معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابه ای تا خود که داند آشنا

گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا

ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا

ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا

این باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما

دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در می دهد تا برکند از ما قبا

ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجا

هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا

عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی می رسد برمی شکافد کوه را

یک پاره اخضر می شود یک پاره عبهر می شود
یک پاره گوهر می شود یک پاره لعل و کهربا

ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باد خورده ای ما مست گشتیم از صدا

ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده ای
گر برده ایم انگور تو تو برده ای انبان ما
      
دیوان  شمس 
به جرم عشق تو گر می‌زنند بر دارم

گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم

مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
از آن سبب که زبان راز دل نمی‌داند
حدیث عشق ترا بر زبان نمی‌آرم
مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان
که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم
صمدپرست نخواهد صنم من آن شمنم
که پیش چون تو صنم‌ صورتی گرفتارم

 #جناب_قاآنی
روی پنهان کن که آرام دل ازمن می بری

هوشم از سر می ربایی جانم ازتن می بری

این چه دلداری بود جانا که بامن ساعتی

می نیارامی وآرام دل ازمن می بری

#جناب_سیف_فرغانی
گنج مقصد را نیابی جز زدلهای خراب
پایه ی آبادی عالم در این ویرانه است

از غرور هوشیاری خنده بر مستان زند
بی خبر زاهد زشوق گریه مستانه است

(شیخ اسدالله حکیم قمشه ای
متخلص به دیوانه)

شيخ اسداللّه حكيم قمشه ‏اى فرزند مشهدى جعفر. متوفّى ۱۳۳۴ ق. متخلّص به «ديوانه» از حكما، علما و شعراى بزرگ اصفهان بود. وى با وجود فراهم نبودن اسباب علم و تحصيل و اشتغال به زراعت، علوم منطق و ادب عربى را به حدّ كمال فرا گرفت. در علوم و حكمت الهى به طريقه‏ ى اشراق و مشاء بخوبى آگاه بودو در اصفهان به تدريس حكمت و كلام می ‏پرداخت. همچنين انواع علوم رياضى را به سبك قديم و جديد تدريس مى‏ كرد. لغت فرانسه را بدون مراجعه به استاد به قدر كفايت مى‏ دانست و خط شكسته را به خوبى مى‏ نوشت. ولى افسوس كه در سن جوانى در سى و شش سالگى درگذشت. وى از شاگردان آخوند كاشى و حاج ملاهادی سبزواری بود.

 حكيم داراى طبع عاشقانه و اشعار وى بيشتر غزل‏هاى عارفانه با مضامين عميق روحانى بود، از اشعار اوست:

 خوشتر ز روزگار جنون روزگار نيست
نيكوتر از ديار محبّت ديار نيست

 آن سر كه نيست در ره پاكان عشق، خاك
شايستهٔ نشيمن دامان يار نيست

#دیوانه_قمشه‌ای (اصفهانی)
تا نسـیم عطـر زلفـت برصبـا پیچیده اسـت
عطسـه در مغـز غـزالان خطـا پیچیده اسـت
ّ
نیست در بحر تعلق درکـف دل هیچ‌ چیـز
چون حباب این قطره بیجا بر هوا پیچیده است

#میرزا_طاهر

محمّد طاهر نصرآبادى ملقب به میرزا طاهر به سال 1027ق در نصرآباد، يكى از محله‌هاى بزرگ اطراف اصفهان به دنيا آمد. آبا و اجداد او در زمان سلاطين صفويه و پادشاهان سابق، كمال اعتبار را داشته‌اند.

وی در نوجوانی پدر خود را از دست داد و بعلت نداشتن راهنما و سرپرست مدّتى ساكن قهوه‌خانه شد. قهوه‌خانه در اين دوره، جايگاه اهل فضل، ادب، دانش، شعر و موسيقى بود و هركس بدان‌جا راه نداشت. در آن‌جا، نظم و نثر خودش را بارها بر اهل فن عرضه كرد و همگان زبان تصديق بر او گشودند. آقا حسين خوانسارى علامه و فقیه بزرگوار، مكررا او را به واسطه نوشته‌هايش تشويق مى‌نمود.

آوازه و شهرت نصرآبادى به زودى در پایتخت پيچيد و مرتبه او در شعرشناسى، به پايه‌اى رسيد كه شعراى جوان از او تخلّص مى‌طلبيدند.

وى در سال‌هاى بين 1070-1080ق به شرف زيارت حضرت ثامن الحجج(ع) نائل شد. در اين سفر، او با شاعران آن سامان چون ميرزا حسين خان، چلبى ولد حاج صالح تبريزى و ميرزا جانى عزّتى ديدار كرد. پس از آن، عازم زیارت مكّه معظّمه و زيارت تربت پيامبر(ص) و حضرات ائمه بقيع(ع) شد.

