چنان به موی تو آشفتهام ، به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست !
- سعدی
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست !
- سعدی
بیایید با هم نیایش کنیم:
خدایا، در شخصیت شرافتمند دوستان حقیقی، خرد توست.
در خنده آنها، لبخند بزرگ توست.
در درخشش چشمان آنها، تو داری به من نگاه میکنی.
در صدای آنها، تو داری با من حرف میزنی.
و در عشق آنها، تو در حال عشق ورزیدن به منی.
اوم. صلح و آرامش. آمین.
#پاراماهانسا_یوگاناندا
خدایا، در شخصیت شرافتمند دوستان حقیقی، خرد توست.
در خنده آنها، لبخند بزرگ توست.
در درخشش چشمان آنها، تو داری به من نگاه میکنی.
در صدای آنها، تو داری با من حرف میزنی.
و در عشق آنها، تو در حال عشق ورزیدن به منی.
اوم. صلح و آرامش. آمین.
#پاراماهانسا_یوگاناندا
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار
سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار
ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
#مولانا
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار
سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار
ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
#مولانا
" رنج انسان نشانهای از عصبانیت خدا با انسانیت نیست. بلکه نشانهای از غفلت انسان از قانون الهی است."
پاراماهانسا یوگاناندا
پاراماهانسا یوگاناندا
تذکره الاولیا شیخ فرید الدین عطار نیشابوری ....ذکر معروف کرخی روح العزیز
آن همدم نسیم وصال، آن محرم حریم جمال، آن مقتدای صدر طریقت، آن رهنمای راه حقیقت، آن عارف اسرار شیخی، قطب وقت، معروف کرخی رحمةالله علیه، مقدم طریقت بود و مقدم طوایف بود و مخصوص بانواع لطایف بود و سید محبان وقت بود و خلاصه عارفان عهد بود بلکه اگر عارف نبودی معروف نگشتی کرامت و ریاضت او بسیار و در فتوت و تقوی آیتی بود و عظیم لطفی و قربی تمام داشته است و در مقام انس و شوق بغایت بوده است و مادر و پدرش ترسا بودند وی را بر معلم فرستادند استادش گفت: بگوی خدا ثالث و ثلاثه گفت نی، بل هو الله الواحد هرچند که میگفت که بگوی خدای سه است او میگفت یکی هرچند استاد بزدش سود نداشت یکبار سخت زدش، معروف بگریخت و بیش نیافتندش مادر و پدرش گفتندی کاشکی بیامدی و هردینی که او بخواستی ما موافقت او کردمانی. وی برفت و بردست علی بن موسی الرضا مسلمان شد. بعد از چند گاه، روزی بدر خانه پدر رفت. در خانه بکوفت گفتند کیست؟ گفت: معروف. گفتند بر کدام دینی؟ گفت بر دین محمد رسول الله. مادر و پدرش در حال مسلمان شدند آنگاه بداود طائی افتاد و بسیار ریاضت کشید و بسی عبادت و مجاهده بجای آورد و چندان در صدق قدم زد که مشارالیه گشت. محمد بن منصور الطوسی گوید بنزدیک معروف بودم در بغداد اثری بر روی او دیدم. گفتم دی بنزدیک تو بودم این نشان نبود، این چیست؟
گفت: مرا در کار دعای، سقا کرد و بیامرزید محمد بن الحسین رحمةالله علیه گفت: معروف را بخواب دیدم گفتم خدای با تو چه کرد؟
گفت: بیامرزید.
