معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بنده‌ی خود را عاشق خود کند
آنگاه بر بنده عاشق باشد,
و بنده را گوید:
تو عاشق و مُحبّ مایی
و ما معشوق و حبیب توایم.


#عین_القضات_همدانی
☀️
همه فکر می‌کنند که زندگی در حال حاضر زندگی نیست و فعلا باید سوخت و ساخت و نیز فعلا باید حقارت را تحمل کرد، ولیکن این همه موقتی است و بالاخره یک روز زندگی واقعی شروع خواهد شد.

بلی، يك روز! ما خویشتن را برای مردن آماده می‌کنیم، مردن با این حسرت که زندگی نکردیم.
گاهی این فکر مرا به ستوه می‌آورد که: آدم بیش از یک بار به دنیا نمی‌آید و این عمر یک‌باره و منحصر‌ به‌فرد را نیز دائم در موقت بودن و در انتظار روزی بسر می‌برد که زندگی واقعی شروع شود.
باری، عمر به همین شیوه می‌گذرد.

هیچکس در حال زندگی نمی‌کند و هیچکس نیست که بتواند آنچه را که در روز انجام داده است به حساب دارایی مثبت خود بگذارد. هیچکس نیست که بتواند ادعا کند «از فلان لحظه و فلان موقع زندگی من شروع شده است!»



نان و شراب
اینیاتسیو سیلونه
ای نامت از دل و جان
علیرضا افتخاری
اگر زمین ویرانه شود...
جهان همه بیگانه شود، تویی که با مایی!
ای درویش!

بسیار کس باشد که به دانا رسد؛
و او را از آن دانا هیچ فایده نباشد
و این از دو حال خالی نباشد
یا استعداد ندارد یا هم مقصود نباشد.


#شیخ_عزیزالدین_نسفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از ديده به حق منزلي نيست
و از زبان ها بدو راهي نيست
و گوش شاهراهِ ازدحام گويندگان است
و دست و پاي ساكنان حيرت اند!

كار با دل اُفتاده است

بكوشيد تا دلي بيدار به دست آوريد
كه چون دل بيدار شد
یار را خواهی دید

رابعه عدويه
‏جهان آن جهان شد که از مکر و فن
گه آبِ تو ریزد، گهی خونِ من

خُنُک "برق" کو جان به گرمی سپرد
به یک لحظه زاد و به یک لحظه مُرد

نه افسرده شمعی که چون برفروخت
شبی چند جان کند و آنگاه سوخت...


#نظامی_گنجوی
مراد از حضور
حضور دل بُود به دلالت یقین
و مراد از غیبت
       غیبت دل بود از دون حق

تا حدی که از خود غایب شود
تا به خود نظاره نکند
پس غیبت از خود
حضور به حق آمد

چنان که هر که از خود غایب،
به حق حاضر
و هر که به حق، حاضر
از خود غایب بود

پس
   مالک دل
   خداوند است،عزّ و جلّ



#کشف_المحجوب
#هجویری
ای دل چو خراب گشتی آباد شوی
چون بندهٔ عشق گشتی آزاد شوی

مادام که شادی طلبی غمگینی
هرگه که به غم شاد شوی شاد شوی

اوحدی مراغه ای
"خسرو" که هست سوخته و خام‌ سوز عشق

آتش زنش که پخته و بریان نمی‌شود

#امیرخسرو_دهلوی
یکی وصیت خواست. گفت: بر آسمان نگر!
نگه کرد گفت: می‌دانی این که آفریده است؟
گفت: دانم.
گفت: آنکس که آفریده است هرجا که باشی برتو مطلع است. از او برحذر باش.

تذکره الاولیا
بایزید بسطامی
کانال تلگرامیsmsu43@
شجریان - هر شب فزاید تاب(شوشتری)
ساز و آواز شوشتری
آواز: #محمدرضاشجریان
ویولن: #همایون_خرم
تار: #لطف_اله_مجد
سنتور: #مجید_نجاحی
شعر: #رهی_معیری

هرشب فزاید تاب و تب من
وای از شب من وای از شب من
کانال تلگرامیsmsu43@
پریسا - در خرابات مغان نور خدا می ببنم!
بانو پریسا

در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

حضرت حافظ
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - خَمُش باش
خَمُش باش
#همایون_شجریان



شب محو انتظار تو بودم دمید صبح
گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب

#بیدل‌دهلوی
قماش چهره یار از بهار معلوم است
که روی کار، هم از پشت کار معلوم است

ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید
نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است

ز نبض موج توان یافت حال دریا را
غم من از مژه اشکبار معلوم است

ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من
ز خاک رهگذر انتظار معلوم است

ز سایه پر و بال هما که در گذرست
زوال دولت ناپایدار معلوم است

اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف
طراوت گهر آبدار معلوم است

ز سایه تو سر من به آفتاب رسید
وگرنه قدر من خاکسار معلوم است

ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما
وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است

ز روزگار جوانی تمتعی بردار
سبک رکابی باد بهار معلوم است

برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست
ز رنگ باختن غمگسار معلوم است

ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را
عیار شعله زدود و شرار معلوم است

برون میار دل روشن از بغل صائب
رواج آینه در زنگبار معلوم است

#صائب_تبريزی
ی آنکه با حرمتی بیا
و ای آنکه بی حرمتی برو
بی حرمتی راببر
اگر باحرمتی آنچه بشنوی ازما،چراهرجاظاهربکنی بی اشارت ما...


مقالات شمس تبریزی
از ادب پر نور گشته این فلک
                و ز ادب معصوم و پاک آمد ملک

از خدا جوییم توفیق ادب   
                بی ادب محروم ماند از لطف رب

بی ادب تنها نه خود را داشت بد
     ‏            بلکه آتش بر همه آفاق زد...

#مولانا
تو مي تواني ميزبان و خانه هستي شوي و تا زماني كه هستي را در خود نپذيري تهي خواهي ماند ... تا وقتي هستي را در درون خود جا ندهي در ناكامي به سر خواهي برد ، زيرا همين كه هستي به درون وجودت راه يابد تو خود ، هستي مي شوي ... سرنوشت نهايي تو اين است ... تنها با انباشته شدن از هستي است كه به كامروايي و نشاط "به شكوفايي رسيدن" دست مي يابي ...

اشو
زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده

در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده


#رودکی
صد دشنه بر دل می‌خورم
وز خویش پنهان می‌کنم

جان گریه بر من می‌کند
من خنده بر جان می‌کنم!


#وحشی_بافقی
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.
مرد سوار دلش به حال او سوخت.
از اسب پیاده شد او را از جا بلند کرد
و بر روی اسب گذاشت
تا او را به مقصد برساند!
مرد افلیج که اکنون خود را سوار بر اسب می دید دهنه اسب را کشید و گفت:
اسب را بردم...
و با اسب گریخت!
پیش از آن که دور شود، صاحب اسب داد زد:
تو تنها اسب را نبردی،
جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو؛
اما گوش کن ببین چه می گویم...
مرد افلیج اسب را نگه داشت.
صاحب اسب گفت :
هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی!
می ترسم که دیگر "هیچ سواری" به پیاده ای رحم نکند!

کلیله و دمنه

ضرب المثل
اسب را ببر، اصل را نبر...