پس از برگشت از آن سفر، خانه‌اش محفل ادبى شاعران و موزونان بود و ملّا رشدى، باقيا نائينى، عارف شيرازى و صائب تبريزى، به خانه‌اش آمد و شد داشتند. بزودى دست جفاكار روزگار جمعى از ياران او چون آخوند نصيرا و ديگران را به جهان باقى برد و جان لطيف نصرآبادى، در چنگ غربت و تنهايى، قرين هزارگونه محنت و حسرت شد و چون جاى خالى دوستان را تحمّل نداشت، به گوشه مسجد لنبان اصفهان، به عبادت الهى مشغول شد و گوشه‌نشينى اختيار كرد. در این مسجد ، شعرا از اين سو و آن سو به ديدار او آمدند و از صحبت او محظوظ شدند. مولانا بديع سمرقندى از ماوراء النهر، مير اسماعيل چرپادقانى، ملّا على رضا، حاجى محمّد صادق، كريما، ميرزا ميرك، ميرزا مهدى و مولانا محمّد سعيد اشرف مازندرانى از آن گروه بودند.

نفوذ و بزرگى نصرآبادى به جايى رسيد كه در بعضى مناظرات، به عنوان يك داور بى‌طرف او را مى‌شناختند و براى حل اختلاف، به او مراجعه مى‌كردند؛ چرا كه او هم از لحاظ بزرگى شخصيت و هم از جنبه ادبی در مرتبه بالايى بود.
ويژگى‌هاى فكرى او و روحيات اخلاقى خاص وى، در «تذكرة الشعرايش» نمايان است. او علاقه و عشق زايد الوصفى به پيامبر(ص) و ائمه(ع) داشت. اين شيفتگى در كتابش موج مى‌زند.
یکی از فرزندان نصرآبادی به نام بدیع الزمان از ادبای عصر خود بوده است.
از وفات نصرآبادی اطلاعی در دست نیست ولی وی تا سال ۱۰۸۸ ق در قید حیات بوده است.

مشهورترین تألیف نصرآبادی تذکره الشعراء می‌باشد که این اثر را در سال ۱۰۷۲ ق نوشته است و در بسیاری موارد از تذکره الشعرای وی به «تذکره نصرآبادی» یاد می‌شود. این تذکره حاوی شرح حال صدها تن از شاعران و عالمان و خوشنویسان و ادبای معاصر وی در قرن ۱۱ ق است و از حیث اطلاعات اجتماعی نیز حاوی اطلاعت ارزنده‌ای است. این تذکره به زبان فارسی نوشته شده و یک مرتبه توسط وحید دستگردی در سال ۱۳۱۷ ش و دیگر بار با تصحیح محسن ناجی نصرآبادی در سال ۱۳۷۸ش توسط نشر اساطیر تهران در دو جلد منتشر شد. اگر چه چاپ اشاطیر زیباتر است ولی تصحیح و مقدمه وحید دستگردی بسیار عالمانه تر می‌باشد.

آثار میرزا محمد طاهر:

1- تذكرة الشعراء
2- گلشن خيال (گلشن خيالات)
3- گل رعنا
4- مرآت الجمال
5- منتخب ديوان صائب
6- منشآت
7- منتخب اشعار
و تعدادی نامه به افراد مختلف

منابع:

مقدمه تذکره الشعرای نصرآبادی، به تصحیح محسن ناجی، اساطیر تهران، ۱۳۷۸.
تاریخ تذکره‌های فارسی، احمد گلچین معانی، ج۱، ص۴۵
کاروان هند، گلچین معانی، ج۲، ص۹۷۲
مجله وحید، شماره دوم، سال نهم، ص۲۲۳

*****

ببند از نیک و بد لب را، در روزی به خود واکنّ
بنه دندان بـه روی حرف و لـذت را تماشا کن

میرزا محمد طاهر نصرآبادی
تا نسـیم عطـر زلفـت برصبـا پیچیده اسـت
عطسـه در مغـز غـزالان خطـا پیچیده اسـت
ّ
نیست در بحر تعلق درکـف دل هیچ‌ چیـز
چون حباب این قطره بیجا بر هوا پیچیده است

#میرزا_طاهر

محمّد طاهر نصرآبادى ملقب به میرزا طاهر به سال 1027ق در نصرآباد، يكى از محله‌هاى بزرگ اطراف اصفهان به دنيا آمد. آبا و اجداد او در زمان سلاطين صفويه و پادشاهان سابق، كمال اعتبار را داشته‌اند.

