سید محمود فرخ خراسانی (۱۲۷۴ مشهد - ۳ فروردین ۱۳۶۰ مشهد) ادیب و شاعر خراسانی و نماینده مجلس شورای ملی بود. کتابخانه و انجمن ادبی فرخ در مشهد، بیش از نیم قرن میزبان علاقهمندان و وعدهگاه ادیبان و شاعران و محققان به شمار میرفتپدرش سید احمد جواهری از ادیبان و شاعران مشهد بود که در خوشنویسی نیز دستی داشت. دوران کودکی فرخ در مکتبخانهها و محافل و مجالس ادبی سپری شد که همراه با پدرش در آنها حضور مییافت. [۱] او در مدارس قدیمه تحصیل کرد و نزد ادیبان مشهوری همچون ادیب نیشابوری و شیخ محمدحسین سبزواری درس خواند و به استخدام آستان قدس رضوی درآمد.
فرخ به عنوان شاعر شهرتی به هم زد و از پیشگامان به راهاندازی محافل و انجمنهای ادبی و مطبوعات در مشهد شد. [۲] او همراه با منیر مازندرانی، محمد ملکزاده (برادر ملکالشعرای بهار)، شاهزاده محمدهاشم میرزا افسر و ایرج میرزا در انتشار مجله دانش به مدیریت سید محمد دانش بزرگنیا شرکت جست و در آن قلم زد که نخستین مجله در خراسان بود. [۳]
فرخ در سال ۱۳۰۶ رئیس کارکنان آستان قدس رضوی شد.[۱] در سایه شهرتی که از فعالیت ادبی به دست آورده بود، در سال ۱۳۱۸ به نمایندگی قوچان در مجلس شورای ملیبرگزیده شد (دوره دوازدهم) و در دوره بعد نیز کرسی خود را حفظ کرد. پس از پایان دوره نمایندگیاش از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ معاون نایبالتولیه آستان قدس رضوی بود و مدتی هم کفیل (سرپرست) استانداری خراسان شد. پس از آن نیز مشاغلی همچون ریاست هیئتمدیره و مدیرعامل شرکت نخریسی و نساجی و برق خسروی خراسان را به عهده داشت. سالهای پایانی عمر را به کارهای ادبی و مطالعه و نگارش گذراند.
در سال ۱۳۴۴ جمعی از بزرگان و محققان در صدد تجلیل از فرخ برآمدند و به پایمردی مجتبی مینوی مجموعهای با عنوان هفتادسالگی فرخ منتشر شد که بزرگانی چون بدیعالزمان فروزانفر، غلامحسین یوسفی، مهدی اخوان ثالث، عبدالحسین زرینکوب، جلالالدین همایی، محمدرضا شفیعی کدکنی و ایرج افشار در آن به تجلیل از شخصیت ادبی و فرهنگی فرخ پرداختند. دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد نیز در سال ۱۳۵۳ با اعطای مدرک دکتری افتخاری به فرخ برای او مجلس بزرگداشتی برپا کرد. [۲]
فرخ چهارده نسخه کتاب خطی و ۸۸ جلد کتاب چاپی را وقف کتابخانه آستان قدس رضوی کرد و در سال ۱۳۴۹ برای تأمین هزینه درمان پسرش در آمریکا [۱]، بخش عمدهای از کتابهایش را به دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد فروخت. پس از درگذشت او نیز بخش دیگری از کتابخانهاش در سال ۱۳۸۱ به این دانشکده اهدا شد.
سید محمود فرخ خراسانی در دارالذکر حرم رضوی در مشهد به خاک سپرده شد. یادداشتهای او را فرهنگستان زبان و ادب فارسی به کوشش دکتر مجتبی مجرد گردآوری و منتشر کرده است
فرخ به عنوان شاعر شهرتی به هم زد و از پیشگامان به راهاندازی محافل و انجمنهای ادبی و مطبوعات در مشهد شد. [۲] او همراه با منیر مازندرانی، محمد ملکزاده (برادر ملکالشعرای بهار)، شاهزاده محمدهاشم میرزا افسر و ایرج میرزا در انتشار مجله دانش به مدیریت سید محمد دانش بزرگنیا شرکت جست و در آن قلم زد که نخستین مجله در خراسان بود. [۳]
فرخ در سال ۱۳۰۶ رئیس کارکنان آستان قدس رضوی شد.[۱] در سایه شهرتی که از فعالیت ادبی به دست آورده بود، در سال ۱۳۱۸ به نمایندگی قوچان در مجلس شورای ملیبرگزیده شد (دوره دوازدهم) و در دوره بعد نیز کرسی خود را حفظ کرد. پس از پایان دوره نمایندگیاش از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ معاون نایبالتولیه آستان قدس رضوی بود و مدتی هم کفیل (سرپرست) استانداری خراسان شد. پس از آن نیز مشاغلی همچون ریاست هیئتمدیره و مدیرعامل شرکت نخریسی و نساجی و برق خسروی خراسان را به عهده داشت. سالهای پایانی عمر را به کارهای ادبی و مطالعه و نگارش گذراند.
