دفتر صبح از سطری آغاز میشود
كه به نام بزرگ تو تكيه كرده
به نام تو ای خدای نور
ای خدای مهر، ای خدای زندگی
هرصبح آغازیست برای رسیدن به تو
الهی به امید تو
میدانی بهترین قسمت زندگی چیست؟ اینکه هر روز صبح فرصت تازهای داریم تا مدل بهتری از خودمان باشیم.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
لا به لای گل سرخ
در میان کوچه ی سبز خیال
شادیت حس قشنگیست
که من میطلبم،
ای دوست صبحت زیبا
🌺🌺🌺
شاد باشی
كه به نام بزرگ تو تكيه كرده
به نام تو ای خدای نور
ای خدای مهر، ای خدای زندگی
هرصبح آغازیست برای رسیدن به تو
الهی به امید تو
میدانی بهترین قسمت زندگی چیست؟ اینکه هر روز صبح فرصت تازهای داریم تا مدل بهتری از خودمان باشیم.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
لا به لای گل سرخ
در میان کوچه ی سبز خیال
شادیت حس قشنگیست
که من میطلبم،
ای دوست صبحت زیبا
🌺🌺🌺
شاد باشی
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است ...
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز،
ما، به قدر جام چشمان خود،
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس،
مهر مي ورزيم، پس هستيم ...
#فریدون_مشیری
از شراب بوسه خورشيد لبريز است ...
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز،
ما، به قدر جام چشمان خود،
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس،
مهر مي ورزيم، پس هستيم ...
#فریدون_مشیری
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست
عشق كدامست
غم كجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو
از آشیان جداست...
#فریدون_مشیری
اندوه چیست
عشق كدامست
غم كجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو
از آشیان جداست...
#فریدون_مشیری
به خارزار جهان گل به دامنم با عشق
صفای روی تو تقدیم میکنم با عشق
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم همواره روشنم با عشق
#فریدون_مشیری
سیام شهریور ، زادروز زندهیاد فریدون مشیری گرامی باد.
صفای روی تو تقدیم میکنم با عشق
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم همواره روشنم با عشق
#فریدون_مشیری
سیام شهریور ، زادروز زندهیاد فریدون مشیری گرامی باد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ...
#فریدون_مشیری
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ...
#فریدون_مشیری
#کوچه
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همهتن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانهی جانم
گل یاد تو درخشید
باغ صدخاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گُل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
"از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینهی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم: "حذر از عشق!؟-ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم،نه گسستم..."
باز گفتم که: "تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همهجا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!"
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب
و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بیتو اما،
به چه حالی
من از آن کوچه گذشتم...
#فریدون_مشیری
ازدفتر «ابر و کوچه» چاپ اول؛ ۱۳۴۵
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همهتن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانهی جانم
گل یاد تو درخشید
باغ صدخاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گُل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
"از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینهی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم: "حذر از عشق!؟-ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم،نه گسستم..."
باز گفتم که: "تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همهجا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!"
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب
و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بیتو اما،
به چه حالی
من از آن کوچه گذشتم...
#فریدون_مشیری
ازدفتر «ابر و کوچه» چاپ اول؛ ۱۳۴۵
یک شاخه گل 289
@navayegollha
ماهور
یک_شاخه_گل_۲۸۹
خوانندگان عبداوهاب_شهیدی و پوران
آهنگ نیداوود
تنظیم روح_الله_خالقی
تار جلیل_شهناز
گوینده آذر_پژوهش
ترانه رهی_معیری
برخیز که موسم تماشاست
بخرام که روز باغ و صحراست
هر روز به نقدِ عیش خوشدار
آن کیست کش اعتماد فرداست
جمال الدین عبدالرزاق
یک_شاخه_گل_۲۸۹
خوانندگان عبداوهاب_شهیدی و پوران
آهنگ نیداوود
تنظیم روح_الله_خالقی
تار جلیل_شهناز
گوینده آذر_پژوهش
ترانه رهی_معیری
برخیز که موسم تماشاست
بخرام که روز باغ و صحراست
هر روز به نقدِ عیش خوشدار
آن کیست کش اعتماد فرداست
جمال الدین عبدالرزاق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حسن تو هميشه در فزون باد
رويت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خيال عشقت
هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآيد
در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم تو ز بهر دلربايی
در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دليست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد همه دلبران عالم
پيش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
حافظ
رويت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خيال عشقت
هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآيد
در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم تو ز بهر دلربايی
در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دليست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد همه دلبران عالم
پيش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
حافظ
به خارزار جهان گل به دامنم با عشق
صفای روی تو تقدیم میکنم با عشق
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم همواره روشنم با عشق
#فریدون_مشیری
سیام شهریور ، زادروز زندهیاد فریدون مشیری گرامی باد.
صفای روی تو تقدیم میکنم با عشق
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم همواره روشنم با عشق
#فریدون_مشیری
سیام شهریور ، زادروز زندهیاد فریدون مشیری گرامی باد.
21 سپتامبر برابر با 30 شهریور
روز جهانی یکی از
ترسناکترین نامها در دنیای
پزشکی"آلزایمر" است
هر 3 ثانیه 1 نفر در جهان به آلزایمر مبتلا میشود، شاید یک روز همدیگر را فراموش کنیم
کمی با هم مهربان باشیم
روز جهانی یکی از
ترسناکترین نامها در دنیای
پزشکی"آلزایمر" است
هر 3 ثانیه 1 نفر در جهان به آلزایمر مبتلا میشود، شاید یک روز همدیگر را فراموش کنیم
کمی با هم مهربان باشیم
❤️🔥
نخستین بار گفتش از کجایی؟
بگفت... از دارِ مُلکِ آشنایی...
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند..!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست...
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست..!
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان..؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان..!
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است..؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است..!
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب...؟
بگفت: آری، چو خواب آید.. کجا خواب..؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک..
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک...!
#نظامی
نخستین بار گفتش از کجایی؟
بگفت... از دارِ مُلکِ آشنایی...
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند..!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست...
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست..!
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان..؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان..!
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است..؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است..!
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب...؟
بگفت: آری، چو خواب آید.. کجا خواب..؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک..
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک...!
#نظامی
مثنوی ما دکان وحدتست
غیر واحد هرچه بینی آن بتست
بت ستودن بهر دام عامه را
همچنان دان کالغرانیق العلی
خواندش در سورهٔ والنجم زود
لیک آن فتنه بد از سوره نبود
جمله کفار آن زمان ساجد شدند
هم سری بود آنک سر بر در زدند
بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
هین حدیث صوفی و قاضی بیار
وان ستمکار ضعیف زار زار
«مولوی»#
غیر واحد هرچه بینی آن بتست
بت ستودن بهر دام عامه را
همچنان دان کالغرانیق العلی
خواندش در سورهٔ والنجم زود
لیک آن فتنه بد از سوره نبود
جمله کفار آن زمان ساجد شدند
هم سری بود آنک سر بر در زدند
بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
هین حدیث صوفی و قاضی بیار
وان ستمکار ضعیف زار زار
«مولوی»#