This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#همایون_جان_شجریان
خوبی روی و خوبی آواز
میبَرد هر یکی به تنها، دل
چون شود هر دو جمع در یکجا
کار صاحبدلان شود مشکل
خوبی روی و خوبی آواز
میبَرد هر یکی به تنها، دل
چون شود هر دو جمع در یکجا
کار صاحبدلان شود مشکل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تفاوت قشنگ ِ عشق
در نگاه سعدی و حافظ ...!
" سعدی " که تمام دنیا را گشته با " حافظ"ی که فقط در شیراز زندگی کرده ، دو نگاه زیبا به عشق دارن :
معشوق سعدی رو همه میخوان !!
اما حافظ دوست نداره کسی عشقش رو بخواد و ببینه ! ...
#سروش_صحت
#رشید_کاکاوند
در نگاه سعدی و حافظ ...!
" سعدی " که تمام دنیا را گشته با " حافظ"ی که فقط در شیراز زندگی کرده ، دو نگاه زیبا به عشق دارن :
معشوق سعدی رو همه میخوان !!
اما حافظ دوست نداره کسی عشقش رو بخواد و ببینه ! ...
#سروش_صحت
#رشید_کاکاوند
آیت معجز آیینه روح اللهیم
دیده بر دوخته از غیر بخود بینائیم
ای که از کوی حقیقت خبری طلبی
تو ازین باب بیا تا که درت بگشائیم
ای نسیمی چو شدی نقطه پرگار وجود
جمله چون دایره چرخ فلک پیمائیم
شیخ عمادالدین نسیمی
دیده بر دوخته از غیر بخود بینائیم
ای که از کوی حقیقت خبری طلبی
تو ازین باب بیا تا که درت بگشائیم
ای نسیمی چو شدی نقطه پرگار وجود
جمله چون دایره چرخ فلک پیمائیم
شیخ عمادالدین نسیمی
💠ای درویش!
هر که عاشق نشد، پاک نشد و هر که پاک نشد، به پاکی نرسید، و هر که عاشق شد و عشق خود را آشکارا گردانید، پلید بماند و پاک نشد،
از جهت آنکه آن آتش که از راه چشم به دل وی رسیده بود، از راه زبانش بیرون کرد، آن دل نیمسوخته در میان راه بماند.
از آن دل، مِن بَعد هیچ کاری نیاید، نه کار دنیا و نه کار عقبی و نه کار مولی
شیخ عزیزالدین نسفی
هر که عاشق نشد، پاک نشد و هر که پاک نشد، به پاکی نرسید، و هر که عاشق شد و عشق خود را آشکارا گردانید، پلید بماند و پاک نشد،
از جهت آنکه آن آتش که از راه چشم به دل وی رسیده بود، از راه زبانش بیرون کرد، آن دل نیمسوخته در میان راه بماند.
از آن دل، مِن بَعد هیچ کاری نیاید، نه کار دنیا و نه کار عقبی و نه کار مولی
شیخ عزیزالدین نسفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
• محمدرضا شجریان
• پرویز یاحقی
• محمد موسوی
آواز استاد جان شجریان💠
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
• محمدرضا شجریان
• پرویز یاحقی
• محمد موسوی
آواز استاد جان شجریان💠
Mohammad Reza Shajarian-Tasnif Mobtala
💞نیلوفر آبی💞
گلبانگ شجریان
دستگاه: ماهور
تصنیف:مبتلا
موسیقی: حسن یوسف زمانی
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بابا طاهر
دستگاه: ماهور
تصنیف:مبتلا
موسیقی: حسن یوسف زمانی
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بابا طاهر
سیمین بری
مهرپویا
بی خیالِ
تمام دلواپسی ها...
به موسیقی دلنواز گوش کن
فنجانت را سر بکش...
و بگذار
انقدر حالت خوب باشد
که فراموش کنی
روزگاری کسی را دوست میداشتی
تمام دلواپسی ها...
به موسیقی دلنواز گوش کن
فنجانت را سر بکش...