وی در نوجوانی پدر خود را از دست داد و بعلت نداشتن راهنما و سرپرست مدّتى ساكن قهوه‌خانه شد. قهوه‌خانه در اين دوره، جايگاه اهل فضل، ادب، دانش، شعر و موسيقى بود و هركس بدان‌جا راه نداشت. در آن‌جا، نظم و نثر خودش را بارها بر اهل فن عرضه كرد و همگان زبان تصديق بر او گشودند. آقا حسين خوانسارى علامه و فقیه بزرگوار، مكررا او را به واسطه نوشته‌هايش تشويق مى‌نمود.

آوازه و شهرت نصرآبادى به زودى در پایتخت پيچيد و مرتبه او در شعرشناسى، به پايه‌اى رسيد كه شعراى جوان از او تخلّص مى‌طلبيدند.

وى در سال‌هاى بين 1070-1080ق به شرف زيارت حضرت ثامن الحجج(ع) نائل شد. در اين سفر، او با شاعران آن سامان چون ميرزا حسين خان، چلبى ولد حاج صالح تبريزى و ميرزا جانى عزّتى ديدار كرد. پس از آن، عازم زیارت مكّه معظّمه و زيارت تربت پيامبر(ص) و حضرات ائمه بقيع(ع) شد.

پس از برگشت از آن سفر، خانه‌اش محفل ادبى شاعران و موزونان بود و ملّا رشدى، باقيا نائينى، عارف شيرازى و صائب تبريزى، به خانه‌اش آمد و شد داشتند. بزودى دست جفاكار روزگار جمعى از ياران او چون آخوند نصيرا و ديگران را به جهان باقى برد و جان لطيف نصرآبادى، در چنگ غربت و تنهايى، قرين هزارگونه محنت و حسرت شد و چون جاى خالى دوستان را تحمّل نداشت، به گوشه مسجد لنبان اصفهان، به عبادت الهى مشغول شد و گوشه‌نشينى اختيار كرد. در این مسجد ، شعرا از اين سو و آن سو به ديدار او آمدند و از صحبت او محظوظ شدند. مولانا بديع سمرقندى از ماوراء النهر، مير اسماعيل چرپادقانى، ملّا على رضا، حاجى محمّد صادق، كريما، ميرزا ميرك، ميرزا مهدى و مولانا محمّد سعيد اشرف مازندرانى از آن گروه بودند.

نفوذ و بزرگى نصرآبادى به جايى رسيد كه در بعضى مناظرات، به عنوان يك داور بى‌طرف او را مى‌شناختند و براى حل اختلاف، به او مراجعه مى‌كردند؛ چرا كه او هم از لحاظ بزرگى شخصيت و هم از جنبه ادبی در مرتبه بالايى بود.
ويژگى‌هاى فكرى او و روحيات اخلاقى خاص وى، در «تذكرة الشعرايش» نمايان است. او علاقه و عشق زايد الوصفى به پيامبر(ص) و ائمه(ع) داشت. اين شيفتگى در كتابش موج مى‌زند.
یکی از فرزندان نصرآبادی به نام بدیع الزمان از ادبای عصر خود بوده است.
از وفات نصرآبادی اطلاعی در دست نیست ولی وی تا سال ۱۰۸۸ ق در قید حیات بوده است.

مشهورترین تألیف نصرآبادی تذکره الشعراء می‌باشد که این اثر را در سال ۱۰۷۲ ق نوشته است و در بسیاری موارد از تذکره الشعرای وی به «تذکره نصرآبادی» یاد می‌شود. این تذکره حاوی شرح حال صدها تن از شاعران و عالمان و خوشنویسان و ادبای معاصر وی در قرن ۱۱ ق است و از حیث اطلاعات اجتماعی نیز حاوی اطلاعت ارزنده‌ای است. این تذکره به زبان فارسی نوشته شده و یک مرتبه توسط وحید دستگردی در سال ۱۳۱۷ ش و دیگر بار با تصحیح محسن ناجی نصرآبادی در سال ۱۳۷۸ش توسط نشر اساطیر تهران در دو جلد منتشر شد. اگر چه چاپ اشاطیر زیباتر است ولی تصحیح و مقدمه وحید دستگردی بسیار عالمانه تر می‌باشد.