در سال ۱۳۴۴ جمعی از بزرگان و محققان در صدد تجلیل از فرخ برآمدند و به پایمردی مجتبی مینوی مجموعهای با عنوان هفتادسالگی فرخ منتشر شد که بزرگانی چون بدیعالزمان فروزانفر، غلامحسین یوسفی، مهدی اخوان ثالث، عبدالحسین زرینکوب، جلالالدین همایی، محمدرضا شفیعی کدکنی و ایرج افشار در آن به تجلیل از شخصیت ادبی و فرهنگی فرخ پرداختند. دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد نیز در سال ۱۳۵۳ با اعطای مدرک دکتری افتخاری به فرخ برای او مجلس بزرگداشتی برپا کرد. [۲]
فرخ چهارده نسخه کتاب خطی و ۸۸ جلد کتاب چاپی را وقف کتابخانه آستان قدس رضوی کرد و در سال ۱۳۴۹ برای تأمین هزینه درمان پسرش در آمریکا [۱]، بخش عمدهای از کتابهایش را به دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد فروخت. پس از درگذشت او نیز بخش دیگری از کتابخانهاش در سال ۱۳۸۱ به این دانشکده اهدا شد.
سید محمود فرخ خراسانی در دارالذکر حرم رضوی در مشهد به خاک سپرده شد. یادداشتهای او را فرهنگستان زبان و ادب فارسی به کوشش دکتر مجتبی مجرد گردآوری و منتشر کرده است
نازل نمود آیه ی رحمت ، خدای من
بر سر فكند سایۀ رأفت ، همای من
او خواستارِ من شد و من خواستارِ او
من از برای اویم و او ، از برای من
#فرخ_خراسانی
بر سر فكند سایۀ رأفت ، همای من
او خواستارِ من شد و من خواستارِ او
من از برای اویم و او ، از برای من
#فرخ_خراسانی
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز !
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس
مهر می ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز !
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس
مهر می ورزيم، پس هستيم !
#فریدون_مشیری
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
#حضرت_حافظ
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
#حضرت_حافظ
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عَماری
که بر باد صبا تختش روان است
جمال ماه پیکر بر بلندی
بدان ماند که ماهِ آسمان است
بهشتی صورتی در جُوفِ محمِل
چو بُرجی کآفتابش در میان است
خداوندان عقل این طُرفه بینند
که خورشیدی به زیر سایبان است
چو نیلوفر در آب و مِهر در میغ
پری رخ در نقاب پرنیان است
ز روی کار من بُرقَع برانداخت
به یک بار آن که در برقع نهان است
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش از او بار گران است
زِهی اندک وفای سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است
تو را گر دوستی با ما همین بود
وفای ما و عهد ما همان است
بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد وصل را آخرزمان است
وفا کردیم و با ما غَدر کردند
برو سعدی که این پاداش آن است
ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوان است
#حضرت_سعدی
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عَماری
که بر باد صبا تختش روان است
جمال ماه پیکر بر بلندی
بدان ماند که ماهِ آسمان است
بهشتی صورتی در جُوفِ محمِل
چو بُرجی کآفتابش در میان است
خداوندان عقل این طُرفه بینند
که خورشیدی به زیر سایبان است
چو نیلوفر در آب و مِهر در میغ
پری رخ در نقاب پرنیان است
ز روی کار من بُرقَع برانداخت
به یک بار آن که در برقع نهان است
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش از او بار گران است
زِهی اندک وفای سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است
تو را گر دوستی با ما همین بود
وفای ما و عهد ما همان است
بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد وصل را آخرزمان است
وفا کردیم و با ما غَدر کردند
برو سعدی که این پاداش آن است
ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوان است
#حضرت_سعدی
از بهر چه در مجلس جانانه نباشم؟
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم؟
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم !؟
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی
آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم
زانست که بی نعرهی مستانه نباشم
#وحشی_بافقی
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم؟
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم !؟
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی
آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم
زانست که بی نعرهی مستانه نباشم
#وحشی_بافقی
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
#جناب_عطار
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
#جناب_عطار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مقصد من رفتن است با نرسیدن خوش است
هر که به مقصد خوش است ماندۀ بنبستهاست
خون رگ جادهام تا نرسیدن خوشم
نبض مدام قدم خاصیت هستهاست
افشین یداللهی
امشب کنار غزلهای من بخواب
هر که به مقصد خوش است ماندۀ بنبستهاست
خون رگ جادهام تا نرسیدن خوشم
نبض مدام قدم خاصیت هستهاست
افشین یداللهی
امشب کنار غزلهای من بخواب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از شادی پر گیرم که رِسَم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم….
کریم فکور
امشب از آسمان ديده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه می كارد
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
فروغ فرخزاد
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان ها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم….