و بگذار
انقدر حالت خوب باشد
که فراموش کنی
روزگاری کسی را دوست میداشتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم.....
حمید مصدق
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم.....
حمید مصدق
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از دهان تو چو خواهم که حدیثی گویم
یاوه گردد سخن از نازکی اندر دهنم
گر بمیرم من و آیی به نمازم بیرون
تا لب گور به ده جای بسوزد کفنم
آتش عشق تو از سینهٔ من ننشیند
مگر آن روز که در خاک نشانی بدنم
خلق گویند: برو توبه کن از شیوهٔ عشق
میکنم توبه ولی بار دگر میشکنم
گر زند بر جگرم چشم تو هر دم تیری
اوحدی نیستم، ار پیش رخت دم بزنم
اوحدی
یاوه گردد سخن از نازکی اندر دهنم
گر بمیرم من و آیی به نمازم بیرون
تا لب گور به ده جای بسوزد کفنم
آتش عشق تو از سینهٔ من ننشیند
مگر آن روز که در خاک نشانی بدنم
خلق گویند: برو توبه کن از شیوهٔ عشق
میکنم توبه ولی بار دگر میشکنم
گر زند بر جگرم چشم تو هر دم تیری
اوحدی نیستم، ار پیش رخت دم بزنم
اوحدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن
از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر میبارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟
حافظ
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن
از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر میبارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟
حافظ
در جهانی که عالم ثانی است
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
سالک گرم رو در آنبازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
تا در این منزلیکه هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید میباید
چند منزل برید میباید
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلبکه مطلوب است
#سنایی
#طریق التحقیق
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
سالک گرم رو در آنبازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
تا در این منزلیکه هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید میباید
چند منزل برید میباید
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلبکه مطلوب است
#سنایی
#طریق التحقیق
#کم_خوری
وا رهی زین روزی ریزهٔ کثیف
در فُتی در لوت و در قوت شریف
گر هزاران رَطل لوتش میخوری
میروی پاک و سبک همچون پری
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
اگر از این روزی بی مقدار و ناپاک رها شوی , به غذا و طعام گرانقدر روحانی دست خواهی یافت که اگر هزاران پیمانه از طعام های روحانی بخوری , تو را سنگین نمی کند و مانند فرشته پاک و سبکبال حرکت می کنی.
# شرح استاد زمانی
وا رهی زین روزی ریزهٔ کثیف
در فُتی در لوت و در قوت شریف
گر هزاران رَطل لوتش میخوری
میروی پاک و سبک همچون پری
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
اگر از این روزی بی مقدار و ناپاک رها شوی , به غذا و طعام گرانقدر روحانی دست خواهی یافت که اگر هزاران پیمانه از طعام های روحانی بخوری , تو را سنگین نمی کند و مانند فرشته پاک و سبکبال حرکت می کنی.
# شرح استاد زمانی
ای باد خوش
که از چمن عشق میرسی
بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
#مولانا
که از چمن عشق میرسی
بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
#مولانا
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
#مولانا_رباعی
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
#مولانا_رباعی
در بند تو آزادم_سینا سرلک
@bazmemusighi
#در بند تو آزادم
#خواننده: سینا_سرلک
#آهنگ: کوروش_گلکار
#شعر: حضرت حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاکِ درِ آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
#خواننده: سینا_سرلک
#آهنگ: کوروش_گلکار
#شعر: حضرت حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاکِ درِ آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
" او گمان دارد که با من جور کرد
بلکه از آیینه ی من روفت گرد "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘(ستمکار) گمان کرد که به حق من دست درازی کرده است. او نمی داند که با ستمکاری اش گوهر وجود مرا ساخته و صیقلی تر کرده است...
بلکه از آیینه ی من روفت گرد "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘(ستمکار) گمان کرد که به حق من دست درازی کرده است. او نمی داند که با ستمکاری اش گوهر وجود مرا ساخته و صیقلی تر کرده است...