بزم خصوصی
گلپا و ملک
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
صدا #استادگلپا
شعر :
#همام_تبریزی
ویلن #حبیب_اله_بدیعی
در دستگاه #سه_گ
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
صدا #استادگلپا
شعر :
#همام_تبریزی
ویلن #حبیب_اله_بدیعی
در دستگاه #سه_گ
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
@smsu43کانال تلگرامی
تاج اصفهانی - برگ سبز برنامه شماره ۲۲
بخشی از
برگ سبز برنامه شماره ۲۲
باصدای زنده یاد #تاج_اصفهانی
سه گاه
ویولن #مهدی_خالدی
تار #جلیل_شهناز
دکلمه #روشنک
اشعار #عطار_نیشابوری #فروغی_بسطامی #مولانا #سعدی_شیرازی #همام_تبریزی
و #فخرالدین_عراقی
برگ سبز برنامه شماره ۲۲
باصدای زنده یاد #تاج_اصفهانی
سه گاه
ویولن #مهدی_خالدی
تار #جلیل_شهناز
دکلمه #روشنک
اشعار #عطار_نیشابوری #فروغی_بسطامی #مولانا #سعدی_شیرازی #همام_تبریزی
و #فخرالدین_عراقی
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشداین چیست صبا تاکنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درامد زخواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا
جان چو شنید از صبا بوی سرزلف او
گفت روان می شود در پی آن آشنا
در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه کشت گرم شداین ماجرا
جام رهاکن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را
گرنه زعکس رخش گل اثری یافتن
ما گل زکجا وین همه ما یه حسن از کجا
قبله هرملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله ها
تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صیدمرا خون بها
چشمش اگر می کند میل به سوی همام
نیست مجال سخن عاشق و چون و چرا
#همام تبریزی
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشداین چیست صبا تاکنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درامد زخواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا
جان چو شنید از صبا بوی سرزلف او
گفت روان می شود در پی آن آشنا
در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه کشت گرم شداین ماجرا
جام رهاکن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را
گرنه زعکس رخش گل اثری یافتن
ما گل زکجا وین همه ما یه حسن از کجا
قبله هرملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله ها
تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صیدمرا خون بها
چشمش اگر می کند میل به سوی همام
نیست مجال سخن عاشق و چون و چرا
#همام تبریزی
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشداین چیست صبا تاکنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درامد زخواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا
جان چو شنید از صبا بوی سرزلف او
گفت روان می شود در پی آن آشنا
در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه کشت گرم شداین ماجرا
جام رهاکن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را
گرنه زعکس رخش گل اثری یافتن
ما گل زکجا وین همه ما یه حسن از کجا
قبله هرملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله ها
تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صیدمرا خون بها
چشمش اگر می کند میل به سوی همام
نیست مجال سخن عاشق و چون و چرا
#همام_تبریزی
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشداین چیست صبا تاکنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درامد زخواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا
جان چو شنید از صبا بوی سرزلف او
گفت روان می شود در پی آن آشنا
در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه کشت گرم شداین ماجرا
جام رهاکن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را
گرنه زعکس رخش گل اثری یافتن
ما گل زکجا وین همه ما یه حسن از کجا
قبله هرملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله ها
تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صیدمرا خون بها
چشمش اگر می کند میل به سوی همام
نیست مجال سخن عاشق و چون و چرا
#همام_تبریزی
خیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران
میان باغ و یار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران
چمن میشد ز عکس عارض او
منور چون دل پرهیزگاران
سر زلفش ز باد نوبهاری
چو احوال پریشانروزگاران
گذشت آن نوبهار حسن و بگذاشت
