کشتی وجود مرد دانا عجب است
افتاده به چاه مرد بینا عجب است
کشتی که به دریا بود آن نیست عجب
در یک کشتی هزار دریا عجب است
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
افتاده به چاه مرد بینا عجب است
کشتی که به دریا بود آن نیست عجب
در یک کشتی هزار دریا عجب است
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می برم
عالمی از عالم وحدت، به کف می آورم
تخت وخاتم نی وکوس«ربّ هب لی»می زنم
طور و آتش نی و در اوج «اناالله» میپرم
هرچه آب روح میبینم، به دریا می نهم
هرچه نقد عقل مییابم، در آتش میبرم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
عالمی از عالم وحدت، به کف می آورم
تخت وخاتم نی وکوس«ربّ هب لی»می زنم
طور و آتش نی و در اوج «اناالله» میپرم
هرچه آب روح میبینم، به دریا می نهم
هرچه نقد عقل مییابم، در آتش میبرم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
من چون طوطی وجهان
درپیش من چون آینه است
لاجرم معذورم و جز خویشتن میننگرم
هرچه عقلم از پس آیینه تلقین می کند
من همان معنی به صورت در زبان میآورم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
درپیش من چون آینه است
لاجرم معذورم و جز خویشتن میننگرم
هرچه عقلم از پس آیینه تلقین می کند
من همان معنی به صورت در زبان میآورم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
ساختم آیینهٔ دل، یافتم آب حیات
گرچه باور نایدت، هم خضر و هم اسکندرم
بر زبان «ان نعبدالاصنام» بودم تاکنون
دل به «انی لااحبّ الآفلین» شد رهبرم
درقلادۀ سگ نژادان گرچه کمتر مهره ام
در طویلهٔ شیرمردان، قیمتی تر گوهرم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
گرچه باور نایدت، هم خضر و هم اسکندرم
بر زبان «ان نعبدالاصنام» بودم تاکنون
دل به «انی لااحبّ الآفلین» شد رهبرم
درقلادۀ سگ نژادان گرچه کمتر مهره ام
در طویلهٔ شیرمردان، قیمتی تر گوهرم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
ساختم آیینهٔ دل، یافتم آب حیات
گرچه باور نایدت، هم خضر و هم اسکندرم
بر زبان «ان نعبدالاصنام» بودم تاکنون
دل به «انی لااحبّ الآفلین» شد رهبرم
درقلادۀ سگ نژادان گرچه کمتر مهره ام
در طویلهٔ شیرمردان، قیمتی تر گوهرم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
گرچه باور نایدت، هم خضر و هم اسکندرم
بر زبان «ان نعبدالاصنام» بودم تاکنون
دل به «انی لااحبّ الآفلین» شد رهبرم
درقلادۀ سگ نژادان گرچه کمتر مهره ام
در طویلهٔ شیرمردان، قیمتی تر گوهرم
#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
#حکایت
آوردهاند که قصابی گوشت به نسیه دادی و کودکی نویسنده داشتی بر دکان، فرمودی که بنویس که: فلان چندین بُرد، پیش فلان چندین است.
روزی مرغ مردارخوار از هوا در پرید و یک پاره گوشت بربود.
گفت: ای کودک بنویس چارکی گوشت، پیش مردارخوار داریم.
روزی دیگر مردارخوار به رسم عادت قصد گوشت کرد.
قصاب حیله اندیشیده بود، مرغ درمانده، سرش ببرید و بر قنارهی در آویخت از بهر عبرت مردارخواران.
کودک گفت:
استاد! آنچه تُراست پیش مرغ نوشتم، که "اسرفوا علی انفسهم"، آنچه مرغ را پیش توست، چند نویسم؟
استاد جامه بدرید که کار گوشت سهل بُوَد، اگر از بهر سَر، سَر خواهند، من چه کنم؟!
#مولانا | #مجالس_سبعه
ای محبوسان جهان، چاره ای نمی کنید؟!
آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها ، آخر این نقشها را حقیقتها باشد، این صورتها و خیالها که بر این دیوار زندان عالم فانی است.
با چند هزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازها گفتی، اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان، سنگهای لحد برگیر، کلوخهایشان میبین محو شده.
بیا تا کوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم، و به آنجا رویم که حقیقت آن نقشهاست که ما بر او عاشقیم.
#مجالس_سبعه
مولانای_جان
آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها ، آخر این نقشها را حقیقتها باشد، این صورتها و خیالها که بر این دیوار زندان عالم فانی است.
با چند هزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازها گفتی، اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان، سنگهای لحد برگیر، کلوخهایشان میبین محو شده.
بیا تا کوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم، و به آنجا رویم که حقیقت آن نقشهاست که ما بر او عاشقیم.
#مجالس_سبعه
مولانای_جان
ای محبوسان جهان، چاره ای نمی کنید؟!
آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها ، آخر این نقشها را حقیقتها باشد، این صورتها و خیالها که بر این دیوار زندان عالم فانی است.
با چند هزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازها گفتی، اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان، سنگهای لحد برگیر، کلوخهایشان میبین محو شده.
بیا تا کوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم، و به آنجا رویم که حقیقت آن نقشهاست که ما بر او عاشقیم.
#مجالس_سبعه
مولانای_جان
آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها ، آخر این نقشها را حقیقتها باشد، این صورتها و خیالها که بر این دیوار زندان عالم فانی است.
با چند هزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازها گفتی، اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان، سنگهای لحد برگیر، کلوخهایشان میبین محو شده.
بیا تا کوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم، و به آنجا رویم که حقیقت آن نقشهاست که ما بر او عاشقیم.
#مجالس_سبعه
مولانای_جان