گِل مخور، گِل را مَځَر، گِل را مجو
زانکه گِل خوارست دایم زرد رُو
نه گِل بخور، نه گِل بخر، نه گِل بخواه، زیرا کسی که گِل می خورد هماره رویی زرد دارد.
گِل :کنایه از غذای نفسانی و طعام شهوانی است.
دل بخور تا دایماً باشی جوان
از تجلّی چهره ات چون اَرغَوان
دل بخور، یعنی غذای روحی تناول کن تا هماره جوان و با نشاط بمانی و از تجلّيات الهی، چهره و رخساره ات مانند گُلِ ارغوان باشد.
یارب این بخشش، نه حدِ کارِ ماست
لطفِ تو، لطفِ خَفی را خود، سزاست
پروردگارا این عطای والای تو فراتر از اعمال ناچیز ماست، یعنی ما شایسته عطایای واسعه تو نیستیم.
دست گیر از دستِ ما، ما را بخر
پرده را بردار و، پرده ما مَدَر
ما را دستگیری کن و ما را از دست خودمان رهایی ده، یعنی ما را از دست نفس امّاره و وجود مادیّ خودمان نجات بخش، حجابی را که میان ما و تو است رفع کن و پرده آبروی ما را مدران و رسوايمان مساز.
باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید
کاردش تا استخوانِ ما رسید
ما را از دست این نفسِ پلید بخر که کاردِ نَفس به استخوان ما رسیده و جان ما را به لب آورده است.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
زانکه گِل خوارست دایم زرد رُو
نه گِل بخور، نه گِل بخر، نه گِل بخواه، زیرا کسی که گِل می خورد هماره رویی زرد دارد.
گِل :کنایه از غذای نفسانی و طعام شهوانی است.
دل بخور تا دایماً باشی جوان
از تجلّی چهره ات چون اَرغَوان
دل بخور، یعنی غذای روحی تناول کن تا هماره جوان و با نشاط بمانی و از تجلّيات الهی، چهره و رخساره ات مانند گُلِ ارغوان باشد.
یارب این بخشش، نه حدِ کارِ ماست
لطفِ تو، لطفِ خَفی را خود، سزاست
پروردگارا این عطای والای تو فراتر از اعمال ناچیز ماست، یعنی ما شایسته عطایای واسعه تو نیستیم.
دست گیر از دستِ ما، ما را بخر
پرده را بردار و، پرده ما مَدَر
ما را دستگیری کن و ما را از دست خودمان رهایی ده، یعنی ما را از دست نفس امّاره و وجود مادیّ خودمان نجات بخش، حجابی را که میان ما و تو است رفع کن و پرده آبروی ما را مدران و رسوايمان مساز.
باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید
کاردش تا استخوانِ ما رسید
ما را از دست این نفسِ پلید بخر که کاردِ نَفس به استخوان ما رسیده و جان ما را به لب آورده است.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
از چو ما بیچارگان این بندِ سخت
کِی گشاید ای شهِ بی تاج و تخت؟
ای پادشاه بی تاج و تخت، یعنی ای خداوندی که حکومت تو نیازی به علل و اسباب ظاهری ندارد. از بیچارگانی مانند ما چه کسی بند سخت و محکم را باز میکند؟
این چنین قفلِ گران را ای وَدود
که تواند جز که فضلِ تو گشود؟
ای دوستدار بندگان، این قفل سنگین و محکم را جز فضل و احسان تو چه کسی می تواند بگشاید؟
ما ز خود، سویِ تر گردانیم سَر
چون تویی از ما به ما نزدیکتر
ما از خودمان روی بر می گردانیم و به سوی تو روی می آوریم، زیرا تو از ما به ما نزدیکتری، این نزدیکی اشاره دارد به معیت واحاطه ذاتی .
این دعا هم بخشش و تعلیم توست
گرنه در گُلخَن، گلستان از چه رُست؟
این دعا و نیایشی که ما میکنیم نیز از احسان و لطف تو و از تعلیمات کو سرچشمه گرفته است، والاّ چگونه ممکن است که از آتشدان نفسِ آدمی، گلستان معنویت و نیایش بروید؟
در میانِ خون و روده فهم و عقل
جز ز اِکرامِ تو نتوان کرد نقل
در میان خون و روده یعنی در وجود مادّی آدمی، تنها لطف و احسان توست که ادراک و اندیشه را نهاده.
