معرفی عارفان
1.09K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.18K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آهنگهای قدیمی دهه ۶۰
معین دعای شب
|معین

در دل شب دعای من ، گریه ی بی صدای من ، بانگ خدا خدای من
به خاطر تو بود و بس ، به خاطر تو بود و بس
عارفى گويد:

تن ز جان نبود جدا، عضوى ازوست
جان ز كل نبود جدا، جزوى ازوست

و مرادش از جزو در مصراع دوم تجلى اوست و حقارت را منظور داشته، و ثنويّه ابداى اشكال ازين نمودند و مجاب شدند چه گفتند كه خيرى و شرى در عالم مى‌بينيم و از خير محض جز نكويى نايد پس بايد دو مبدء باشند.

و جواب تفصيلى دارد و مجملش دو طريقست يكى طريق افلاطون عظيم كه شر عدم ذات شىء يا عدم كمال ذات شىء است و عدم چيزى نيست كه مبدء موجود بخواهد و وجود كه خير است يا مبدء او را كفايت كند «كما اعترفوا».
و ديگر طريق ارسطو است كه بر تقدير وجودى بودن بعضى شرور يك مبدء كافيست چه هر موجود يا خير محض است يا خير غالب و شر او مغلوب و موجودى كه شر محض يا شرش غالب يا خير و شر او متساوى باشد نيست كما برهن فى موضعه پس از مبدء واحد خيّر چنانكه موجودى كه خير محض است صادر ميشود موجودى هم كه خيرش غالب باشد بايد صادر شود و شر مغلوب او مانع صدور نميشود و الا ترك خير كثير بتقريب شر قليل لازم آيد و ترك خير كثير، شر كثير است و گفتيم كه شر كثير وقوع ندارد.

رسائل حکیم سبزواری
عاملی که در پرورش شخصیت ایرانی تأثیرگذار بوده، اقلیم و جغرافیاست. یک سرزمین خشک، پیوسته سر مردم خود را به جانب آسمان به بالا نگاه می‌دارد، که از او انتظار باران داشته باشند، و این امر آنان را در حال چشم به راه بودن قرار می‌دهد. چنین مردمی سرنوشت خود را در دست آسمان می‌بینند که سال خوبی به آنان ارزانی دارد. این، به صورت یک «نیاز» ذاتی در می‌آید. ایرانی همواره با این دو حالت سروکار داشته: ناامنی و نیاز.

و چنانکه می‌بینیم ادبیّات فارسی دری سرشار است از بازتاب این دو حالت.

آنهمه غلو، اوج گرفتن، پیچیدن به پای طبیعت، بی‌قراری، به گل و سبزه و چشمه و هامون متوسل شدن؛ نوعی استغاثه به درگاه آسمان است، تا به فریاد زمین برسد.

حافظ که بیش از دیگران در عمق روح ایرانی نفوذ کرده است، این کلمه‌ی «نیاز» را در تمام بُعد دور و درازش به کار می‌برد:
«نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند»،
«که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز»،
«نیازی عرضه کن بر نازنینی»
این «نیاز» وسیع‌تر از آن است که به یک «معشوق» منحصر بماند. ندایی درونی است به کل دستگاه آفرینش که کارکرد اقلیم، یکی از نمودهایش می‌تواند باشد.
لفظ «تشنه» نیز با همان حدّت ادا می‌شود. «در لب تشنه‌ی ما بین و مدار آب دریغ»،
«تشنه‌ی بادیه را هم به زلالی دریاب»،
«رندانِ تشنه‌لب را جامی نمی‌دهد کس».

در مقابل نیاز کلمه‌ی فیض قرار می‌گیرد. «چون آبروی لاله و گل فیض حسن توست»، «در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود»، «به فیض جرعهٔ جام تو تشنه‌ایم ولی...»

کمبود آب با فراوانی آفتاب همراه است. اندیشه‌ی ایرانی پرورده‌ی سرزمینی است که خورشید بر آن استیلا دارد. بی‌جهت نیست که شاهنامه آن را «خورشید فرمانروا» می‌خواند، و در شاهنامه همه‌ی کردارهای بزرگ با دمیدن آفتاب آغاز می‌شود.
ایران گهواره‌ی «مهرپرستی» است، و حافظ خورشید را به درون خانه می‌آورد، و در تلألوء جام بازتاب می‌دهد:
«خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد! ...».

