اگر حبیب توئی مشکلی ندارد عشق
اگر طبیب توئی درد هم دوا دارد ,,,,
==جناب محتشم کاشانی==
اگر طبیب توئی درد هم دوا دارد ,,,,
==جناب محتشم کاشانی==
Negaranetam
Asef Aria
دگرانت نگرانند و من دل نگران
نتوانم نگرم بر تو ز بيم دگران...
دامی_اصفهانی
چون خيال تو درآيد به دلم رقصکنان
چه خيالات دگر مست در آيد به ميان ...
سخنم مست و دلم مست و خيالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران!
مولانا
نتوانم نگرم بر تو ز بيم دگران...
دامی_اصفهانی
چون خيال تو درآيد به دلم رقصکنان
چه خيالات دگر مست در آيد به ميان ...
سخنم مست و دلم مست و خيالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران!
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر شور و شری که در جهان است
زان غمزه ی مست دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
در عشق فنا و محو و مستی
سرمایه عمر جاودان است
در عشق چو یار بی نشان شو
کان یارِ لطیف بی نشان است
تو آینه ی جمال اویی
و آیینه ی تو همه جهان است
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است
زان غمزه ی مست دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
در عشق فنا و محو و مستی
سرمایه عمر جاودان است
در عشق چو یار بی نشان شو
کان یارِ لطیف بی نشان است
تو آینه ی جمال اویی
و آیینه ی تو همه جهان است
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است
یه روز خوب میاد-سلین دیون
@injaZanVojuddarad
اگر عشق، عشق حقیقی باشه
و رابطه، رابطه سالمی؛
تو دوبار عاشق میشی!
یه بار عاشق اون،
یه بار با کمک اون، عاشق خودت...
عشق میبازم که غیر از باختن
در عشق نیست
در نبردی اینچنین
هرکس به خاک افتاد برد...
فاضل_نظری
و رابطه، رابطه سالمی؛
تو دوبار عاشق میشی!
یه بار عاشق اون،
یه بار با کمک اون، عاشق خودت...
عشق میبازم که غیر از باختن
در عشق نیست
در نبردی اینچنین
هرکس به خاک افتاد برد...
فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه حس زیبا با یه رقص زیبا😍
شهر من
رقص کوچه هایش را
باز می یابد….
شهر من
رقص کوچه هایش را
باز می یابد….
همایون شجریان، خوب شد
ترانه سرا، اهورا ایمان
آهنگساز، سهراب پور ناظری
راه امشب می برد سویت مرا
می کشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون می کند
گرگ و میش چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم می کشم
یا تو می خواهی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخم عشق آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت مبتلا شد خوب شد
ترانه سرا، اهورا ایمان
آهنگساز، سهراب پور ناظری
راه امشب می برد سویت مرا
می کشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون می کند
گرگ و میش چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم می کشم
یا تو می خواهی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخم عشق آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت مبتلا شد خوب شد
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
دکلمه مولانا - احمد شاملو
دوش چه خوردهای دلا، راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی گنه، روی بر آسمان مکن
مولانا
دکلمهی شعر مولانا
صدای احمد شاملو
چون خمشان بی گنه، روی بر آسمان مکن
مولانا
دکلمهی شعر مولانا
صدای احمد شاملو
انسان یگانه مخلوقِ نگران روی زمین است:
نگرانِ زندگی
بیمناک از آینده
ناخشنود از لحظه ی حال
ناتوان در حل مسئله ی مرگ
و عاجز از رسیدن به آرامش ...
نگرانِ زندگی
بیمناک از آینده
ناخشنود از لحظه ی حال
ناتوان در حل مسئله ی مرگ
و عاجز از رسیدن به آرامش ...
خداجانم
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
پروین اعتصامی🌹
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
پروین اعتصامی🌹
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است ...
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز،
ما، به قدر جام چشمان خود،
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس،
مهر مي ورزيم، پس هستيم ...
#فریدون_مشیری
از شراب بوسه خورشيد لبريز است ...
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز،
ما، به قدر جام چشمان خود،
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس،
مهر مي ورزيم، پس هستيم ...
#فریدون_مشیری
راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
#حضرت_حافظ
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
#حضرت_حافظ
تو بَحْریّ و جهانْ ماهی، بگاهی چیست و بیگاهی
حَیاتِ ماهیان خواهی، بر ایشان آبِ حیوان شو
#غزل ۲۱۶۴ مولانا
حَیاتِ ماهیان خواهی، بر ایشان آبِ حیوان شو
#غزل ۲۱۶۴ مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باز رسیدیم ز میخانه مست
باز رهیدیم ز بالا و پست
جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست
مولانا
باز رهیدیم ز بالا و پست
جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست
مولانا
نامم ز کارخانه ی عُشّاق محو باد
گر جز محبتِ تو بُوَد شغلِ دیگرم
شِبلُ الاَسَد به صیدِ دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکارِ غضنفرم
ای عاشقانِ رویِ تو از ذَرِّه بیشت در
من کِی رَسَم به وصلِ تو کز ذَرِّه کمترم
بنما به من که مُنکِرِ حُسنِ رخِ تو کیست
تا دیدهاش به گِزلِکِ غیرت برآورم
بر من فُتاد سایه ی خورشیدِ سلطنت
و اکنون فَراغت است ز خورشیدِ خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
حافظ
گر جز محبتِ تو بُوَد شغلِ دیگرم
شِبلُ الاَسَد به صیدِ دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکارِ غضنفرم
ای عاشقانِ رویِ تو از ذَرِّه بیشت در
من کِی رَسَم به وصلِ تو کز ذَرِّه کمترم
بنما به من که مُنکِرِ حُسنِ رخِ تو کیست
تا دیدهاش به گِزلِکِ غیرت برآورم
بر من فُتاد سایه ی خورشیدِ سلطنت
و اکنون فَراغت است ز خورشیدِ خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
حافظ