«کرد نقل» یعنی خداوند فهم و عقل را به وجود مادی ما انتقال داده و در آن به ودیعت نهاده است.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
پیشنهاد مطالعه #دقیقتر این سه بخش اخیر #شرح_مثنوی
کِی گشاید ای شهِ بی تاج و تخت؟
ای پادشاه بی تاج و تخت، یعنی ای خداوندی که حکومت تو نیازی به علل و اسباب ظاهری ندارد. از بیچارگانی مانند ما چه کسی بند سخت و محکم را باز میکند؟
این چنین قفلِ گران را ای وَدود
که تواند جز که فضلِ تو گشود؟
ای دوستدار بندگان، این قفل سنگین و محکم را جز فضل و احسان تو چه کسی می تواند بگشاید؟
ما ز خود، سویِ تر گردانیم سَر
چون تویی از ما به ما نزدیکتر
ما از خودمان روی بر می گردانیم و به سوی تو روی می آوریم، زیرا تو از ما به ما نزدیکتری، این نزدیکی اشاره دارد به معیت واحاطه ذاتی .
این دعا هم بخشش و تعلیم توست
گرنه در گُلخَن، گلستان از چه رُست؟
این دعا و نیایشی که ما میکنیم نیز از احسان و لطف تو و از تعلیمات کو سرچشمه گرفته است، والاّ چگونه ممکن است که از آتشدان نفسِ آدمی، گلستان معنویت و نیایش بروید؟
در میانِ خون و روده فهم و عقل
جز ز اِکرامِ تو نتوان کرد نقل
در میان خون و روده یعنی در وجود مادّی آدمی، تنها لطف و احسان توست که ادراک و اندیشه را نهاده.
«کرد نقل» یعنی خداوند فهم و عقل را به وجود مادی ما انتقال داده و در آن به ودیعت نهاده است.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
پیشنهاد مطالعه #دقیقتر این سه بخش اخیر #شرح_مثنوی
اگر می خوری و میخسبی و شهوت می کنی، و غضب می کنی و با مردم جنگ می کنی و آزار می کنی از سباعی! (جانوری)
اگر با وجود آنکه می خوری و میخسبی و شهوت می کنی، مکر و حیله می اندیشی و با مردم به مکر و حیلت زندگانی می کنی و دروغ می گویی، از شیاطینی!
و اگر می خوری و می خسبی و شهوت می کنی و آزار نمی رسانی، بلکه راحت می رسانی و مکر و حیلت نمی کنی و دروغ نمی گویی، بلکه با همه کس راست گفتار و راست کرداری از ملائکه ای!
و اگر می خوری و میخسبی و شهوت می کنی و آزار نمی رسانی، بلکه راحت می رسانی، و مکر و حیلت نمیکنی و دروغ نمی گویی بلکه با همه کس راست گفتار و راست کرداری، و در طلب علم و معرفتی تا خود را بشناسی و خدای را بدانی، از آدمیانی!
اشعة اللّمعات
شیخ عبدالرحمن جامی
اگر با وجود آنکه می خوری و میخسبی و شهوت می کنی، مکر و حیله می اندیشی و با مردم به مکر و حیلت زندگانی می کنی و دروغ می گویی، از شیاطینی!
و اگر می خوری و می خسبی و شهوت می کنی و آزار نمی رسانی، بلکه راحت می رسانی و مکر و حیلت نمی کنی و دروغ نمی گویی، بلکه با همه کس راست گفتار و راست کرداری از ملائکه ای!
و اگر می خوری و میخسبی و شهوت می کنی و آزار نمی رسانی، بلکه راحت می رسانی، و مکر و حیلت نمیکنی و دروغ نمی گویی بلکه با همه کس راست گفتار و راست کرداری، و در طلب علم و معرفتی تا خود را بشناسی و خدای را بدانی، از آدمیانی!
اشعة اللّمعات
شیخ عبدالرحمن جامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست
بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد
«مولوی»دیوان کبیر
بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد
«مولوی»دیوان کبیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی انسان آموخت چگونه با رنج هایش تنها بماند،
آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد…
#آلبر_کامو
#مجتبی_شکوری
.
آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد…
#آلبر_کامو
#مجتبی_شکوری
.
تنهایی و تاثیر آن در اخلاقی زیستن
نظریهای در روانشناسی هست که میگوید:
انسانها در حاق واقع تنها هستند و وقتی احساس تنهایی نمیکنند دستخوش توهماند.