اما از سوی دیگر، تابش تند آفتاب تشنگی‌انگیز هم می‌شود. در مجموع، این حالت هجر و فراق و محرومی و عجز و طلب که زبانزد غزل فارسی است، از همین معنا سرچشمه می‌گیرد، و در کنار آن انتظار و امید و مژده و دیدار نیز هست، و نشان‌دهندهٔ آن است که طی هزار سال، امید و نومیدی و گشاد و بَست، دوش به دوش، بر روح ایرانی حکمفرما بوده.
خورشید در حالت دوگانه‌ی خود بر این کشور چیرگی داشته: یکی روشنایی و گرمی، و دیگری تفّ، یعنی حرارت خشک‌کننده. موضوع نیاز و عطش، گذشته از شعر در سایر شاخه‌های هنری و عقیدتی نیز راه یافته است.
مگر نه آن است که سقّاخانه، آبدان، نذرِ آب، جزو مناسک درآمده و ده‌ها مَثَل و حکایت آن را همراهی می‌کند؟


▪️تأمل در حافظ؛[بررسی هفتاد و هفت غزل در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران]–زنده‌یاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن–صص ۲۹–۲۸

#حافظ
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
گاندی چه می‌گفت؟
(روش گاندی به زبان ساده و مختصر)
سهند ایرانمهر

دیروز سالگرد درگذشت مهاتما گاندی بود. طبیعی این است که وقتی سخن را با این یادآوری شروع می کنم از «نفی خشونت» سخن بگویم و به تکرار همان چیزهایی بپردازم که احتمالا همه شنیده ایم . همچنین رایج است که بسیاری در دل خود بگویند: این حرف ها به درد محافل روشنفکری می‌خورد و در واقعیت«کلوخ انداز را پاداش سنگ است». چنین تصوری ناشی از این است که همیشه اینطور وانمودشده که آموزه‌ها و روش مبارزاتی گاندی منحصر به تاکید بر این بوده است که «خشونت» خوب نیست. پیداست که اگر چنین آموزه‌ای قرار باشد به شیوه ای رمانتیک و بی‌هیچ پیش زمینه‌ای در نظر گرفته شود امری بیحاصل است مگر آنکه این نفی خشونت، هدفی عینی و ملموس را دنبال کند و بر قاعده‌ای بنا شده باشد.

همه ما شنیده‌ایم که گاندی تز نفی خشونت را در مبارزه دنبال می‌کرد اما کمتر کسی به این پرسش پاسخ داده است که او به عنوان یک حقوقدان از نفی خشونت در راه استحصال کدام قاعده و قانون سخن می‌گفت. قاعده ای که گاندی از آن سخن می گفت و «نفی خشونت» را برآن مبتنی کرده بود، قاعده‌ای مشهور با این عبارت است که No taxation without representation .

«نفی مالیات بدون نمایندگی» بدین معناست که مالیات دهندگان در صورتی متعهد به پرداخت مالیات به حکومت‌اند که به همان میزان در ساختار قدرت مشارکت داشته باشند و تدبیری برای نمایندگی آنان در قدرت و تجلی اراده آنان در تصمیم گیری‌ها اندیشیده شده باشد و اگر قدرت آنان را نمایندگی نکند طبیعتا آنان نیز تعهد و التزامی به قدرت نخواهند داشت.

این قاعده اول بار در خلال جنگ‌های داخلی انگلستان و در نزاع میان هواداران پارلمان با هواخواهان سلطنت عنوان شد. نزاعی که درنهایت به غلبه پارلمان گرایان انجامید اما این معنا را توسعه داد که شهروندان تنها درصورتی که اراده‌شان در قدرت تجلی داشته باشد و تصمیم حکومت تجلی اراده آنان باشد مقید به و متعهد به دولت‌اند .

