حکمت
چون سلیمان به سرزمین موران رسید، با مورچه ها سخن گفت، و از جمله مور از او پرسید: «ای سلیمان! از عطایا که خدا تو را داد یکی بگوی. گفت: باد مَرکب من ساخته.
-گفت: ای سلیمان دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی هر چه تو را دادم از این مُلکتِ دنیا همچون باد است، در آید و نپاید و برود!»
(کشف الاسرار میبدی).
خواجه حافظ راست:
گره به باد مزن گرچه بر مُراد رَوَد
که این سخن به مَثَل مور با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دستان گفت
چون سلیمان به سرزمین موران رسید، با مورچه ها سخن گفت، و از جمله مور از او پرسید: «ای سلیمان! از عطایا که خدا تو را داد یکی بگوی. گفت: باد مَرکب من ساخته.
-گفت: ای سلیمان دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی هر چه تو را دادم از این مُلکتِ دنیا همچون باد است، در آید و نپاید و برود!»
(کشف الاسرار میبدی).
خواجه حافظ راست:
گره به باد مزن گرچه بر مُراد رَوَد
که این سخن به مَثَل مور با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دستان گفت
مُلک توحیدمان تو دادهای
بیسابقۀ خدمت و بیلاحقۀ طاعت،
تاج زرّین "پوَلَقَدْ کَرَمْنَا"* بر فرق ما نهادهای،
به ناشکری ما و به تقصیری ما
به تاراج قهر از سر ما برمگیر.
#مجالس_سبعه_مولانا مجلس پنجم
بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ اسراء: ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم.
بیسابقۀ خدمت و بیلاحقۀ طاعت،
تاج زرّین "پوَلَقَدْ کَرَمْنَا"* بر فرق ما نهادهای،
به ناشکری ما و به تقصیری ما
به تاراج قهر از سر ما برمگیر.
#مجالس_سبعه_مولانا مجلس پنجم
بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ اسراء: ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم.
در سِرّ ، به چشمم ، چشمِ تو ،
گوید بهوقتِ خشمِ تو ،
پنهان ، حدیثی ،
کو شود ، از آتشِ پنهانِ من ،
گوید : قوی کن دل ،،، مَرَم ،
از خشم و نازِ آن صنم ،
اولقدح ، دُردی بخور ،
وآنگه ، ببین پایانِ من ،
* مَرَم = رَم نکن ، فرار نکن ، عقبنشینی نکن
بر هر گُلی ، خاری بُوَد ،
بر گنج هم ، ماری بُوَد ،
شیرین ، مرادِ تو بُوَد ،
تلخی و صبرت ، آنِ من ،
گفتم : چو خواهی رنجِ من ،
آن رنج ، باشد گنجِ من ،
من ، بوهریره آمدم ،
رنج و غمت ، انبانِ من ،
#مولانا
گوید بهوقتِ خشمِ تو ،
پنهان ، حدیثی ،
کو شود ، از آتشِ پنهانِ من ،
گوید : قوی کن دل ،،، مَرَم ،
از خشم و نازِ آن صنم ،
اولقدح ، دُردی بخور ،
وآنگه ، ببین پایانِ من ،
* مَرَم = رَم نکن ، فرار نکن ، عقبنشینی نکن
بر هر گُلی ، خاری بُوَد ،
بر گنج هم ، ماری بُوَد ،
شیرین ، مرادِ تو بُوَد ،
تلخی و صبرت ، آنِ من ،
گفتم : چو خواهی رنجِ من ،
آن رنج ، باشد گنجِ من ،
من ، بوهریره آمدم ،
رنج و غمت ، انبانِ من ،
#مولانا
تماشا میکند هر دَم ، دلم در باغِ رخسارش ،
به کامِ دل ، همی نوشَد ،،، میِ لعلِ شِکَربارش ،
دلی دارم ، مسلمانان ،،، چو زلفِ یار ، سودایی ،
همه ، در بندِ آن باشد ،،، که گردد گِردِ رخسارش ،
چه خوش باشد دل ، آن لحظه! ،،، که در باغِ جمالِ او ،
گهی ، گُل چینَد از رویَش ،،، گهی ، شِکَّر ، ز گفتارش ،
گهی ، در پایِ او ، غلتان ،،، چو زلفِ بیقرارِ او ،
گه ، از خالِ لبش ، سرمست ،،، همچون چشمِ خونخوارش ،
از آن خوشتر ، تماشایی توانَد بود؟ ، در عالم؟ ،
که بیند دیدهٔ عاشق ،،، به خلوت ، رویِ دلدارش؟ ،
چنان سرمست شد جانم ، ز جامِ عشقِ جانانم ،
که تا روزِ قیامت ، هم ،،، نخواهی یافت هشیارش ،
بهار و باغ و گلزارِ عراقی ،،، رویِ جانان است ،
ز صد خُلدِ بَرین ، خوشتر ،،، بهار و باغ و گلزارش ،
غزل شمارهٔ ۱۳۹
عراقی " دیوان اشعار " غزلیات
به کامِ دل ، همی نوشَد ،،، میِ لعلِ شِکَربارش ،
دلی دارم ، مسلمانان ،،، چو زلفِ یار ، سودایی ،
همه ، در بندِ آن باشد ،،، که گردد گِردِ رخسارش ،
چه خوش باشد دل ، آن لحظه! ،،، که در باغِ جمالِ او ،
گهی ، گُل چینَد از رویَش ،،، گهی ، شِکَّر ، ز گفتارش ،
گهی ، در پایِ او ، غلتان ،،، چو زلفِ بیقرارِ او ،
گه ، از خالِ لبش ، سرمست ،،، همچون چشمِ خونخوارش ،
از آن خوشتر ، تماشایی توانَد بود؟ ، در عالم؟ ،
که بیند دیدهٔ عاشق ،،، به خلوت ، رویِ دلدارش؟ ،
چنان سرمست شد جانم ، ز جامِ عشقِ جانانم ،
که تا روزِ قیامت ، هم ،،، نخواهی یافت هشیارش ،
بهار و باغ و گلزارِ عراقی ،،، رویِ جانان است ،
ز صد خُلدِ بَرین ، خوشتر ،،، بهار و باغ و گلزارش ،
غزل شمارهٔ ۱۳۹
عراقی " دیوان اشعار " غزلیات
@Baran_yas
Chang_Mohsen Chavoshi
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تارمویی
فصیح الزمان شیرازی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تارمویی
فصیح الزمان شیرازی
مولانا گاه به مرحلهای میرسد که باید آن را "بوطیقای خاموشی" نامید؛ یعنی آنجا که زبان از ادای وظیفۀ خویش بازمیماند.