گفتم: بزهد و ورع؟ گفت نی، بقبول یک سخن که از پسر سماک شنیدم بکوفه گفت هر که بجملگی بازگردد خدای برحمت بدو باز گردد و همه خلق را بدو باز گرداند سخن او در دل من افتاد بخدای بازگشتم و ازجمله شغلها دست بداشتم مگر خدمت علی بن موسی الرضا و این سخن او را گفتم گفت:
اگر پند پذیری این ترا کفایت است. سری گفت:
معروف را بخواب دیدم در زیر عرش ایستاده چشم فراخ و پهن باز کرده چون والهی مدهوش و از حق تعالی ندا میرسید به فرشتگان که این کیست؟
گفتند بارخدایا تو داناتری؟
فرمان آمد که معروفست که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز بدیدار ما بهوش بازنیاید و جز بلقاء ما از خود خبر نیابد.
رحمةالله علیه.
آن همدم نسیم وصال، آن محرم حریم جمال، آن مقتدای صدر طریقت، آن رهنمای راه حقیقت، آن عارف اسرار شیخی، قطب وقت، معروف کرخی رحمةالله علیه، مقدم طریقت بود و مقدم طوایف بود و مخصوص بانواع لطایف بود و سید محبان وقت بود و خلاصه عارفان عهد بود بلکه اگر عارف نبودی معروف نگشتی کرامت و ریاضت او بسیار و در فتوت و تقوی آیتی بود و عظیم لطفی و قربی تمام داشته است و در مقام انس و شوق بغایت بوده است و مادر و پدرش ترسا بودند وی را بر معلم فرستادند استادش گفت: بگوی خدا ثالث و ثلاثه گفت نی، بل هو الله الواحد هرچند که میگفت که بگوی خدای سه است او میگفت یکی هرچند استاد بزدش سود نداشت یکبار سخت زدش، معروف بگریخت و بیش نیافتندش مادر و پدرش گفتندی کاشکی بیامدی و هردینی که او بخواستی ما موافقت او کردمانی. وی برفت و بردست علی بن موسی الرضا مسلمان شد. بعد از چند گاه، روزی بدر خانه پدر رفت. در خانه بکوفت گفتند کیست؟ گفت: معروف. گفتند بر کدام دینی؟ گفت بر دین محمد رسول الله. مادر و پدرش در حال مسلمان شدند آنگاه بداود طائی افتاد و بسیار ریاضت کشید و بسی عبادت و مجاهده بجای آورد و چندان در صدق قدم زد که مشارالیه گشت. محمد بن منصور الطوسی گوید بنزدیک معروف بودم در بغداد اثری بر روی او دیدم. گفتم دی بنزدیک تو بودم این نشان نبود، این چیست؟
گفت: مرا در کار دعای، سقا کرد و بیامرزید محمد بن الحسین رحمةالله علیه گفت: معروف را بخواب دیدم گفتم خدای با تو چه کرد؟
گفت: بیامرزید.
گفتم: بزهد و ورع؟ گفت نی، بقبول یک سخن که از پسر سماک شنیدم بکوفه گفت هر که بجملگی بازگردد خدای برحمت بدو باز گردد و همه خلق را بدو باز گرداند سخن او در دل من افتاد بخدای بازگشتم و ازجمله شغلها دست بداشتم مگر خدمت علی بن موسی الرضا و این سخن او را گفتم گفت:
اگر پند پذیری این ترا کفایت است. سری گفت:
معروف را بخواب دیدم در زیر عرش ایستاده چشم فراخ و پهن باز کرده چون والهی مدهوش و از حق تعالی ندا میرسید به فرشتگان که این کیست؟
گفتند بارخدایا تو داناتری؟
فرمان آمد که معروفست که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز بدیدار ما بهوش بازنیاید و جز بلقاء ما از خود خبر نیابد.
رحمةالله علیه.