دل و چشمم میان برف و باران
خداوندا هنوز امیدوارم
بده کام دل امیدواران
همام از نوبهار و سبزه و گل
نمییابد صفا بی روی یاران
وهار و ول وه جانان دیم خوش بی
اوی آنان مه ول با مه وهاران۱
#همام_تبریزی
۱. معنی بیت پهلوی:
روزگار بهار و گل با جانان خوش است
بدون جانان نه گل باشد و نه بهاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران
میان باغ و یار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران
چمن میشد ز عکس عارض او
منور چون دل پرهیزگاران
سر زلفش ز باد نوبهاری
چو احوال پریشانروزگاران
گذشت آن نوبهار حسن و بگذاشت
دل و چشمم میان برف و باران
خداوندا هنوز امیدوارم
بده کام دل امیدواران
همام از نوبهار و سبزه و گل
نمییابد صفا بی روی یاران
وهار و ول وه جانان دیم خوش بی
اوی آنان مه ول با مه وهاران۱
#همام_تبریزی
۱. معنی بیت پهلوی:
روزگار بهار و گل با جانان خوش است
بدون جانان نه گل باشد و نه بهاران
خرامان میرود آن سرو قامت
جهانی را از آن قامت قیامت
مؤذن گر ببیند قامتت را
فراموشش شود تکبیر و قامت
امام از شوق آن شکل و شمایل
به قوّالان دهد مزد امامت
#همام_تبریزی_قامت
جهانی را از آن قامت قیامت
مؤذن گر ببیند قامتت را
فراموشش شود تکبیر و قامت
امام از شوق آن شکل و شمایل
به قوّالان دهد مزد امامت
#همام_تبریزی_قامت
.
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من ازاین هستی خودنیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم.
#همام_تبریزی
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من ازاین هستی خودنیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم.
#همام_تبریزی
دانی چگونه باشد از دوستان جدایی؟
چون دیدهای که مانَد خالی ز روشنایی!
سهل است عاشقان را از جانِ خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بُود جدایی
در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری
گر در میان جانان مهری بُود خدایی...
#همام_تبریزی
چون دیدهای که مانَد خالی ز روشنایی!
سهل است عاشقان را از جانِ خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بُود جدایی
در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری
گر در میان جانان مهری بُود خدایی...
#همام_تبریزی
مکن ای دوست ملامت، منِ سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبُوَد عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آبِ دیده
شسته باشد ورق دفتر دانایی را
دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم
بهر خوبان بکِشم منت بینایی را
ننگرد مردمِ چشمم، به جمالی دیگر
کاعتباری نبود مردمِ هر جایی را
گر زبانم نکند یاد تو، خاموشی، بِه
عاشقم بهر سخنهای تو، گویایی را
آفریدهست تو را بهر بهشت آرایی
چون گل و لاله و نرگس، چمن آرایی را
رویها را همه دارند ز زیباییِ دوست
دوست دارم سبب روی تو، زیبایی را
چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو هُمام
یافت مستی و پریشانی و شیدایی را
#همام_تبریزی
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبُوَد عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آبِ دیده
شسته باشد ورق دفتر دانایی را
دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم
بهر خوبان بکِشم منت بینایی را
ننگرد مردمِ چشمم، به جمالی دیگر
کاعتباری نبود مردمِ هر جایی را
گر زبانم نکند یاد تو، خاموشی، بِه
عاشقم بهر سخنهای تو، گویایی را
آفریدهست تو را بهر بهشت آرایی
چون گل و لاله و نرگس، چمن آرایی را
رویها را همه دارند ز زیباییِ دوست
دوست دارم سبب روی تو، زیبایی را
چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو هُمام
یافت مستی و پریشانی و شیدایی را
#همام_تبریزی
چشمی که دیده باشد آن شکل و آن شمایل
بی او ملول باشد از روی خوب دیدن
ما را به نیم جانی وصلت کجا فروشند
ارزان بود به صد جان گر میتوان خریدن
#همام_تبریزی
بی او ملول باشد از روی خوب دیدن
ما را به نیم جانی وصلت کجا فروشند
ارزان بود به صد جان گر میتوان خریدن
#همام_تبریزی
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند
تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن
#همام_تبریزی
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند
تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن
#همام_تبریزی
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی