معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همچو شمع صبح می لرزد به جان خویشتن
از سفیدی های موی من چراغ #زندگی...

#صائب


خواهی گَرَت تلف نشود نقدِ #زندگی
جنسِ علاقه بر سر این چارسو مریز...


آتش اصفهانی

Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پرواز بر سرزمین ایران
همراه با صدای دلنشین #همایون_شجریان "به نام نامی ایران"


بیش از هزار کیلومتر فیلمبرداریِ هوایی برای ساختن این کلیپ انجام شده.

#زندگی_سلام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به #زندگی فکر کن !
ولی برای زندگی غصه نخور
دیدن #حقیقت است ،
ولی درست دیدن، فضلیت
ادب خرجی ندارد
ولی همه چیز را میخرد
با شروع هر صبح
فکر کن تازه بدنیا آمدی
#مهربان باش و دوست بدار
و #عاشق باش شاید فردایی نباشد .
شاید فردایی باشد ! اما عزیزی نباشد…

دکتر الهی قمشه ای
#زندگی را هفت بار بنویس
و هر بار به یک رنگ
آزادی را هرگونه که خواستی
پیروزی را نخست ارغوانی
و آنگاه بنفش
#عشق را اول به رنگ گل لبخند
آخر به رنگ گل زخم

و #مرگ را قهوه‌ای بنویس

#مفتون_امینی
#رنگ_سرایه


یداالله امینی متخلص به مفتون در ۲۱ خرداد ۱۳۰۵ در شهرستان شاهین‌دژ دهستان هولاسو که در کناره زرینه رود و آذربایجان قرارگرفته‌است به دنیا آمد
چه می‌ جویم در این تاریکی ژرف‌؟، چه می ‌گویم میان زاری و آه

چه می‌نالم‌، نه درمان دارد این درد، چه می‌پویم‌، نه پایان دارد این راه

در این صحرای هول‌انگیز و تاریک، به دنبال چه می‌گردم شب و روز؟

چه می‌خواهم در این دریای ظلمت، از این امواج سرد عافیت‌سوز؟

به دستم‌: شمع خاموش جوانی، به پایم‌: داغ‌های ناتوانی…

به جانم‌: آتش بی‌ همزبانی، به دوشم‌: بار رنج زندگانی…

نه از کوی محبت رد پایی، نه از شهر وفا نور صفایی!

نه راه دوستی را رهنمایی، نه آهنگ صدای آشنایی

چه می‌پویم‌؟ – ره بی انتهایی، چه می‌جویم‌؟! – بهشت آرزو را

چه می‌نالم‌؟! – ز درد بی دوایی، چه می‌گویم‌؟! – حدیث عشق او را


#فریدون_مشیری
#تشنه_طوفان
#زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به #زندگی فکر کن !
ولی برای زندگی غصه نخور
دیدن #حقیقت است ،
ولی درست دیدن، فضلیت
ادب خرجی ندارد
ولی همه چیز را میخرد
با شروع هر صبح
فکر کن تازه بدنیا آمدی
#مهربان باش و دوست بدار
و #عاشق باش شاید فردایی نباشد .
شاید فردایی باشد ! اما عزیزی نباشد…

دکتر الهی قمشه ای
Zendegi Janam
Hojat Ashrafzade
حجت اشرف زاده - #زندگی #جانم
ما بیشتر دلباخته #اشتیاقیم تا دلباخته آنچه اشتیاق‌ِمان را برانگیخته است!

تا زنده‌ای ، #زندگی کن! اگر زندگی‌ات را به کمال دریابی، وحشت #مرگ از بین خواهد رفت ! وقتی کسی بهنگام زندگی نمی‌کند، نمیتواند بهنگام بمیرد.

از خود بپرس که آیا #زندگی را به کمال دریافته‌ای؟
آیا زندگی خودت را #زیسته‌ای؟ یا با آن زنده بوده‌ای؟
آیا آن را #برگزیده‌ای؟ یا زندگی‌ات تو را برگزیده است؟
آیا آن را #دوست داری؟ یا از آن پشیمانی؟

این است #معنی زندگی را به کمال دریافتن...

📕 وقتی نیچه گریست
#اروین_د_یالوم
مادامی که
تلخی زندگی دیگران را
شیرین می کنی

بدان که #زندگی می کنی...