مهر و ماه mehr_o_mah@
محمدرضا شجریان _ رفتم در مِیخانه
رفتم در مِیخانه
آواز: محمدرضا شجریان
آهنگ: محمدرضا لطفی
رفتم در میخانه،
خوردم دوسه پیمانه
من مستم و دیوانه ،
مارا که برد خانه
آواز: محمدرضا شجریان
آهنگ: محمدرضا لطفی
رفتم در میخانه،
خوردم دوسه پیمانه
من مستم و دیوانه ،
مارا که برد خانه
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
#مولانــــا
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
#مولانــــا
@sonati444telegram
حدیث آشنایی_پوران
پوران
حدیث آشنایی
اگرچه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام
درون سینه قصه این آشفتگی بنهفته ام
ز شرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم
چگونه از برابر تو بگذرم من
نمیدهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت
نه طاقتی که بررخ تو بنگرم من
دل را به مهرت وعده دادم
دیدم دیوانه ترشد
گفتم حدیث آشنایی
دیدم بیگانه ترشد
بادل نگویم دیگراین افسانه ها را
باور ندارد قصه مهر و وفا را
مگر تو از برای دل قصه وفا بگویی
به قصه شد چو آشنا غصه مرا بگویی
بیژن ترقی
حدیث آشنایی
اگرچه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام
درون سینه قصه این آشفتگی بنهفته ام
ز شرم عشق اگر به ره ببینمت ندانم
چگونه از برابر تو بگذرم من
نمیدهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت
نه طاقتی که بررخ تو بنگرم من
دل را به مهرت وعده دادم
دیدم دیوانه ترشد
گفتم حدیث آشنایی
دیدم بیگانه ترشد
بادل نگویم دیگراین افسانه ها را
باور ندارد قصه مهر و وفا را
مگر تو از برای دل قصه وفا بگویی
به قصه شد چو آشنا غصه مرا بگویی
بیژن ترقی
خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهّ وقف در آن است که میخانه شود
مجذوب تبریزی
صرفهّ وقف در آن است که میخانه شود
مجذوب تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برداشت نادان از چیزی که دانا میگوید هرگز نمیتواند درست باشد.
چرا که ناخود آگاه هر چیزی را که بشنود به چیزی که بتواند بفهمد، تفسیر و ترجمه میکند.
#برتراند_راسل
چرا که ناخود آگاه هر چیزی را که بشنود به چیزی که بتواند بفهمد، تفسیر و ترجمه میکند.
#برتراند_راسل
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
.شهریار
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
.شهریار
قشنگ ترین عشق
نگاه خداوند بر بندگان است
هر کجا هستید به
به نگاه پر مهر خدا میسپارمتون
الهی
مهـر؛ بركت؛ عشـق
محبت و سلامتى
شادی و عاقبت بخیری
هميشه همنشین شما باشند
شبتون به نور خدا روشن
شب بر شمـا خوش
نگاه خداوند بر بندگان است
هر کجا هستید به
به نگاه پر مهر خدا میسپارمتون
الهی
مهـر؛ بركت؛ عشـق
محبت و سلامتى
شادی و عاقبت بخیری
هميشه همنشین شما باشند
شبتون به نور خدا روشن
شب بر شمـا خوش
کلام نور
فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ...
من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله...!
#صائب_تبریزی
فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ...
من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی
امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله...!
#صائب_تبریزی
یک لیوان آب کدر را با همه ی آلودگی ها و ذرات درونش تجسم کنید. اگر دائما آبی تمیز را درون این لیوان بریزیم تا محتوای لیوان سرریز شود، بالاخره همه ی آب کثیف از لیوان خارج می شود و آبی که لیوان را پر می کند، کاملا شفاف خواهد بود. لازم نبود که سعی کنیم از شر آب کثیف لیوان خلاص شویم. فقط بایستی آنچه را درست بود جایگزین می کردیم و طولی نمی کشید که آنچه غلط بود، از بین می رفت. همین امر درباره ی شیوه ی فکر کردنمان هم صادق است. به داشتن افکار درست عادت کنید، افکاری برخاسته از ایمان، امید، روحیه شاد و باورهای عالی.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته نیکو
🌺🌺🌺
امروزت
با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلت سرشار از شادی
زندگيت شیرین تر از عسل
دنیایت غرق درشادی و آرامش
روزت به زیبایی دل مهربونت
🌺🌺🌺
شادباشی
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته نیکو
🌺🌺🌺
امروزت
با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلت سرشار از شادی
زندگيت شیرین تر از عسل
دنیایت غرق درشادی و آرامش
روزت به زیبایی دل مهربونت
🌺🌺🌺
شادباشی
۶ خرداد سالروز درگذشت عبدالجواد ادیب نیشابوری
(زاده سال ۱۲۸۱ق نیشابور -- درگذشته ۶ خرداد ۱۳۰۵ مشهد) استاد و مدرس ادبیات فارسی و عربی
در تاریخ ادبیات ۱۵۰ سال اخیر نیشابور، دو نفر معروف به ادیب بودند: یکی عبدالجواد بجنگردی معروف و به ادیب اول، و دیگری محمدتقی ادیب نیشابوری معروف به ادیب دوم و متخلص به راموز که شاگرد ادیب اول بود.
