی شباهت به معده اش نیست. نمی شه هزار نوع غذا را در آن بریزی و انتظار داشته باشی همه را هضم و جذب کند.
#شمس_تبریزی در این رابطه سخن خیلی جالبی دارند که می فرمایند:
نفع دیگر در این است که:
لقمه ای خوردی چندانی صبر کن
که آن لقمه نفع خود بکند
آنگه لقمۀ دیگر بخوری
حکمت اینست.
یعنی همانطور که وقتی غذایی می خوری، صبر می کنی تا هضم شود و سپس بعدی، حکمت و دانش و اطلاعات هم اینگونه است.
باید صبر کنی تا آن دانش در تو نفع خود را بگذارد و سپس مطلب دیگر را دنبال کنی. تازه اگر چیز به درد بخوری باشد. آیا من هر چیزی را که روی زمین پیدا کردم باید بگذارم توی دهنم و بخورمش؟ در مورد رسانه ها همینطور است.
آیا من باید هرچیزی که اینا می گویند به خورد مغزم بدهم؟ و بدتر از آن بعد که خوردم، بدون اینکه بدانم چی خوردم، دهن بقیه هم بگذارم (برای بقیه هم ارسال کنم).
باور کنید میشه خود را نجات داد از این وضعیت. کافیه بخواهیم.
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
#رباعی_مولانا
مولانا در این رباعی به دنبال نشان دادن یکی از راههای رهایی به ما است. رهایی از چه چیزی؟ اول از خود و افکار مزاحم خویش و بعد هم از حرفهای دیگران.
راه حل آن چیست؟
خیلی ساده:
خاموشی. که بر دو نوع است:
1- سخن نگفتن با دیگران
2- سخن نگفتن با خود
مولانا می فرمایند:
از خَلقْ زِ راهِ تیزگوشی نَرَهی
یعنی اینکه تو گوش خودت را تیز بکنی، ببینی فلانی چی گفت تا جوابش را بدی، راه رهایی نیست. واقعا خیلی مواقع انسان اگر خودش را به نشنیدن بزند و اصلا به دنبال این نباشد که ببیند فلانی چی گفت و چرا گفت و به کی گفت و کی گفت و ... خیلی از مسائل حل می شود.
بعد می فرمایند:
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
یعنی تو با حرف زدن (چه با خود و چه با دیگران)، از دست خودت خلاص نمیشی. یعنی در واقع خود همین حرف زدن صورت مساله میشه برای تو.
سپس می فرمایند:
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
یعنی از این دو حالت، هرچه قدر هم تلاش بکنی رهایی پیدا نمی کنی. چرا؟ چون خودشون ایجاد کننده صورت مساله هستند، یا اصلا خود صورت مساله هستند.
و در انتها می فرمایند:
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
یعنی راه حل این گره این است که تو خاموش باشی. هم خاموشی زبانی و هم خاموشی فکری.
یکی از کارهایی که واقعا انسان امروزی را به دردسر می اندازد، استفاده از همین شبکه های اجتماعی است برای اینکه ببینیم فلانی چی گفت، به کی گفت، بعد حالا اون طرف جوابش را چی داد... و می بینیم که امروزه یک آدم هایی تریبون های خیلی بزرگ پیدا کرده اند و ملیون ها طرفدار دارند.
من واقعا نمی دونم چه جواهری از اینها بیرون می ریزه که این همه طرفدار دارند؟ هر روز یک عکس از خودش با یک لباس جدید می گذاره و چندصد هزار لایک می خوره. واقعا دنبال چی هستیم ما؟
اینها واقعا برای ذهن انسان شلوغی میاره و از خودمون غافل میشیم.
بعد چشم باز می کنیم می بینیم عمر ما تلف شده.
کی می خواهد عمر تلف شده را به تو باز گرداند؟ اون بازیگر؟ اون هنرپیشه یا ورزشکار و ...
واقعا وقتش نیست به خودمون بیاییم؟ وقتش نیست وقتمون را برای خودمون بگذاریم؟ فکر نمی کنید مثل عروسک هایی شدیم که هر عضوی از بدن ما توسط طنابی به این ها وصل شده و هر کدام به سمتی کشیده می شود؟
کانال های خبری که در هر ساعت انواع و اقسام پیام ها را که هرکدام مثل تیری هستند، به سوی ما پرتاب می کنند و واقعا هیج ثمره ای برای ما ندارند. این تجربه کسی است که بیش از یک دهه است 90% برنامه های تلویزیونی را ندیده و هیچ چیزی را به خاطر آن از دست نداده.
خیلی ساده است، امشب قبل از خواب یک مروری خودتان را بکنید و ببینید از این مطالبی که صبح تا شب در این رسانه ها خوانده اید، چه چیزی به شما اضافه شده به غیر از دردسر و شلوغی ذهن؟
مغز انسان بی شباهت به معده اش نیست. نمی شه هزار نوع غذا را در آن بریزی و انتظار داشته باشی همه را هضم و جذب کند.