آثار میرزا محمد طاهر:

1- تذكرة الشعراء
2- گلشن خيال (گلشن خيالات)
3- گل رعنا
4- مرآت الجمال
5- منتخب ديوان صائب
6- منشآت
7- منتخب اشعار
و تعدادی نامه به افراد مختلف

منابع:

مقدمه تذکره الشعرای نصرآبادی، به تصحیح محسن ناجی، اساطیر تهران، ۱۳۷۸.
تاریخ تذکره‌های فارسی، احمد گلچین معانی، ج۱، ص۴۵
کاروان هند، گلچین معانی، ج۲، ص۹۷۲
مجله وحید، شماره دوم، سال نهم، ص۲۲۳

*****

ببند از نیک و بد لب را، در روزی به خود واکنّ
بنه دندان بـه روی حرف و لـذت را تماشا کن

میرزا محمد طاهر نصرآبادی
از سپهر نیلگون، خاکسترِ ما کرده‌اند
نُه فلک را پرده‌دارِ اخگر ما کرده‌اند

باده های صاف را پیشینیان پیموده‌اند
دُرد این نُه شیشه را در ساغر ما کرده‌اند

#صائب

 نه فلک = نه آسمان . افلاک قمر و عطارد وزهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل و فلک اطلس یا ثوابت و فلک الافلاک
نه شیشه = کنایه از نه آسمان است:

جنایتهای این نه شیشه ٔ تنگ
همه در شیشه کن، بر شیشه زن سنگ

نظامی
پنهان نتوان بردن در خانه چراغی را
ای ماه چه می‌آیی در پرده پنهانی

ای چشم نمی‌بینی این لشکر سلطان را
وی گوش نمی‌نوشی این نوبت سلطانی

#مولانای_جان
Audio
تصنیف دلنشین " افسانه"
با صدای : همایون #کاظمی


نباشم گر در این محفل، چه غم؟عاشقی دیوانه کمتر

شعر : #معینی_کرمانشاهی
آهنگساز: حبیب اله #بدیعی
دستگاه : #همایون


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
Gol-e-Man
Siavash Ghomayshi
" گُلِ من "



#سیاوش_قمیشی

برقرار باشی و سبز گُلِ من تازه بمون
نفسم پیشکش تو جای من زنده بمون...
گریستن در درگاه الهی (نه گریستن تقلیدی) از احوالات خوشی است که گاهی به انسان دست میدهد و موجب ارتقای روحانی است.

چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند

ای خنک چشمی که آن گریان اوست
ای همایون دل که آن بریان اوست

از پی هر گریه آخر خنده ایست
مرد آخر بین مبارک بنده ایست

انسانی که قدر این حالات را بداند مبارک بنده ایست.


#عالیجناب_مولانای_جان
Allah Mazar
Alireza Ghorbani
ای که همه نگاهِ من،
خورده گره به روی تو
تا نرود نفس زِ تن،
پا نکشم زِ کوی تو...!

#حسین_منزوی
تمام سوء تفاهمات ناشی از زبان است، تو می بایست در مورد افراد از روی اعمالشان قضاوت کنی، نه از روی گفته هایشان، همیشه محاکمهء خود، از محاکمهء دیگران سخت تر است. تو اگر توانستی در مورد خودت خوب قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی...


📕 شازده کوچولو
#آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
هرم بن حیان گفت:به نزد اویس قرنی رفتم.
پس مرا گفت :چرا بدین جا آمده ای؟
گفتم:آمده ام تا با تو انس بگیرم.
اویس گفت:کسی را نمی‌شناسم که خدایش را بشناسد و به دیگری انس گیرد.

کشکول شیخ بهایی
مشتاق گل بسازد

با خوی باغبانان

سعدی

ظاهرا در موردِ آغازِ عشق
چیزهای زیادی می‌دانیم
اما در موردِ چگونگی ادامه‌ی آن
بسیار اندک .

دوباتن
🌞🌞🌞

دل موضع تجرید و سرای خلوت توحید و منظر اعلای حق است
روی از این جهان روز و شب که نظر گاه دل توست بگردان
تا نور حق بر آن بتابد
تابع نفس شوم خود مشو
مردان حق به کام نفس گام بر نمی دارند و به نفس مشتهی قوتی نمی دهند

عطار نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلــهـا به خروش آید
چون زلف برافشاند
جان‌ها به سجود آید
چـون پــرده بـرانـدازد

در عرضگه عشقش
فتنـــه ســپه انگــیزد
در رزمـگـــــه زلـفــش
گردون سپر اندازد


خاقانی


هزاران جان یعقوبی
همی‌سوزد از این خوبی
چرا ای یوسف خوبان
در این چاهی نمی‌دانم

مولانا
جان می‌دهد
چوشمع برای نسیم صبح
هر کس تمام شب
نفس آتشین زده است

صائب

تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم
در این درگاه بی‌چونی همه لطف است و موزونی
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمی‌دانم
مولانا
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما



#مولانای_جان
Ya Man Hou
Hazhir Mehrafrouz
یا من هو...

لا اله الا هو

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛

هست از پس پرده گفت‌ و گوی من و تو،
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.



رباعی
خیام