بیدف بَرِ ما میا که ما در سوریم
برخیز و دُهل بزن که ما منصوریم
مستیم، نه مستِ بادهی انگوریم
از هر چه خیال کردهای ما دوریم
حضرت مولانا
برخیز و دُهل بزن که ما منصوریم
مستیم، نه مستِ بادهی انگوریم
از هر چه خیال کردهای ما دوریم
حضرت مولانا
انسانی که بتواند حتی در شادمانیاش و زمانی که همه چیز خوب و آرام پیش میرود، خدا را به یاد آورد هوشیار است.
وقتی که دریای زندگی طوفانی است، طبیعی است که همه به یاد خدا میافتند. ولی این یادآوری ارزشی ندارد، زیرا فقط از روی ترس است.
چنین رخ داد که؛ کشتی بزرگی که حامل تعداد زیادی از محمدیان بود به مقصد مکه روی دریا در حرکت بود. همگی به زیارت میرفتند. اما همهی مسافران از یک چیز در تعجب بودند، زیرا آنان هر روز نمازهای پنجگانه را به جا میآوردند به جز یک عارف صوفی.
ولی آن عارف چنان از نور و سرور میدرخشید که هیچ کس جرأت نمیکرد از او بپرسد چرا نماز نمیخواند.
روزی دریا چنان طوفانی شد که ناخدای کشتی اعلام کرد هیچ امکانی نیست که بتوانیم نجات پیدا کنیم. کشتی به زودی غرق خواهد شد. آخرین نمازتان را بخوانید. همگی شروع کردند به نماز خواندن به جز آن عارف صوفی.
تعدادی دور آن عارف حلقه زدند و گفتند تو یک مرد خدا هستی، اما ما تو را دیدهایم که هرگز نماز نخواندی، ولی ما چیزی نگفتیم، چون احساس کردیم بی احترامی است. ولی حالا دیگر قابل تحمل نیست. کشتی دارد غرق میشود، اگر تو نماز بخوانی و دعا کنی دعایت مستجاب میشود و شاید نجات یابیم. چرا نماز نمیخوانی؟
عارف گفت:
نماز خواندن از روی «ترس و نیاز» یعنی از دست دادن تمام حقیقت، من برای همین است که نماز نمیخوانم.
سؤال کردند؛ پس چرا وقتی وحشتی و خطری وجود نداشت نماز نمیخواندی؟
او گفت:
من در نماز هستم، پس نمیتوانم نماز بخوانم، آنانی که در نماز نیستند میتوانند نماز بخوانند، ولی فایدهی نمازشان چیست؟! آن نماز، تشریفات تو خالی خواهد بود.
من همیشه در نماز هستم. در واقع من خودم نماز هستم، هر لحظه برایم نماز است.
نماز برای صوفیان کیفیتی است که آن را «هوشیاری لحظه به لحظه» میخوانند.
اشو
وقتی که دریای زندگی طوفانی است، طبیعی است که همه به یاد خدا میافتند. ولی این یادآوری ارزشی ندارد، زیرا فقط از روی ترس است.
چنین رخ داد که؛ کشتی بزرگی که حامل تعداد زیادی از محمدیان بود به مقصد مکه روی دریا در حرکت بود. همگی به زیارت میرفتند. اما همهی مسافران از یک چیز در تعجب بودند، زیرا آنان هر روز نمازهای پنجگانه را به جا میآوردند به جز یک عارف صوفی.
ولی آن عارف چنان از نور و سرور میدرخشید که هیچ کس جرأت نمیکرد از او بپرسد چرا نماز نمیخواند.
روزی دریا چنان طوفانی شد که ناخدای کشتی اعلام کرد هیچ امکانی نیست که بتوانیم نجات پیدا کنیم. کشتی به زودی غرق خواهد شد. آخرین نمازتان را بخوانید. همگی شروع کردند به نماز خواندن به جز آن عارف صوفی.
تعدادی دور آن عارف حلقه زدند و گفتند تو یک مرد خدا هستی، اما ما تو را دیدهایم که هرگز نماز نخواندی، ولی ما چیزی نگفتیم، چون احساس کردیم بی احترامی است. ولی حالا دیگر قابل تحمل نیست. کشتی دارد غرق میشود، اگر تو نماز بخوانی و دعا کنی دعایت مستجاب میشود و شاید نجات یابیم. چرا نماز نمیخوانی؟
عارف گفت:
نماز خواندن از روی «ترس و نیاز» یعنی از دست دادن تمام حقیقت، من برای همین است که نماز نمیخوانم.
سؤال کردند؛ پس چرا وقتی وحشتی و خطری وجود نداشت نماز نمیخواندی؟
او گفت:
من در نماز هستم، پس نمیتوانم نماز بخوانم، آنانی که در نماز نیستند میتوانند نماز بخوانند، ولی فایدهی نمازشان چیست؟! آن نماز، تشریفات تو خالی خواهد بود.