بحثهای جالبی در اینجا هست چه از سوی کسانی که در عالم هنر بودهاند و چه از سوی فیلسوفان و روانشناسان.
این نظریه معتقد است که اگر انسان در همه حالات زندگی خود به تنهاییاش وقوف داشت همواره اخلاقی زندگی میکرد.
بنابراین راه اخلاقی شدن غور هر چه بیشتر در تنهایی عمیق و برطرف نشدنی انسانی است.
این مساله موضوع کتاب خیلی معروف رایزمن، روانشناس معروف اجتماعی، با عنوان «ازدحام تنهایان» است.
از قدیم نیز بعضی از فیلسوفان اخلاق معتقد بودند که اگر انسان در خود غور کند مییابد که به این دلیل کار غیر اخلاقی مرتکب شده است که احساس میکرده است کس یا کسانی هستند که از او حمایت کنند.
#مصطفی_ملکیان
روانشناسی اخلاق
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بدرود ای شعر درد
بدرود
قطعهای از محمود درویش
بدرود
قطعهای از محمود درویش
و مالک دینار را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کس که عمرش می کاهد و گناهش می افزاید». و حکیمی را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چنان که روزی خدای تعالی می خورم و فرمان دشمن وی ابلیس می برم.» و محمد واسع را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کسی که هر روز به آخرت نزدیکتر می شود و بر گناه دلیرتر می باشد.» و حامد لفاف را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه بود حال کسی که به سفر دراز می شود و زاد ندارد و به گوری تاریک می شود و مونس ندارد و بر پادشاه عادل می شود و حجت ندارد.»
کیمیای سعادت «غزالی»
کیمیای سعادت «غزالی»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
حافظ
• محمدرضا شجریان
• محمدرضا لطفی
• آلبوم چشمه نوش
آواز استادجان شجریان💠
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
حافظ
• محمدرضا شجریان
• محمدرضا لطفی
• آلبوم چشمه نوش
آواز استادجان شجریان💠
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یقین دِرُم اثر امشو به های های مو نیست
که یار مسته و گوشِش به گریههای مو نیست
خدا خدا چه ثِمَر ای موذنا کامشو
خدا خدای شمایه خدا خدای مو نیست
بهار اگر شوِ صدبار بمیرُم از غم دوست
به جرم عشق و محبت، هنوز جزای مو نیست
#محمدتقی_بهار
#پرویز_مشکاتیان
#محمدرضا_شجریان
اثری با حال و هوای لهجه خراسانی
.
که یار مسته و گوشِش به گریههای مو نیست
خدا خدا چه ثِمَر ای موذنا کامشو
خدا خدای شمایه خدا خدای مو نیست
بهار اگر شوِ صدبار بمیرُم از غم دوست
به جرم عشق و محبت، هنوز جزای مو نیست
#محمدتقی_بهار
#پرویز_مشکاتیان
#محمدرضا_شجریان
اثری با حال و هوای لهجه خراسانی
.
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست.
#حافظ
زاهد از شخصیتهای مشهور و منفی و دوستنداشتنی شعر حافظ است که به صورت واعظ، شیخ، فقیه، امام شهر، ملک الحاج، مفتی، و قاضی نیز از او یاد میشود و اهل مدرسه [علوم دینی] و صومعه (کنایه از مساجد و خانقاهها) و مجلس وعظ است.
از لحاظ قشریگری و ظاهرپرستی و خرقهپوشی با شخصیت منفی دیگری در دیوان حافظ همسان و همدرد است و آن همانا صوفی است که او نیز پشمینهپوش، تندخو و بری از عشق و بی بهره از معرفت است و دامگاه او خانقاه است.
حافظ در مقابل این دو چهرۀ منفی، یک چهره از انسان کامل در دیوان خود ارائه داده است که اهل عشق و خرابات یا دیر مغان است و رند نام دارد.
دربارۀ زاهد باید گفت عیب او در پارساییاش نیست؛ بلکه در ناپارسایی او یا از آن بدتر در پارسانمایی اوست. آری مراد حافظ از زاهد، مؤمن یا پارسای پاکدل نیست؛ بلکه موجودی است که نه اهل عشق است، نه اهل علم، نه اهل ایمان. زهدفروش و جلوهفروش و دین به دنیا فروش است. موجودی است خودبین و حقناشناس و تزویرگر و ظاهرپرست و شبیهالعلماء که «هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت». صفاتی که در شعر حافظ برای زاهد[= واعظ، شیخ، فقیه و ...] میتوان یافت از این قرار است:
الف) خودبین، مغرور و بیدرد است:
یارب آن زاهدِ خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینۀ ادراک انداز.