#شمس_تبریزی در این رابطه سخن خیلی جالبی دارند که می فرمایند:
نفع دیگر در این است که:
لقمه ای خوردی چندانی صبر کن
که آن لقمه نفع خود بکند
آنگه لقمۀ دیگر بخوری
حکمت اینست.
یعنی همانطور که وقتی غذایی می خوری، صبر می کنی تا هضم شود و سپس بعدی، حکمت و دانش و اطلاعات هم اینگونه است.
باید صبر کنی تا آن دانش در تو نفع خود را بگذارد و سپس مطلب دیگر را دنبال کنی. تازه اگر چیز به درد بخوری باشد. آیا من هر چیزی را که روی زمین پیدا کردم باید بگذارم توی دهنم و بخورمش؟ در مورد رسانه ها همینطور است.
آیا من باید هرچیزی که اینا می گویند به خورد مغزم بدهم؟ و بدتر از آن بعد که خوردم، بدون اینکه بدانم چی خوردم، دهن بقیه هم بگذارم (برای بقیه هم ارسال کنم).
باور کنید میشه خود را نجات داد از این وضعیت. کافیه بخواهیم.
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۱۲۴۵
#دکلمه_شماره_۱۵۷
آنکه بیرون از جهان بُد در جهان آوردمش
آنکه می کرد او کرانه در میان آوردمش
مولانا
#دکلمه_شماره_۱۵۷
آنکه بیرون از جهان بُد در جهان آوردمش
آنکه می کرد او کرانه در میان آوردمش
مولانا
عاشق لعل شکربار توام
فتنهٔ زلف نگونسار توام
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
کز میان جان خریدار توام
تو چو خورشیدی و من چو ذرهام
کی من مسکین سزاوار توام
گفتهای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توام
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام
بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام
چون پدید آمد رخت از زیر زلف
تا بدیدم ناپدیدار توام
زلف مشکین برگشای و برفشان
کز سر زلف تو عطار توام
#عطار
فتنهٔ زلف نگونسار توام
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
کز میان جان خریدار توام
تو چو خورشیدی و من چو ذرهام
کی من مسکین سزاوار توام
گفتهای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توام
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام
بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام
چون پدید آمد رخت از زیر زلف
تا بدیدم ناپدیدار توام
زلف مشکین برگشای و برفشان
کز سر زلف تو عطار توام
#عطار
معرفی عارفان
#محمدحسین_بُشرویهای شناخته شده به نام#بدیعالزمان_فروزانفر (زادهٔ ۱۴ شهریور ۱۲۷۶ دربُشرویه - درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ در تهران)؛ادیب، نویسنده، مترجم، سراینده و پژوهشگر ادبیایرانی و مدرس دانشگاه برجسته در زمینه زبان و ادبیات فارسی بود. او یکی از مولویپژوهان بزرگ…
نباید گمان برود که زبان فارسی ذخیره کافی ندارد. حق این است که ما زبان فارسی را خوب نمیدانیم و در آن تحقیق نکردهایم. زبان فارسی یکی از ثروتمندترین السنه ادبی دنیاست. پس هرگاه طریق صاف و درستی مبتنی بر روش های جدید محققانه در میان محصلان پر شور و شوق ما رایج شود، امید است که زبان فارسی مقام دیرین را دوباره به دست آورد.
روزی بشر از این خواب گران بر خواهد خواست و روی به ادبیات خواهد آورد. روزی که بشر از تجاوز به حقوق هم آسوده شود، قیمت حافظ و سعدی و مولوی و شعرای دیگر فارسی زبان بر مردم روشن خواهد شد…
#بدیع_الزمان_فروزانفر
به بهانه ۱۶ اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر.
روزی بشر از این خواب گران بر خواهد خواست و روی به ادبیات خواهد آورد. روزی که بشر از تجاوز به حقوق هم آسوده شود، قیمت حافظ و سعدی و مولوی و شعرای دیگر فارسی زبان بر مردم روشن خواهد شد…
#بدیع_الزمان_فروزانفر
به بهانه ۱۶ اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر.
جان چه باشد با خبر از خیر و شر
شاد با احسان و گریان از ضرر
چون سر و ماهیت جان مخبرست
هر که او آگاهتر با جانترست
روح را تاثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
باشد این جانها در آن میدان جماد
جان اول مظهر درگاه شد
جان جان خود مظهر الله شد
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
جان نو آمد که جسم آن بدند
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
همچو تن آن روح را خادم شدند
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود
چون نبودش آن فدای آن نشد
دست بشکسته مطیع جان نشد
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
کان بدست اوست تواند کرد هست
مولانا
شاد با احسان و گریان از ضرر
چون سر و ماهیت جان مخبرست
هر که او آگاهتر با جانترست
روح را تاثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
باشد این جانها در آن میدان جماد
جان اول مظهر درگاه شد
جان جان خود مظهر الله شد
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
جان نو آمد که جسم آن بدند
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
همچو تن آن روح را خادم شدند
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود
چون نبودش آن فدای آن نشد
دست بشکسته مطیع جان نشد
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
کان بدست اوست تواند کرد هست
مولانا