در جستجوی عـشق نباش
خودت عشق باش و عشق خلق کن

جایی که تنفر تبدیل به عشق شود
بـهترین جـای دنیـاست ♥️
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید
این « رنج » دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار فروبستهء حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
« لبخند » ناگزیر، همین است زندگی

دلخوش به جمع کردن یک مشت « آرزو »
این « شادی » حقیر همین است زندگی

با « اشک » سر به خانهء دلگیر « غم » زدن
گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی

#فاضل_نظری
#کتاب
#زندگی
هر چیز به اصل خودش باز میگردد، 
باید که به اصل و منبع خودش باز گردد. اگر زنـدگی را درک کنـی، 
آنگـاه مـرگ را نیـز درک خواهی کرد.

#زندگی_یک_فراموشی_از_منبع_اصیل_است.
و
#مرگ_بار_دیگر_به_یـاد_آوردن_آن

زنـدگی دورشـدن از منبـع اصـیل اسـت و مرگ بازگشت به خانه
مرگ زشت نیست، مرگ زیباست

ولی مرگ فقط برای کسانی که یک زنـدگی بـی مـانع و سـرکوب نشـده و 
تمام را زندگی کرده باشند زیباست
مرگ فقط برای کسانی زیباست که زندگی زیبایی را زندگی کرده باشند؛ کسانی کـه از زنـدگی کردن نترسیده اند، کسانی که شهامت زندگی کردن را داشته اند، کسانی که عشق ورزیده اند،  رقصیده اند و جشـن گرفتـه انـد 
اگـر زندگیت یک ضیافت باشد،
مرگ همچون ضیافت غایی است

بگذارید چنین بگویم:

زندگیت هرچه که باشد، مرگ فقط همـان چیز را برملا می کند

اگر در زندگی رنجور بوده ای،
مرگ آن رنج را آشکار می سازد.
مرگ یـک رسـوا کننده بـزرگ اسـت.
اگـر در زندگی شادمان بوده ای، 
مرگ شادمانی را آشکار می کند.
اگر فقط یک زندگی جسمانی راحت را بـا لـذات جسـمانی زنـدگی کـرده باشی، آنگاه البته مرگ بسیار ناراحت کننده و ناخوشایند خواهد بود زیرا باید بدن را ترك کنی
بدن فقط یک منزلگاه موقتی اسـت؛ 
یک اقامتگاه یا سرای، که شب را در آن به سر می بریم و صبح باید آنجا را ترک کنیم
بدن اقامتگاه دائمی نیست، وطن شما نیست
بنابراین اگر فقط یک زندگی بدنی داشته ای و هرگز چیزی را #ورای_بدن نشناخته ای؛ مرگ بسیار بسیار زشت، ناخوشـایند و درد آور خواهد بود. آنگاه مرگ یک تشویش خواهد بود

ولی اگر قدری فراتر از بدن زندگی کرده باشی، اگر عاشق شعر و موسیقی بـوده اي و اگر عشق ورزی کرده ای و اگر به گل ها و ستارگان نگاه کرده باشی و چیزی از جهان غیر مادی در معرفت تو وارد شده باشد، مـرگ چندان بد نخواهد بود و چنان دردناک نخواهد بود

می توانی با بی تفاوتی آن را درک کنی، ولی هنوز نمی تواند برایت یـک ضـیافت باشد
اگر در درونت چیزي از ماورا را زندگی کرده باشی، اگر وارد #هیچ_بودنت در مرکز وجودت شده باشی، جایی که دیگر یـک بـدن نیستی و دیگر یک ذهن نیستی، جایی که لذات جسمانی کاملاً دور هستند و لذات ذهنی نیز وجود ندارنـد؛ تمـام لـذات موسـیقی و شعر و ادبیات و نقاشی همه چیز پشت سر رها شده باشد
و تو فقط یک آگاهی و معرفت خالص باشی
آنگاه مرگ یک ضیافت عظـیم خواهد بود، یک ادراک بزرگ، یک الهام عظیم.
اگر چیزی از ماورا را در درونت شناخته باشـی، مـرگ آن مـاورا را در کائنـات برایـت آشکار خواهد ساخت، آنگاه مرگ دیگر یک مرگ نیست بلکه ملاقاتی با خداوند است
یک وعده دیدار با خداوند.