... مولانا به جستجوی زبانِ سکوت است؛ زبانی که در آنجا مخاطبان نه رومیاند و نه ترکی و نه نشابوری و به همین دلیل میگوید باید از "حرف و صوت" عبور کرد و به "منطقِ جان" رسید:
سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمی است/ که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری! / ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان/ اگر غِفار نباشد، بس است مغفوری/ کز آن طرف شنوااند، بی زبان، دلها/ نه رومی است و نه ترکیّ و نی نشابوری
دکتر شفیعی کدکنی، مقدمه ی غزلیات شمس تبریز، ص۱۰
... مولانا به جستجوی زبانِ سکوت است؛ زبانی که در آنجا مخاطبان نه رومیاند و نه ترکی و نه نشابوری و به همین دلیل میگوید باید از "حرف و صوت" عبور کرد و به "منطقِ جان" رسید:
سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمی است/ که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری! / ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان/ اگر غِفار نباشد، بس است مغفوری/ کز آن طرف شنوااند، بی زبان، دلها/ نه رومی است و نه ترکیّ و نی نشابوری
دکتر شفیعی کدکنی، مقدمه ی غزلیات شمس تبریز، ص۱۰
کس نیست کزو بسوی تو راهی نیست
بیمستی او سنگ و گل و کاهی نیست
یک ذرّه ز ذرات جهان نتوان یافت
کاندر دل او ز مهر تو ماهی نیست
«شمس مغربی»
بیمستی او سنگ و گل و کاهی نیست
یک ذرّه ز ذرات جهان نتوان یافت
کاندر دل او ز مهر تو ماهی نیست
«شمس مغربی»
مردان همه در سماع و نی پیدا نیست
مستان همه ظاهرند و می پیدا نیست
صد قافله پیشتر درین ره رفتند
وین طرفه که هیچگونهای پیدا نیست
«شمس مغربی»
مستان همه ظاهرند و می پیدا نیست
صد قافله پیشتر درین ره رفتند
وین طرفه که هیچگونهای پیدا نیست
«شمس مغربی»
با آنکه دو کون سر به سر هستی اوست
انسان ز چه مغز گشت عالم ز چه پوست
زین است که او مردمک چشم وی است
باز آن که بود آینه چهره اوست
«شمس مغربی»
انسان ز چه مغز گشت عالم ز چه پوست
زین است که او مردمک چشم وی است
باز آن که بود آینه چهره اوست
«شمس مغربی»
بت گفت به بتپرست کای عابد ما
دانی ز چه روی گشتهای ساجد ما
بر ما به جمال خود تجلی کرده است
آن کس که ز تست ناظر و شاهد ما
«شمس مغربی»
دانی ز چه روی گشتهای ساجد ما
بر ما به جمال خود تجلی کرده است
آن کس که ز تست ناظر و شاهد ما
«شمس مغربی»
#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
اگر، در زندگی نگاهت به داشته هایت باشد ،بیشتر خواهی داشت.
اما اگر مدام به نداشته هایت فکر کنی،
هیچ وقت هیچ چیز برایت کافی نخواهد بود
فکرت رو ترمیم کن...
يك فكر مثبت در روز
ميتواند كل روزت را تغيير دهد
و خالق اين فكر مثبت تو هستی
و نه هيچ كس ديگر ،
منتظر نباش كسی بيايد و
فكر مثبت را در جعبه ذهن تو بگذارد
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
پگاه یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
خورشید هر روز یـاد آور
این نکته است که ما هم
میتوانیم از اعماق تــاریکی
طلوع کنیم و بدرخشیم.
امروز می تـونه همون روزی باشه که
یک تصمیم جسورانـه میگیرید
و این تصمیم خیلی چیزها رو بهتر می کنه.
امروزت درخشان چون خورشید
🌺🌺🌺
شاد باشی
اما اگر مدام به نداشته هایت فکر کنی،
هیچ وقت هیچ چیز برایت کافی نخواهد بود
فکرت رو ترمیم کن...
يك فكر مثبت در روز
ميتواند كل روزت را تغيير دهد
و خالق اين فكر مثبت تو هستی
و نه هيچ كس ديگر ،
منتظر نباش كسی بيايد و
فكر مثبت را در جعبه ذهن تو بگذارد
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
پگاه یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
خورشید هر روز یـاد آور
این نکته است که ما هم
میتوانیم از اعماق تــاریکی
طلوع کنیم و بدرخشیم.
امروز می تـونه همون روزی باشه که
یک تصمیم جسورانـه میگیرید
و این تصمیم خیلی چیزها رو بهتر می کنه.
امروزت درخشان چون خورشید
🌺🌺🌺
شاد باشی
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
#حضرت_حافظ
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
#حضرت_حافظ
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
برگرد به میخانه از این توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است
#صائب_تبریزی
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
برگرد به میخانه از این توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است
#صائب_تبریزی