او در سال ۱۲۹۷ قمری در مشهد به «مدرسه خیرات خان» و «مدرسه فاضل خان» و «مدرسه نواب» رفت و از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۴۴ در دو سطح عالی و متوسط تدریس میکرد. شیوه تدریس او خطابی بود و شاگرد اجازه بحث و سؤال نداشت و میدانست که با این روش، درس را بهگونهای تقریر میکند که هیچ اشکالی حتی برای شاگردی با پایینترین سطح استعداد برجای نمیماند.
وی فارسی و عربی را فصیح میگفت و بهیاری حافظه قوی، تمام دانستههایش را به طرز منسجم بهشاگردانش القا میکرد و همین امر سبب بود که حلقههای درسیاش، آنچنان شیرین و جذاب شود که گاهی بیشتر از ۳۰۰ طلبه در آن شرکت میکردند. در مکتب او ادبا و فضلای بسیاری پرورش یافتند و بهدست افراد مکتب او، نخستین دانشکدههای ادبیات در ایران تأسیس شد.
آثار:
ادیب چشمان ضعیفی داشته از این رو آثار زیادی از او برجای نماندهاست. از وی علاوه بر دیوان اشعار بهنام لآلی مکنون، «بخشی ازشرح معلقات سبعه و رسالهای در جمع بین عروض عربی و فارسی» باقیست.
شاگردان:
عبدالاعلی سبزواری
محمدتقی بهار
محمد پروین گنابادی
بدیعالزمان فروزانفر
ادیب طوسی
ضیاءالدین سجادی
علیمحمد سجادی
محمود حلبی
محمدتقی مدرس رضوی
حسین فقیه سبزواری
محمد فرخ
محمدتقی ادیب نیشابوری
محمدعلی بامداد
جلالالدین تهرانی
حسن مشکات طبسی
محمدباقر محسنی ملایری.
او زندگی بسیار ساده و برخلاف محیط علمی آن روز، وضع ظاهریاش آمیزهای از سنتهای قدیم و جدید بود. با آنکه تنگدست بود ولی از مناعت طبع و عزت نفس بالایی برخوردار بود، درآمد او فقط مستمری سالانه مدرسه نواب مشهد و مقداری از ملک ارثیاش بود. دعوت هیچ یک از ثروتمندان و خانهای خراسان را قبول نمیکرد، در مقابل صاحب منصبان و بزرگان سر تعظیم فرود نیاورد. مدح کسی را نمیگفت (تنها قصیدهاش - مربوط به مدح - درباره مظفرالدین شاه، به سبب افتتاح مجلس شورای ملی بود) او در عمرش فقط یک ریاست قبول کرد، ریاست انجمن ادبی خراسان و زندگی او در درس و بحث خلاصه میشد.
ادیب ضمن کسب علوم دینی، بهتدریج بر دانستههای ادبی و تاریخی خود افزود. او همچنین نظریات ملاصدرا را میپسندید و در نجوم و جبر و مقابله و حساب و هندسه آگاهی داشت، اما تخصص او در علوم ادبی بود. او تمام قاموس و برهان قاطع را در حفظ کرده و افزون بر دوازده هزار بیت از اشعار عرب جاهلی را بهخاطر سپرده بود.