#اشو
#کتاب_هنر_مرد
  
نوشته‌ها که تویی نانوشته‌ها که تویی

غزل معرکه‌ای است:

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطۀ که پر شده است؟
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر‌‌ها بَدَلِ اسم اعظم‌اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم‌رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

طنین غلغله در روزگار می‌فکنم
اگر صدا برسانم به آن صدا که تویی

ر‌ها ز چون و چرا و برون از این من و ما
کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی

نهادم آینه‌ای پیش روی آینه‌ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده‌ای
نوشته‌‌ها که تویی نانوشته‌‌ها که تویی

(حسین منزوی)

این غزل برای خدا سروده شده است. و آنجا که می‌گوید «کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی» و می‌گوید «نوشته‌ها که تویی نانوشته‌ها که تویی» یعنی من از رهگذر توجه عاشقانه به هر چیز و به هر کس، از رهگذر آنچه می‌نویسم و آنچه هنوز ننوشته‌ام، تو را خوانده‌ام. تو را خواسته‌ام. یعنی اگر چه شعرهای من مخاطب خاص انسانی دارد، اما «خیلی فراتر» از آدمی است. چنانکه کریستین بوبن می‌نویسد:

«وقتی می‌نویسیم برای که می‌نویسیم؟ نمی‌دانم. فکر می‌کنم دانستنش غیرممکن باشد. این که برای که می‌نویسیم، خود به خود در کلمات‌مان جاری است. درست مثل روز که بعد از شب می‌آید؛ مثل تب و تابی که در نهایت سکوت هست. کلمات به سوی ما می‌آیند تا آن‌ها را در دستان آرام خود بگیریم، و فراتر از خودشان ببریم برای نمی‌دانم چه کسی. «برای شما می‌نویسم» یعنی: برای خیلی فراتر از شما می‌نویسم، ولی «خیلی فراتر» از طریق شماست که ممکن می‌شود.»

#زندگی_گذران
#کریستین_بوبن
بیوگرافی #حسین_پناهی
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی DNA سال ۱۳۳۹) دژکوه – درگذشتهٔ ۱۳۸۳ تهران) شاعر،نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی بود

زمینه فعالیت شعر، نویسندگی، بازیگری، کارگردانی
تولد۶ شهریور ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی دی‌ان‌ای سال ۱۳۳۹)
بخش سوق، شهرستان کهگیلویه،ایران
والدین ماه کنیز، علی‌پناه پناهی مرگ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ (۴۸ ساله)تهران
محل زندگی تهران
مدفن سوق،کهگیلویه و بویر احمد،ایران
ملیت ایرانی
پیشه بازیگر،کارگردان،نویسنده،شاعر
سال‌های فعالیت۱۳۶۰ تا ۱۳۸۳
#فرزندان
#لیلا_پناهی
#آنا_پناهی
#سینا_پناهی

#زندگی

جوانی حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل دربهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئله‌ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است (روغن محلی معمولاً در تابستان از حرارت دادن کره به دست می‌آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده‌اش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی‌رغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری ونمایشنامه‌نویسی را گذراند.

#دوران_حرفه‌ای

پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه‌های خودش ساخت که مدت‌ها در محاق ماند.

با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می‌کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش‌های تلویزیونی دیگرش طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

نمایش‌های دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود؛ و این شاعرانگی در ذره‌ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌است

وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی درگذشت و در قبرستان شهر سوق (واقع در استان کهگیلویه و بویر احمد) به وصیت خود ایشان به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده است به خاک سپرده شد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مهر_پاییز
چه آهسته و دلگیر گذشت
سن و سالی که فقط
#خاطره_شد!
به قلم موی نگاهی نگران
دلی آهسته نوشت:
فصل و روز و همۀ ثانیه‌ها
همه ارزانی تو!
#زندگی بافتن قلب و دل است
روی هر رشتۀ
#عشق
به خدا
#فردا_نیست
در همین ثانیه‌هاست.
#فریبا_قربان_کریمی
گالیله: به خلاف تصور همه‌گان، جهان با عظمت با همه صورت‌های فلکی‌اش به دور زمین ناچیز ما نمی‌گردد.

ساگردو: پس یعنی همه این‌ها فقط ستاره است؟ پس خدا کجاست؟

گالیله: مقصودت چیست؟

ساگردو: خدا! خدا کجاست؟

گالیله: آن بالا نیست. همان‌طور که اگر موجوداتی در آن بالا باشند و بخواهند خدا را در اینجا پیدا کنند، در زمین گیرش نمی‌آورند.