کریم فکور
امشب از آسمان ديده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه می كارد
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
فروغ فرخزاد
Audio
یاد من کن
آهنگساز: علی تجویدی
ترانهسرا: معینی کرمانشاهی
خواننده: بانو دلکش
دستگاه: ماهور
مرا زیبا به یاد بیار
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچههایتان
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد آر
اورهان ولی
آهنگساز: علی تجویدی
ترانهسرا: معینی کرمانشاهی
خواننده: بانو دلکش
دستگاه: ماهور
مرا زیبا به یاد بیار
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی بودم
که سیلاب شدم در کوچههایتان
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و من رفته بودم
مرا زیبا به یاد آر
اورهان ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر
ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
این باد خوش نفس به مراد تو می وزد
رقص درخت و عشوه ی گل در هوای توست
هوشنگ_ابتهاج
ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
این باد خوش نفس به مراد تو می وزد
رقص درخت و عشوه ی گل در هوای توست
هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد
چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد
نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد
حافظ
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد
چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد
نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد
حافظ
Ey Del Ey Del
Aref
تا بشویم ز دل
ابر غم را
در سرِ من هوای شراب است
بادهام گر نه درمان درد است؛
مستیام گر نه داروی خواب است؛
با دلم خندهى جام گوید:
پشت این ابرها
آفتاب است...!
فريدون_مشيرى
ابر غم را
در سرِ من هوای شراب است
بادهام گر نه درمان درد است؛
مستیام گر نه داروی خواب است؛
با دلم خندهى جام گوید:
پشت این ابرها
آفتاب است...!
فريدون_مشيرى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخند
خندههای تو
ترکیدن شاهوار کوهستانهای انار است
شمس_لنگرودی
بخند که جهان
با اندوهِ تو دگرگون نمیشود...
جبران خلیل جبران
خندههای تو
ترکیدن شاهوار کوهستانهای انار است
شمس_لنگرودی
بخند که جهان
با اندوهِ تو دگرگون نمیشود...
جبران خلیل جبران
Shabahangi ~ Musico.IR
Masoud Sadeghloo ~ Musico.IR
یک دم ز بیوفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد
مردم به هر که آینه شد سنگ میزنند
از طعنههای عالم و آدم غمت مباد
گفت: اولین نشانە ی عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد
روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من میروم ز یاد تو کمکم، غمت مباد
دلشوره ی وصال و پریشانی فراق
از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد
فاضل_نظری
حاصلی جز رنج این دنیا ندارد با خودش
عاشقی کن عشق تنها شاهکار زندگی ست...
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد
مردم به هر که آینه شد سنگ میزنند
از طعنههای عالم و آدم غمت مباد
گفت: اولین نشانە ی عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد
روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من میروم ز یاد تو کمکم، غمت مباد
دلشوره ی وصال و پریشانی فراق
از این غمت نبود، از آن هم غمت مباد
فاضل_نظری
حاصلی جز رنج این دنیا ندارد با خودش
عاشقی کن عشق تنها شاهکار زندگی ست...
قدرت کلمات💞
هنگامی که از کنفسیوس پرسیدند اگر امپراطور چین میشد نخستین عملی که به آن دست میزد چه بود،
پاسخ داد:
«دوباره سازی مفهوم کلمات».
او با خبر از اقتدار و نفوذ کلام
برای آفرینش، مرگ یا درمان،
نیک میدانست که با چه دقتی باید واژهها را برگزید.
همه فرهنگ ها و تمدن ها ، همنوا آموختهاند:
«کلامت، تو را بر مَسند قدرت مینشاند!»
کاترین_پاندر
📕 قانون شفا
هنگامی که از کنفسیوس پرسیدند اگر امپراطور چین میشد نخستین عملی که به آن دست میزد چه بود،
پاسخ داد:
«دوباره سازی مفهوم کلمات».
او با خبر از اقتدار و نفوذ کلام
برای آفرینش، مرگ یا درمان،
نیک میدانست که با چه دقتی باید واژهها را برگزید.
همه فرهنگ ها و تمدن ها ، همنوا آموختهاند:
«کلامت، تو را بر مَسند قدرت مینشاند!»
کاترین_پاندر
📕 قانون شفا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای تو فدا کردیم جانها
کشیده بهر تو زخم زبانها
شنیده طعنههای همچو آتش
رسیده تیر کاری زان کمانها
اگر دل را برون آریم پیشت
ببخشایی بر آن پرخون نشانها
اگر دشمن تو را از من بدی گفت
مها دشمن چه گوید جز چنانها
بیا ای آفتاب جمله خوبان
که در لطف تو خندد لعل کانها
که بیتو سود ما جمله زیانست
که گردد سود با بودت زیانها
گمان او بسستش زهر قاتل
که در قند تو دارد بدگمانها
مولانا
کشیده بهر تو زخم زبانها
شنیده طعنههای همچو آتش
رسیده تیر کاری زان کمانها
اگر دل را برون آریم پیشت
ببخشایی بر آن پرخون نشانها
اگر دشمن تو را از من بدی گفت
مها دشمن چه گوید جز چنانها
بیا ای آفتاب جمله خوبان
که در لطف تو خندد لعل کانها
که بیتو سود ما جمله زیانست
که گردد سود با بودت زیانها
گمان او بسستش زهر قاتل
که در قند تو دارد بدگمانها
مولانا
در فسون نفس کم شو غرهای
که آفتاب حق نپوشد ذرهای
هست این ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
#مولانای_جان
که آفتاب حق نپوشد ذرهای
هست این ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
#مولانای_جان