ب) عیبگیر و بوالفضول:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.
پ) ریاکار و جلوهفروش:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
ت) دوستدار جاه و مقام:
واعظ شهر چو مهر مَلِک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
ث) بیوفا و سست پیمان:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد.
ج) اهل عشق نیست:
نشان مرد خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمییبنم
چ) اهل حق و حقیقت نیست:
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم.
#حافظ_نامه، جلد اول، بهاءالدین خرمشاهی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، صص، ۳۶۸_۳۶۵
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست.
#حافظ
زاهد از شخصیتهای مشهور و منفی و دوستنداشتنی شعر حافظ است که به صورت واعظ، شیخ، فقیه، امام شهر، ملک الحاج، مفتی، و قاضی نیز از او یاد میشود و اهل مدرسه [علوم دینی] و صومعه (کنایه از مساجد و خانقاهها) و مجلس وعظ است.
از لحاظ قشریگری و ظاهرپرستی و خرقهپوشی با شخصیت منفی دیگری در دیوان حافظ همسان و همدرد است و آن همانا صوفی است که او نیز پشمینهپوش، تندخو و بری از عشق و بی بهره از معرفت است و دامگاه او خانقاه است.
حافظ در مقابل این دو چهرۀ منفی، یک چهره از انسان کامل در دیوان خود ارائه داده است که اهل عشق و خرابات یا دیر مغان است و رند نام دارد.
دربارۀ زاهد باید گفت عیب او در پارساییاش نیست؛ بلکه در ناپارسایی او یا از آن بدتر در پارسانمایی اوست. آری مراد حافظ از زاهد، مؤمن یا پارسای پاکدل نیست؛ بلکه موجودی است که نه اهل عشق است، نه اهل علم، نه اهل ایمان. زهدفروش و جلوهفروش و دین به دنیا فروش است. موجودی است خودبین و حقناشناس و تزویرگر و ظاهرپرست و شبیهالعلماء که «هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت». صفاتی که در شعر حافظ برای زاهد[= واعظ، شیخ، فقیه و ...] میتوان یافت از این قرار است:
الف) خودبین، مغرور و بیدرد است:
یارب آن زاهدِ خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینۀ ادراک انداز.
ب) عیبگیر و بوالفضول:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.
پ) ریاکار و جلوهفروش:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
ت) دوستدار جاه و مقام:
واعظ شهر چو مهر مَلِک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
ث) بیوفا و سست پیمان:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد.
ج) اهل عشق نیست:
نشان مرد خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمییبنم
چ) اهل حق و حقیقت نیست:
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم.
#حافظ_نامه، جلد اول، بهاءالدین خرمشاهی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، صص، ۳۶۸_۳۶۵
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگرچه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد
#سلمان_ساوجی
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگرچه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد
#سلمان_ساوجی
بر پیکرِ درختان
چون برگِ تازه رُستن
در جوبیار جوشان
گیسو چو بید شستن
همچون بنفشه یکجا
با دوستان نشستن
چون رود در دل خاک
پوینده راه جستن
در این چنین بهاری
پیمان به مهر بستن
پیوند مهربانی
کی می توان گسستن
#پروین_دولت_آبادی