(زاده سال ۱۲۸۱ق نیشابور -- درگذشته ۶ خرداد ۱۳۰۵ مشهد) استاد و مدرس ادبیات فارسی و عربی
در تاریخ ادبیات ۱۵۰ سال اخیر نیشابور، دو نفر معروف به ادیب بودند: یکی عبدالجواد بجنگردی معروف و به ادیب اول، و دیگری محمدتقی ادیب نیشابوری معروف به ادیب دوم و متخلص به راموز که شاگرد ادیب اول بود.
او در سال ۱۲۹۷ قمری در مشهد به «مدرسه خیرات خان» و «مدرسه فاضل خان» و «مدرسه نواب» رفت و از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۴۴ در دو سطح عالی و متوسط تدریس میکرد. شیوه تدریس او خطابی بود و شاگرد اجازه بحث و سؤال نداشت و میدانست که با این روش، درس را بهگونهای تقریر میکند که هیچ اشکالی حتی برای شاگردی با پایینترین سطح استعداد برجای نمیماند.
وی فارسی و عربی را فصیح میگفت و بهیاری حافظه قوی، تمام دانستههایش را به طرز منسجم بهشاگردانش القا میکرد و همین امر سبب بود که حلقههای درسیاش، آنچنان شیرین و جذاب شود که گاهی بیشتر از ۳۰۰ طلبه در آن شرکت میکردند. در مکتب او ادبا و فضلای بسیاری پرورش یافتند و بهدست افراد مکتب او، نخستین دانشکدههای ادبیات در ایران تأسیس شد.
آثار:
ادیب چشمان ضعیفی داشته از این رو آثار زیادی از او برجای نماندهاست. از وی علاوه بر دیوان اشعار بهنام لآلی مکنون، «بخشی ازشرح معلقات سبعه و رسالهای در جمع بین عروض عربی و فارسی» باقیست.
شاگردان:
عبدالاعلی سبزواری
محمدتقی بهار
محمد پروین گنابادی
بدیعالزمان فروزانفر
ادیب طوسی
ضیاءالدین سجادی
علیمحمد سجادی
محمود حلبی
محمدتقی مدرس رضوی
حسین فقیه سبزواری
محمد فرخ
محمدتقی ادیب نیشابوری
محمدعلی بامداد
جلالالدین تهرانی
حسن مشکات طبسی
محمدباقر محسنی ملایری.
او زندگی بسیار ساده و برخلاف محیط علمی آن روز، وضع ظاهریاش آمیزهای از سنتهای قدیم و جدید بود. با آنکه تنگدست بود ولی از مناعت طبع و عزت نفس بالایی برخوردار بود، درآمد او فقط مستمری سالانه مدرسه نواب مشهد و مقداری از ملک ارثیاش بود. دعوت هیچ یک از ثروتمندان و خانهای خراسان را قبول نمیکرد، در مقابل صاحب منصبان و بزرگان سر تعظیم فرود نیاورد. مدح کسی را نمیگفت (تنها قصیدهاش - مربوط به مدح - درباره مظفرالدین شاه، به سبب افتتاح مجلس شورای ملی بود) او در عمرش فقط یک ریاست قبول کرد، ریاست انجمن ادبی خراسان و زندگی او در درس و بحث خلاصه میشد.
ادیب ضمن کسب علوم دینی، بهتدریج بر دانستههای ادبی و تاریخی خود افزود. او همچنین نظریات ملاصدرا را میپسندید و در نجوم و جبر و مقابله و حساب و هندسه آگاهی داشت، اما تخصص او در علوم ادبی بود. او تمام قاموس و برهان قاطع را در حفظ کرده و افزون بر دوازده هزار بیت از اشعار عرب جاهلی را بهخاطر سپرده بود.