انحصار نمک توسط بریتانیا باعث شده که گاندی در اعتراض به این قانون، رژه خود را از پایگاهش در سابارماتی در نزدیکی روستای احمدآباد شروع کند و تا ساحل دریا در نزدیکی دندی ادامه دهد. گاندی و همراهانش بعد از ۲۳ روز با پیمودن ۳۹۰ کیلومتر و زیر فشارها و تعذیب ها، به ساحل نمک رسیدند و بدون پرداخت مالیات مشت‌های خود را از نمک پر کردند و در طول مسیر به حملات و خشونت مزدوران انگلیسی ، واکنش نشان ندادند اینها همه ذیل روش مبارزه با خشونت بود اما زیربنای این روش همان قاعده «نفی مالیات بدون نمایندگی»بود .

گاندی حقوق خوانده بود و با این قاعده - که در جهان معنایی انگلیسی‌ها بی‌معنا نبود- آشنایی داشت، در نتیجه می‌گفت وقتی شهروند هندی نماینده‌ای در قدرت ندارد و تصمیم قدرت تبلور خواست او نیست لامحاله از قانون انگلیسی نیز تخطی می‌کند. بنابراین نفی خشونت هدف نبود، شیوه‌ای بود که ابتنا بر قاعده‌ای منطقی و ریشه دار در تاریخ قانونگذاری بریتانیا داشت.

این قاعده بعدها زیربنای مبارزات بسیاری از مستعمرات شد و حتا مارتین لوتر کینگ نیز در جریان مبارزات مسالمات آمیز خود بر این قاعده تکیه می‌کرد با این حال هنوز هم این جامعیت را دارد که تبعیت از قدرت را منوط به تمکین قدرت و قبول نمایندگی اراده ملت در تصمیم های خود کند و انقدر منطق قابل دفاعی داشته باشد که در مسیر تحقق خود، نیازی به خشونت نبیند زیرا تجلی این قاعده معطوف به «انجام ندادن و تعهد نداشتن» است نه مبادرت به عمل زیرا تعهد و تقید آنگاه معنا می‌یابد که در قبال این تعهد، اراده متعهد نیز تجلی یابد و قدرت، او را نیز نمایندگی کند.
اشک سرخی به رخ و چهره‌ی زردی دارم
نالم از درد و ندانم که چه دردی دارم

#ظریف_اصفهانی
گاهی در نیم‌بیت، قدر یک مثنوی اندوه گنجانده می‌شود؛ مثل این مصرع از #نظیری_نیشابوری:


نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت
نیستی هم به دادِ من نرسید
مرگ مُرد آن‌زمان که من زادم


«بیدلِ دهلوی»
کسی جز گرد بر بالین من ننشست، پنداری
که در کنج مزار بی‌کسان، خاک غریبانم ...
مشرقی مشهدی
این سلطنت و تجمّل و کرّ و فرش،
کافزون ز دمی چند، نبینی اثرش،

خاشاکی، جمع گشته در دامن موج
مشت خاکی، فتاده بادی به سرش


بیدل دهلوی
چون تو خود را
رغبتی دیدی به الله و صفات الله
بدان که ان تقاضای الله است تو را.‌...!

#بها ولد
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ بکردش به‌نیروی خود ، آزمون ، قوی بود ، شایسته آمد هیون ، ۲۶ نوازید و مالید و ، زین برنهاد ، برو برنشست آن یلِ نیوزاد ، ۲۷ در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_اول )
                

۱

خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ،

که افکند سهراب ، کشتی بر آب ،

۲

یکی لشکری ، شد برو انجمن ،

همی سر فرازد چو سروِ چمن ،

۳

هنوز از دهان ، بوی شیر ،، آیَدَش ،

همی رای شمشیر و تیر ،، آیَدَش ،

۴

زمین را ، به خنجر بشویَد همی ،

کنون ، رزمِ کاوس جویَد همی ،

۵

سپاه ، انجمن شد برو بر ،، بسی ،

نیایَد همی یادش از هر کسی ،

۶

سخن ، زین درازی چه باید کشید؟ ،

هنر ،، برتر از گوهر ، آمد پدید ،

۷

کسی ، کو نژادِ تهمتن بُوَد ،

نباشد گمان ، کو فروتن بُوَد ،

۸

سپهدار ، بشنیده بود این خبر ،

ز تهمینه و ، رستمِ زالِ زر ،

۹

چو افراسیاب این سخنها شنود ،

خوش آمدش و خندید و شادی نمود ،

۱۰

ز لشکر ، گُزید از دلاور سران ،

کسی ، کو گرایَد به گرزِ گران ،

۱۱

سپهبد چو هومان و چون بارمان ،

که در جنگِ شیران ، نجُستی زمان ،




بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »



ادامه دارد 👇👇👇
شناخت ورای همه است

باختست و شناخت است. بعضی را داد و عطا هست، اما شناخت نیست، و بعضی را شناخت هست، اما باخت نیست.

