معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
.
          من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
          از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

         جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
     این هرسه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

                   خیام رباعی ۴۳

            
وجود من كيميائى است
كه بر مس ريختن حاجت نيست.
پيش مس برابر مى افتد،
همه زر ميشود.
كمال كيميا چنين بايد

#شمس_تبریزی
آن سخن من هيچ زيان ندارد، بلكه صد سود دارد، اما كدام سود است در عالم كه قومى از آن محروم نيستند؟

#شمس_تبریزی
در مسلمانى چه مزه باشد؟ در كفر مزه باشد.

#شمس_تبریزی
من سخت متواضع باشم با نیازمندان صادق، اما سخت با نخوت و متکبر باشم با دیگران.

#شمس_تبریزی
بسيار بزرگان را در اندرون دوست دارم وُ
مهرى هست
-الا ظاهر نكنم-
كه يكى‌دو ظاهر کردم وُ
هم از من در معاشرت چیزی آمد
که حق آن صحبت ندانستند
و نشناختند.

#شمس_تبریزی
پُر سَری آمد که :
ــ با من سِرّی بگو.
گفتم :
ــ من با تو سِرّ نتوانم گفتن.
من سِرّ با آن کس توانم گفتن که او را در او نبینم
خود را در او بینم
سِرّ خود را با خود گویم
من در تو خود را نمی بینم
در تو دیگری را می بینم

#شمس_تبريزى
در خانقاه طاقت من ندارند،
در مدرسه از بحثِ من دیوانه شوند؛ مردمانِ عاقل را چرا دیوانه باید کرد؟

#شمس_تبريزى
بدل درد غمت باقی هنوزم
کسی واقف نبو از درد و سوزم

نبو یک بلبل سوته به گلشن
به سوز مو نبو کافر به روزم

#بابا_طاهر
- دوبیتی شمارهٔ ۱۳۰
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد

#خیام
- رباعی شمارهٔ ۹۳
نذونم لوت و عریانم که کرده
خودم جلاد و بیجونم که کرده

بده خنجر که تا سینه کنم چاک
ببینم عشق بر جونم چه کرده

 #باباطاهر
- دوبیتی شمارهٔ ۲۲۹
آدمها ساعت شنی نیستند که
سر وتهشان کنیم
دوباره از اول شروع شوند!
آدمها گاهی تمام می شوند...

مواظب دل آدمها باشیم..
آمده‌ام که سرنهم عشق تورا به
سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم
شکر برم

آمده‌ام چوعقل و جان ازهمه
دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله
نظر برم

#مولانا_
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد

هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد


# خاقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز مشرقِ سرِ کو ،آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است


حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است


دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است


ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است


#حضرت_حافظ
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور

#خیام
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس

زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس

من و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باد

از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس

قصرِ فردوس به پاداشِ عمل می‌بخشند

ما که رندیم و گدا، دیرِ مُغان ما را بس

بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین

کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس

نقدِ بازارِ جهان بِنگر و آزارِ جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟

دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس

از درِ خویش خدا را به بهشتم مَفرست

که سرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مَشْرَبِ قسمت گِلِه ناانصافیست

طبعِ چون آب و غزل‌هایِ روان ما را بس
                     
حضرت حافظ
از تندی خوی تو گهی یاد نکردم
کز درد ننالیدم و فریاد نکردم

پیش که رسیدم که ز اندوه جدائی
نگریستم و حرف تو بنیاد نکردم

با این همه بیداد که دیدم ز تو هرگز
دادی نزدم ناله ز بیداد نکردم

گفتی چه کس‌ست این چه کسم آنکه ز جورت
جان دادم و آه از دل ناشاد نکردم

وحشی منم آن صید که از پا ننشستم
تا جان هدف ناوک صیاد نکردم

#وحشی‌بافقی
عقل در عشق تو سرگردان بماند
چشم جان در روی تو حیران بماند

در ره سرگشتگی عشق تو
روز و شب چون چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم محرمی
آفتاب روی تو پنهان بماند

هرکه چوگان سر زلف تو دید
همچو گویی در سر چوگان بماند

هر که سر گم کرد و دل در کار تو
چون سر زلف تو بی‌سامان بماند

هرکه یک‌دم آب دندان تو دید
تا ابد انگشت بر دندان بماند

هرکه جست آب حیات از لعل تو
جاودان در ظلمت هجران بماند

گر کسی را وصل دادی بی‌طلب
دیدم آن در درد بی‌درمان بماند

ور کسی را با تو یکدم دست بود
عمرها در هر دو عالم زان بماند

حاصل خاقانی از سودای تو
چشم گریان و دل بریان بماند

جناب خاقانی
زندگی زمانی ثمربخش به شمار می‌آید که انسان آن را با تکیه بر نیروهای انسانی، همچون خرد، عشق و کار مولد در جهت همبستگی انسانی استوار کند. در حقیقت، اگر انسان بکوشد زندگی را به جای تکیه بر نیروی درونی، با تکیه بر تکیه‌گاه‌ها و جایگزین‌های نامناسب استوار کند، زندگی‌اش توخالی، یکنواخت و بی‌انگیزه خواهد بود.


کتاب:اریش فروم
راینر_فونک