پروین دولتآبادی (۱۳۰۳– ۱۳۸۷)، شاعر و از بنیانگذاران شورای کتاب کودک بود.کتاب شعر گل بادام او جایزه شعر شورای کتاب کودک در سال ۱۳۶۶ را از آن وی کرد. پروین بیشتر با اشعاری که برای کودکان سروده و به ویژه اشعاری که در کتاب درسی مدارس از او به چاپ رسیدهاست شهرت دارد، در حالی که او شاعری توانا در سبکهای گوناگون غزل، قصیده، مثنوی و شعر نو نیز هست.در کلاس پنجم دبستان در تاریخ ادبیات از او نام برده شدهاست
چون برگِ تازه رُستن
در جوبیار جوشان
گیسو چو بید شستن
همچون بنفشه یکجا
با دوستان نشستن
چون رود در دل خاک
پوینده راه جستن
در این چنین بهاری
پیمان به مهر بستن
پیوند مهربانی
کی می توان گسستن
#پروین_دولت_آبادی
پروین دولتآبادی (۱۳۰۳– ۱۳۸۷)، شاعر و از بنیانگذاران شورای کتاب کودک بود.کتاب شعر گل بادام او جایزه شعر شورای کتاب کودک در سال ۱۳۶۶ را از آن وی کرد. پروین بیشتر با اشعاری که برای کودکان سروده و به ویژه اشعاری که در کتاب درسی مدارس از او به چاپ رسیدهاست شهرت دارد، در حالی که او شاعری توانا در سبکهای گوناگون غزل، قصیده، مثنوی و شعر نو نیز هست.در کلاس پنجم دبستان در تاریخ ادبیات از او نام برده شدهاست
معرفی عارفان
بر پیکرِ درختان چون برگِ تازه رُستن در جوبیار جوشان گیسو چو بید شستن همچون بنفشه یکجا با دوستان نشستن چون رود در دل خاک پوینده راه جستن در این چنین بهاری پیمان به مهر بستن پیوند مهربانی کی می توان گسستن #پروین_دولت_آبادی پروین دولتآبادی (۱۳۰۳–…
#پروین_دولتآبادی، مادر ِ شعر کودکان
پروین دولتآبادی در۲۱ بهمنماه سال ۱۳۰۳ در خانوادهای اهل فرهنگ و در محلهی احمدآباد ِ اصفهان به دنیا آمد. در خانوادهی او شعر جایگاه ویژهای داشت. پروین به مدرسهی ناموس رفت. مدیر این مدرسه مادر ِ خود پروین، فخر گیتی بود پدرش، حسامالدین دولتآبادی، رئیس اوقاف اصفهان بود او همچنین نمایندگی اصفهان در ادوار چهاردهم و هجدهم مجلس شورای ملی و همینطور شهرداری تهران از سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ را بر عهده داشت پروین، سالهای آغازین دبیرستان را در مدرسهی «نور و صداقت» سپری کرد که آموزگاران انگلیسی داشت و پس از آن نیز در مدرسهی آمریکایی نوربخش به تحصیل پرداخت. پس از اتمام دبیرستان، در دانشکدهی هنرهای زیبا، رشتهی نقاشی و مجسمهسازی را انتخاب کرد و چندین بار در کلاس نیز شرکت کرد اما اتفاقی مسیر زندگی پروین را دگرگون ساخت
او هنگام بازدید از یک پرورشگاه تصمیم گرفت که به کار سرپرستی و تربیت کودکان ِ پرورشگاه همت بگمارد حاصل تماس او با کودکان، مجموعه سرودههایی است که دولتآبادی برای کودکان سروده است.او در سال ۱۳۲۹ و با همکاری پرویز ناتل خانلری، زهرا خانلری و همسرش اسماعیل سالمی، شرکت انتشارات سخن را تاسیس کرد. پروین دولتآبادی از ابتدای انتشار نشریهی «پیک» با این نشریه به همکاری پرداخت. پروین دولتآبادی دکترای آموزش پیشدبستانی خود را از کشور آمریکا اخذ کرد.
پروین دولتآبادی را به درستی از پیشگامان شعر کودک به شمار میآورند او در زمینهی شعر کودکان و برای کودکان بیش از ۵۰ اثر ماندگار آفرید که از آن جمله میتوان به «حروف الفبای زبان فارسی با نقش حیوانات»، «خانهی مقوایی»، «گل را بشناس کودک من»، «مرغ سرخ پاکوتاه»، «گل بادام»، «بر قایق ابرها»، «هلال نقرهای» و اشعار دیگر اشاره کرد. کتاب شعر «گل بادام» او در سال ۱۳۶۶، جایزهی برتر شورای کتاب کودک را از آن ِ خود کرد.بیشتر اشعار دولتآبادی، پیش از انقلاب سروده شده است و پس از انقلاب، در زمینهی شعر کودک کمتر شعر سرود او برای بزرگسالان نیز کتاب نوشته و شعر سروده است که از آن جمله میتوان به «شهر سنگی»، «شعر نو» و «آتش و آب» اشاره کرد. برخی از اشعار آخر دولتآبادی در مجلهی #بخارا منتشر شده است.