اما چون این هر دو باشد، عظیم موافق کسی باشد. این چنین کس بی نظیر باشد.
نظیر این مثلا مردی راه میرود اما نمی داند که این راهست یا بیراهی، میرودعلی العمیا، بوک آواز خروسی یا نشان آبادانی ای پدید آید.
کو این، و کو آن که راه می داند ومیرود و محتاج نشان و علامت نیست؟ کار او دارد. پس، شناخت ورای همه است.



#فیه_ما_فیه
#مولانا
جماعتی بوزینگان در کوهی بودند چون شب شد سرما بر آنان هجوم آورد ، کرم شب تابی دیدند گمان کردند آتش است هیزم بر او می نهادند و می دمیدند ...

برابر آنها مرغی داد می زد که این آتش نیست ، به او توجه نمی کردند  مردی از آنجامی گذشت به مرغ گفت رنج مبر اینان حرف ترا نمی شنوند مرغ سخن او نشنود و جلوتر آمد تا به بوزینگان بفهماند که آتش نیست او را بگرفتند و سرش را جدا کردند ...

کلیله و دمنه
اژدها و مار اندر  دستِ  تو
شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو


ای حسام الدین چَلَبی که روح موسی، مست و شیفته تو شده، ازدها و مار در دست تو عصا گشته است. یعنی نفس امّاره که به مثابه مار و اژدهاست در دست همّت و ولایت تو همانند عصا، مسخّر و منقاد گشته است. نفس امّاره به کرّات در مثنوی به اژدها تشبیه شده است.

حکمِ خُذها لاتَخَف دادت خدا
 تا به دستت اژدها گردد عصا


خدای تعالی به تو فرمان داده است: «بگیر آن را و مترس» تا در دست ارشاد و همّت و ولایت تو، اژدهای نفس مانند عصا منقاد و مطیع گردد.

اشاره است  آیه سورة طه:
«خداوند فرمود: ای موسی، آن عصا را بیفکن، پس بیفکندش، ناگاه ماری شد خزان فرمود: بگیرش و مترس که بیدرنگ باز بریمش به حال نخست.»

هین یَدِ بَیضا نما ای پادشاه
صبح نو بگشا ز شب های سیاه


ای پادشاه حقیقی، معجزه کن و از شب های تیره و سیاه، سپیده دم تازه پدید آور. در اینجا نیز مولانا، حسام الدین چلبی را به حضرت موسی(ع) تشبیه کرده است. و از او می خواهد که کرامتی روحانی نشان دهد و پرده سیاه گمراهی مردمان را بدرد و سپیده دم معرفت را نمایان سازد. یدبیضاء اشاره است به معجزه حضرت موسی(ع).

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
سرود آفرینش
داریوش
ترانهٔ: "سرود آفرینش"

خواننده: #داريوش_اقبالی
موسیقی: #محمد_زمانی
ترانه‌سرا: #تورج_نگهبان
تنظیم: #آندرانیک
نفس (ورژن جدید)
داریوش
نفس
فَلا هُوَ بِالقُربِ الّذِی یُرِیحُ الفُؤاد
وَلا هُوَ بِالبُعدِ الّذِی یُنهِی حَبائِل الأمَل
(محیی‌الدین ابن عربی)
نه آن‌چنان نزدیک است که دل آرام گیرد
نه آن‌چنان دور، تا رشته‌های امید بگسلد
نیایش ابوالحسن خرقانی

«ای بار خدایا! خواهی که آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرمِ تو می‌بینم با خلق بگویم تا هیچکست سجود نکند؟»

«الهی! ملک‌الموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم. نه از او ستده‌ام تا باز او دهم. من جان از تو ستده‌ام جز به تو ندهم.»