ساگردو: پس خدا کجاست؟

گالیله: من که در الهیات کار نکرده‌ام. من ریاضی‌دانم.

ساگردو: قبل از هر چیز تو آدمی. و من از تو می‌پرسم که در دستگاه دنیایی تو، خدا کجاست؟

گالیله: یا در ما یا هیچ جا ...


#زندگی_گالیله
#برتولت_برشت
انسان آگاه  مثل آسمان است،
او در دنیا زندگی میکند
گرسنگی می آید، سیری، تابستان، زمستان، روزهای خوب، روزهای بد، اتفاقات خوب، بسیار مسرور، باثبات، رضایتمندی، اتفاقات بد، افسردگی، در ته دره تاریک، سوخته، همه چیز می آید و میرود
و او فقط نظاره‌گر است، به راحتی می‌نگرد، و میداند که هر چیزی سپری می‌شود.

خیلی چیزها می آیند و می‌روند. اما او خود را با هیچ‌کدام مانوس نمیکند.

مانوس نکردن رهبانیت واقعی است.
و رهبانیت بزرگترین شکوفایی است.

وقتی بودا به غایت و روشن بینی رسید، از او پرسیدند به چه رسیدی؟
خندید و گفت: 
"هیچ چیز"
زیرا به هرآنچه رسیدم در خودم بود.
به چیز جدیدی نرسیدم.
اما از آنها ناآگاه بودم.
شما هم فراموش کرده اید، فقط همین جهل شماست.

در طبیعت تان، بین شما و #بودا
فاصله ای نیست
فقط اختلاف در یک چیز است:
شما فراموش کرده اید که چه کسی هستید، اما او بخاطر می آورد.

هردو یکسانید، اما او بیدار است و شما در خوابید
آنگونه #زندگی کنید که گویی آسمان هستید
اگر خشم در شما ظاهر شد،فقط نگاهش کنید، از بالای بلندی نگاهش کنید.
فقط نگاه، بدون اینکه دگرگون شوید، وقتی مشاهده و درک روشنی پیدا کردید، ناگهان در یک لحظه، در حقیقتی بدون زمان، آن اتفاق خواهد افتاد و بیدار میشوید، بودا میشوید

اما بدانید یک فرد بیدار، چیزی بدست نمی آورد، اما خیلی چیزها را ازدست می‌دهد، مانند:
ناراحتی، درد، خشم، حسادت،
خودخواهی، نگرانی، تنفر، حس مالکیت
همه را از دست می‌دهد، آنچه بدست می آورد هیچ است

بلکه او آنچه را که وجود داشت و از آن بی خبر بود بدست می آورد.

#اشو
انسان به شدت تلاش می كند تا همچنان بدبخت باقی بماند اما اين را نمی‌داند. آنگاه كه بداند، از مضحک بون آنچه با خود می‌كند خنده اش خواهد گرفت. انسان با آفريدن بدبختی به تمام شيوه‌های ممكن، ‌به راستی شاهكار می‌كند. كوچكترين فرصت را از دست نمی دهد. هرچيزی را كه می تواند بدبختش سازد در هوا می‌قاپد! اين رويه را بايد تغيير داد. #زندگی هر دو فرصت را در اختيار تو قرار می دهد. هم روز را، هم شب را. هم #گل را، هم خار را. همواره بين اين دو تعادل برقرار است، نصف به نصف.
بستگی به تو دارد كه كدام را برگزينی. معجزه اينجاست كه اگر تو خار را برگزينی دير يا زود هيچ گلی را نخواهی ديد، زيرا ذهنت به خار انس خواهد گرفت. فقط قادر خواهی بود خار را ببينی، گل را از كف خواهی داد. كوچكترين توجهی به آن نخواهی داشت. عين همين اتفاق در مورد كسی كه گل را بر می‌گزيند می افتد: او شروع به فراموش كردن خار می‌كند و توجه اش به خار جلب نمی‌شود.

#اشو
#زندگی تکرار فرداهای ماست
می رسد روزی که #فردا نیستیم
آنچه می ماند فقط #نقش نکوست
نقش ها می ماند و ما نیستیم...

۱۴ #اردیبهشت روز #بازیگر مبارک...