دولتآبادی در زمینهی #ادبیات دارای پژوهشهایی نیز است که از آن جمله میتوان به «منظور خردمند» که در مورد اشعار حافظ است اشاره کرد
از فعالیتهای دیگر او برای کودکان میتوان به گردآوری گنجینهی ادبیات کودکان اشاره کرد که با همکاری لیلی ایمنآهی فراهم شد. فعالیت در بخش سوادآموزی کارگران شرکت نفت از دیگر کارهای ارزشمند دولتآبادی است پروین دولتآبادی همچنین مدرسهای ابتدایی دایر کرد که نام آن را «شیوا» گذاشت. او پس از یک دورهی پنجساله، بار دیگر به شرکت نفت بازگشت و تا سن بازنشستگی به کار ادامه داد.
پروین دولتآبادی ۲۷ فروردینماه ۱۳۸۷ و در سن ۸۴ سالگی بر اثر سکتهی قلبی در تهران درگذشت و در قطعهی هنرمندان ِ بهشتزهرا به خاک سپرده شد.
برف آمده شبانه
رو پشتبام خانه
برف آمده رو گلها
رو حوض و باغچهی ما
زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چها کرد
رو جادهها نشسته
رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره
زمستانها میباره
سلام سلام سپیدی!
دیشب ز راه رسیدی؟
پروین دولتآبادی در۲۱ بهمنماه سال ۱۳۰۳ در خانوادهای اهل فرهنگ و در محلهی احمدآباد ِ اصفهان به دنیا آمد. در خانوادهی او شعر جایگاه ویژهای داشت. پروین به مدرسهی ناموس رفت. مدیر این مدرسه مادر ِ خود پروین، فخر گیتی بود پدرش، حسامالدین دولتآبادی، رئیس اوقاف اصفهان بود او همچنین نمایندگی اصفهان در ادوار چهاردهم و هجدهم مجلس شورای ملی و همینطور شهرداری تهران از سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ را بر عهده داشت پروین، سالهای آغازین دبیرستان را در مدرسهی «نور و صداقت» سپری کرد که آموزگاران انگلیسی داشت و پس از آن نیز در مدرسهی آمریکایی نوربخش به تحصیل پرداخت. پس از اتمام دبیرستان، در دانشکدهی هنرهای زیبا، رشتهی نقاشی و مجسمهسازی را انتخاب کرد و چندین بار در کلاس نیز شرکت کرد اما اتفاقی مسیر زندگی پروین را دگرگون ساخت
او هنگام بازدید از یک پرورشگاه تصمیم گرفت که به کار سرپرستی و تربیت کودکان ِ پرورشگاه همت بگمارد حاصل تماس او با کودکان، مجموعه سرودههایی است که دولتآبادی برای کودکان سروده است.او در سال ۱۳۲۹ و با همکاری پرویز ناتل خانلری، زهرا خانلری و همسرش اسماعیل سالمی، شرکت انتشارات سخن را تاسیس کرد. پروین دولتآبادی از ابتدای انتشار نشریهی «پیک» با این نشریه به همکاری پرداخت. پروین دولتآبادی دکترای آموزش پیشدبستانی خود را از کشور آمریکا اخذ کرد.
پروین دولتآبادی را به درستی از پیشگامان شعر کودک به شمار میآورند او در زمینهی شعر کودکان و برای کودکان بیش از ۵۰ اثر ماندگار آفرید که از آن جمله میتوان به «حروف الفبای زبان فارسی با نقش حیوانات»، «خانهی مقوایی»، «گل را بشناس کودک من»، «مرغ سرخ پاکوتاه»، «گل بادام»، «بر قایق ابرها»، «هلال نقرهای» و اشعار دیگر اشاره کرد. کتاب شعر «گل بادام» او در سال ۱۳۶۶، جایزهی برتر شورای کتاب کودک را از آن ِ خود کرد.بیشتر اشعار دولتآبادی، پیش از انقلاب سروده شده است و پس از انقلاب، در زمینهی شعر کودک کمتر شعر سرود او برای بزرگسالان نیز کتاب نوشته و شعر سروده است که از آن جمله میتوان به «شهر سنگی»، «شعر نو» و «آتش و آب» اشاره کرد. برخی از اشعار آخر دولتآبادی در مجلهی #بخارا منتشر شده است.