«الهی! اگر مرا چیزی دهی چنان ده که از زمان آدم علیه‌السلام تا به قیامت هیچ کس را امان برنگذشته بود که من بازمانده‌ٔ هیچ کس نتوانم خوردن.»

«الهی مرا با نزدیکی خویش بر.»

«الهی! چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بنده‌ٔ خدای‌پرست کیست؟»

«بار خدایا مرا به راهی بر که من و تو باشیم، خلق در آن راه نباشد.»

«اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب نیز پشیمانی پدید نیست! بکوب تا بکوبیم که ما بدانچ گفته‌ایم پشیمان نیستیم!»

«الهی! روز قیامت داوری همه بگسلد، آن داوری که میانِ من و تو هست ‌نگسلد.»

«چون به جان نگرم جانم کند درد چون به دل نگرم دلم کند درد چون به فعل نگرم قیامتم کند درد، چون به‌وقت نگرم توام کنی درد.»

«الهی! نعمت تو فانیست و نعمت من باقی، نعمتِ تو منم و آنِ من تویی.»

«الهی! مرا بر مقامی مدار که گویی: «خلق و حقّ» و گویم: «من و تو»؛ مرا بر مقامی دار که من در میان نباشم همه تو باشی.»

«الهی! هر چه از آنِ من هست در کار تو کردم، و هر چه از آنِ تو هست در کار تو کردم تا منی از میان برخیزد همه تو باشی.»

«اگر این رسولان و این شریعت و بهشت و دوزخ نبودی من هم برین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و فرمان‌بُرداری از بهر تو.»

«چون مرا یاد کنی جانِ من فدای ذکرِ تو باد و چون دلِ من تو را یاد کند نفس من فدای دل من باد.»

«الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی، چون توام درد کنی شفا که دهد؟»

«الهی! مرا که تو آفریدی برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم مرا صیدِ آفریده مکن!»

«از بندگانِ تو بعضی نماز و طاعتْ دوست دارند، و بعضی حجّ و غزا بعضی علم و سجاده، مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز برای تو بوَد.»

«الهی! هیچ‌کس بوَد از دوستان تو که نام تو بسزا بَرَد تا بینایی خویش بکَنم و زیرِ قدم او کنم؟ یا هستند در وقتِ من تا جان خویش فدای او کنم؟ یا از پس من خواهد بود؟»

«الهی! من در دنیا چندانکه خواهم از کَرَم تو لاف خواهم زد، فردا هرچه خواهی با من بکن!»

«الهی مرا به همه وقت فریاد رس.»

«الهی! مرا تو می‌بایی.»

«الهی!... بوالحسنِ بوالحسن، تویی!»

«الهی، خلق تو شکر نعمتهای تو کنند، من شکر بودن تو کنم، نعمت، بودن تست.»

«الهی، مرا بودن تو نه بس که دیگر خواهم؟»

«الهی، من از تو به تو توانگرم. آنچه من دارم تویی و تو باقیی.»

«الهی، خوشی با توست، اشارت به بهشت می‌کنی؟»

منبع:
نوشته بر دریا: از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۸۴
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، تصحیح شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۹۷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


زَعفَران بر رُخِ خود مال اگر مَه‌رویی
رویِ خوب ار بِنِمایی بِخوری
زَخمِ قَفا

#غزل ۱۶۹ مولانا

قفا: پس گردن

☆ با مالیدن زعفران بر صورت خود، روی گُ
ل‌گونت را زرد و خسته نشان بده، تا نامحرمان به تو طمع نکنند و نیز از چشم زخمِ حسودان در امان باشی.

☆ با توجه به این‌که مولانا از تمثیل‌های قابل فهم، برای فهماندن مفاهیم ماورایی و معرفتی استفاده می‌کند، لذا توصیه می‌کند که زیبایی دل و جان و روانت را عرضه نکن تا نامحرمان طریقت به تو آسیب نزنند و از چشم زخم همراهان حسود در امان باشی.

#چشم_زخم
یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟
ای به همت از زلیخا کمتران، غیرت کنید !



(جناب صائب تبریزی