گر خبری داری از آن و از این
چشم گشا بوالعجبی را ببین
نیم تنی ملک جهان را گرفت
گشت فقیری شه روی زمین
پای نه و چرخ به زیر قدم
دست نه و ملک به زیر نگین
ملک خدا میدهد اینجا که راست
زهره که گوید که چنان یا چنین
حضرت شاه نعمتالله ولی
چشم گشا بوالعجبی را ببین
نیم تنی ملک جهان را گرفت
گشت فقیری شه روی زمین
پای نه و چرخ به زیر قدم
دست نه و ملک به زیر نگین
ملک خدا میدهد اینجا که راست
زهره که گوید که چنان یا چنین
حضرت شاه نعمتالله ولی
عشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شود
فاش کند چو بیدلان بر همگان هوای من
ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من
من سر خود گرفتهام من ز وجود رفتهام
ذره به ذره می زند دبدبه فنای من
آه که روز دیر شد آهوی لطف شیر شد
دلبر و یار سیر شد از سخن و دعای من
حضرت مولانا
فاش کند چو بیدلان بر همگان هوای من
ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من
من سر خود گرفتهام من ز وجود رفتهام
ذره به ذره می زند دبدبه فنای من
آه که روز دیر شد آهوی لطف شیر شد
دلبر و یار سیر شد از سخن و دعای من
حضرت مولانا
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
جناب خاقانی
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
جناب خاقانی
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#مولانای_جان
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#مولانای_جان
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
#مولانای_جان
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
#مولانای_جان
Bar Sama Tanboor
Alireza Ghorbani
می زَنَد بر جان که برخیز و بیا
از دُرون این همه حباب ها
صِدا در حباب
همچون صدایی در آب
شعله ی جانم بیا
روح و روانم بیا
آرام جانم بیا ...
بر سماع تنبور
#قربانی علیرضا
از دُرون این همه حباب ها
صِدا در حباب
همچون صدایی در آب
شعله ی جانم بیا
روح و روانم بیا
آرام جانم بیا ...
بر سماع تنبور
#قربانی علیرضا
گر نمی ارزم به وصلت ز آرزو منعم مکن
در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست
از خیالت هر شبم بام در دل روشن است
ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست
عرفی_شیرازی
در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست
از خیالت هر شبم بام در دل روشن است
ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست
عرفی_شیرازی
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند
بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند
هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسانه زدند...
فیض_کاشانی
بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند
هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسانه زدند...
فیض_کاشانی
ترک یاران کرده ای ای بیوفا ، یار این کند ؟
دل ز پیمان برگرفتی ، هیچ دلدار این کند ؟
ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان
شرم بادت زین عملها ، یار با یار این کند ؟
صائب_تبریزی
دل ز پیمان برگرفتی ، هیچ دلدار این کند ؟
ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان
شرم بادت زین عملها ، یار با یار این کند ؟
صائب_تبریزی
چون تو پیدا میشوی گم میشوم
لطف کن وز وسع من افزون میا
چون به یک مویت ندارم دست رس
دست بر نه برتر از گردون میا
جناب_عطار
لطف کن وز وسع من افزون میا
چون به یک مویت ندارم دست رس
دست بر نه برتر از گردون میا
جناب_عطار
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
حضرت_حافظ
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
حضرت_حافظ
بهشت را چه کند؟ با غم آفریدهٔ او
ز دوزخ از چه هراسد؟ فراقْ دیدهٔ او
من و سجود بت، از ایزدم مترسانید
من آفریدهٔ عشقم، نه آفریدهٔ او
شهید عشق ترا راه کعبهٔ مقصود
کسی نشان ندهد جز سر بریدهٔ او
به حرف میوه فریبم مده، که نیست مرا
امید سایه هم از نخل نو رسیدهٔ او
چنان گداخت فصیحی ز ضعف، شام فراق
که تاب نور ندارد چراغ دیدهٔ او
فصیحی هروی
ز دوزخ از چه هراسد؟ فراقْ دیدهٔ او
من و سجود بت، از ایزدم مترسانید
من آفریدهٔ عشقم، نه آفریدهٔ او
شهید عشق ترا راه کعبهٔ مقصود
کسی نشان ندهد جز سر بریدهٔ او
به حرف میوه فریبم مده، که نیست مرا
امید سایه هم از نخل نو رسیدهٔ او
چنان گداخت فصیحی ز ضعف، شام فراق
که تاب نور ندارد چراغ دیدهٔ او
فصیحی هروی
ما توامیم با گل رعنا در این چمن
کز خون پریم و رنگ به بیرون نمی دهیم
فصیحی هروی
کز خون پریم و رنگ به بیرون نمی دهیم
فصیحی هروی
قوت بال طلب ما را به این گلشن رساند
ورنه پرواز این قدر در تنگنای پر نبود
فصیحی هروی
ورنه پرواز این قدر در تنگنای پر نبود
فصیحی هروی
بختم شب تاری است که تا صبح قیامت
در ماتم خورشید سیه پوش نشیند
فصیحی هروی
در ماتم خورشید سیه پوش نشیند
فصیحی هروی
🌿💕
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل میبرد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
حافظ شیرازی
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل میبرد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
حافظ شیرازی
اصلاحیه
ناز کُنی نظر کُنی قهر کنی ستم کنی
گر که جفا گر که وفا از تو حذر نمیکنم
مولانا❌❌❌❌❌❌
🌸🌸🌸
جعلی
درود و ارادت اوقات به کام گرامی🌸🙏
سراینده مریم نوری
ناز کُنی نظر کُنی قهر کنی ستم کنی
گر که جفا گر که وفا از تو حذر نمیکنم
مولانا❌❌❌❌❌❌
🌸🌸🌸
جعلی
درود و ارادت اوقات به کام گرامی🌸🙏
سراینده مریم نوری
اصلاحیه
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل❤️ شد
#مولانا❌❌❌❌❌
جعلی
شاعر ابو سعید ابوالخیر
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل❤️ شد
#مولانا❌❌❌❌❌
جعلی
شاعر ابو سعید ابوالخیر
شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند
مژه،پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
فصیحی هروی
مژه،پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
فصیحی هروی