دولتآبادی در زمینهی #ادبیات دارای پژوهشهایی نیز است که از آن جمله میتوان به «منظور خردمند» که در مورد اشعار حافظ است اشاره کرد
از فعالیتهای دیگر او برای کودکان میتوان به گردآوری گنجینهی ادبیات کودکان اشاره کرد که با همکاری لیلی ایمنآهی فراهم شد. فعالیت در بخش سوادآموزی کارگران شرکت نفت از دیگر کارهای ارزشمند دولتآبادی است پروین دولتآبادی همچنین مدرسهای ابتدایی دایر کرد که نام آن را «شیوا» گذاشت. او پس از یک دورهی پنجساله، بار دیگر به شرکت نفت بازگشت و تا سن بازنشستگی به کار ادامه داد.
پروین دولتآبادی ۲۷ فروردینماه ۱۳۸۷ و در سن ۸۴ سالگی بر اثر سکتهی قلبی در تهران درگذشت و در قطعهی هنرمندان ِ بهشتزهرا به خاک سپرده شد.
برف آمده شبانه
رو پشتبام خانه
برف آمده رو گلها
رو حوض و باغچهی ما
زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چها کرد
رو جادهها نشسته
رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره
زمستانها میباره
سلام سلام سپیدی!
دیشب ز راه رسیدی؟
معرفی عارفان
#پروین_دولتآبادی، مادر ِ شعر کودکان پروین دولتآبادی در۲۱ بهمنماه سال ۱۳۰۳ در خانوادهای اهل فرهنگ و در محلهی احمدآباد ِ اصفهان به دنیا آمد. در خانوادهی او شعر جایگاه ویژهای داشت. پروین به مدرسهی ناموس رفت. مدیر این مدرسه مادر ِ خود پروین، فخر گیتی…
کس چو من در پای جانان ترک جان و سر نکرد
جز من سرگشته این سودا کس دیگر نکرد
سوختم از آتش بیداد و لب خاموش ماند
ساختم با درد و درمان دل آن دلبر نکرد
سینه از غوغای دل تنگ آمد و درهم شکست
چنگ غم بگسست و چنگی ترک شور و شر نکرد
ناله ها آمیختم با نای و نی آتش گرفت
شکوه ها کردم ز هجرانش ولی باور نکرد
دیدۀ پروین و چشم خسته ام یکشب نخفت
وآن مه نامهربان از خواب خوش سر بر نکرد
ای مه تابان فراقت گرچه جان خسته سوخت
دل بآب چشمۀ خورشید دامن تر نکرد
دیده مالامال خون ، دل مست غم، سینه پر آه
رند عالمسوز جز فکر می و ساغر نکرد
چون (پری) آن طایر آزاده بال و پر گشود
رفت و رحمی بر من بشکسته بال و پر نکرد
#پروین_دولت_آبادی
جز من سرگشته این سودا کس دیگر نکرد
سوختم از آتش بیداد و لب خاموش ماند
ساختم با درد و درمان دل آن دلبر نکرد
سینه از غوغای دل تنگ آمد و درهم شکست
چنگ غم بگسست و چنگی ترک شور و شر نکرد
ناله ها آمیختم با نای و نی آتش گرفت
شکوه ها کردم ز هجرانش ولی باور نکرد
دیدۀ پروین و چشم خسته ام یکشب نخفت
وآن مه نامهربان از خواب خوش سر بر نکرد
ای مه تابان فراقت گرچه جان خسته سوخت
دل بآب چشمۀ خورشید دامن تر نکرد
دیده مالامال خون ، دل مست غم، سینه پر آه
رند عالمسوز جز فکر می و ساغر نکرد
چون (پری) آن طایر آزاده بال و پر گشود
رفت و رحمی بر من بشکسته بال و پر نکرد
#پروین_دولت_آبادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خواهی که رسی به کام، بردار دو گام
یک گام ز دنیا و دگر گام، ز کام
نیکو مثلی شنو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام
#بایزید_بسطامی
.
یک گام ز دنیا و دگر گام، ز کام
نیکو مثلی شنو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام
#بایزید_بسطامی
.
زاهدی در مجلسی میگفت: آیا رمضان از ما خشنود رفت یا نه؟
ظریفی گفت: بلی خشنود رفت از آنجا که اگر ناخشنود رود سال دیگر باز نیاید!
«لطایف الطوایف،فخرالدین علی صفی»
ظریفی گفت: بلی خشنود رفت از آنجا که اگر ناخشنود رود سال دیگر باز نیاید!
«لطایف الطوایف،فخرالدین علی صفی»