من همیشه در نماز هستم. در واقع من خودم نماز هستم، هر لحظه برایم نماز است.
نماز برای صوفیان کیفیتی است که آن را «هوشیاری لحظه به لحظه» میخوانند.
اشو
دلت را به خدا بسپار آنگاه
نگاهت به دنیا زیبا
شبت روشن و زیبــــا
سیمایت نورانی و
خوابت آرام خواهد شد
شبتون پر از عشق و ياد خدا
نگاهت به دنیا زیبا
شبت روشن و زیبــــا
سیمایت نورانی و
خوابت آرام خواهد شد
شبتون پر از عشق و ياد خدا
تسلیم نشوید.
جسور باشید و بی باک.
حتی اگر زندگی هزار بار شکستتان داده است،
دستش را بگیرید و با او رفیق شوید.
“امید” را جزء جدانشدنیِ زندگیتان بدانید
و برای رسیدن به آرزو هایتان
از تمام موانع بگذرید.
به “کمترین” ها قانع نباشید
و ترس ها را از گوشه و کنار ذهنتان
جمع کنید و بیرون بریزید.
برای رسیدن به آرزوهای قد بلندتان،
نردبانی از اراده بسازید
و ناامیدی را لابه لای اشک هایتان
به سفری دور و دراز بفرستید.
بالاخره یک روز تمام خستگی هایتان
از شما خسته خواهند شد.
طعمِ شیرینِ موفقیت سهم کسانیست،
که تلخی های راه را با عشق طی میکنند
و تسلیم نمیشوند.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
جسور باشید و بی باک.
حتی اگر زندگی هزار بار شکستتان داده است،
دستش را بگیرید و با او رفیق شوید.
“امید” را جزء جدانشدنیِ زندگیتان بدانید
و برای رسیدن به آرزو هایتان
از تمام موانع بگذرید.
به “کمترین” ها قانع نباشید
و ترس ها را از گوشه و کنار ذهنتان
جمع کنید و بیرون بریزید.
برای رسیدن به آرزوهای قد بلندتان،
نردبانی از اراده بسازید
و ناامیدی را لابه لای اشک هایتان
به سفری دور و دراز بفرستید.
بالاخره یک روز تمام خستگی هایتان
از شما خسته خواهند شد.
طعمِ شیرینِ موفقیت سهم کسانیست،
که تلخی های راه را با عشق طی میکنند
و تسلیم نمیشوند.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
حسین منزوی در اولین روز پاییز سال 1325 (۱ مهر ۱۳۲۵ - ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳) در زنجان به دنیا آمد .
پدر و مادرش معلم روستاهای زنجان بودند ، وی سال های آغازین زندگsoاهای نیک پی ، کرگز و پیرسقا یا پیرزاغه زیست .
در سال 1332 وارد دبستان فردوسی زنجان شد و 4 سال را در این مدرسه به تحصیل مشغول بود .
سپس دو سال در دبستان صائب تبریزی ، و 2 سال دبیرستان پهلوی ( دکتر علی شریعتی کنونی ) ، 4 سال را در دبیرستان صدر جهان ( محمد منتظری ) کنونی درس خواند .
وی در سال 1344 وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد ، وی همیشه یکی از دلایل گرایش خود به شعر را نام دوتن از شاعران که اتفاقا نام دبستان دوران تحصیلش هم بوده می دانست ، زیرا سرانجام کارش را به کلاس های درس دانشکده ادبیات در تهران کشاند .
اولین دفتر شعرش در سال 1350 با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسانید ، و با همان مجموعه برنده جایزه اولین دوره شعر فروغ هم شد و به عنوان بهترین شاعر جوان این دوره معرفی شد . در همین روزها بود که عنوان بهترین نویسنده نصیب زنده یاد جلال آل احمد گردید که احمد شاملو، جایزه جلال را از طرف سیمین دانشور دریافت کرد .
در همین زمان بود که منزوی وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه ( ادب امروز ) به سرپرستی زنده یاد نادر نادرپور به فعالیت پرداخت . چندی بعد مسئولیت برنامه های رادیو و تلویزیونی متعددی را برعهده گرفت که از آن میان می توان به برنامه های ( کتاب روز ) ، ( یک شعر و یک شاعر ) ، (شعر ما و شاعران ما ) ، ( آیینه و ترازو ) و ( آیینه آدینه ) اشاره کرد .
افزون بر آن ، در سرایش نزدیک به 150 ترانه با آوازخوانان و هنرمندان ایران هم چون : داریوش اقبالی ، حسین خواجه امیری ( استاد ایرج ) ، جمال وفایی ، ناصرمسعودی ، کوروش یغمایی ، بانو فیروزه ، بانو گیتی ، علیرضا افتخاری و مسعود خادم همکاری داشته است . دو آلبوم موسیقی نیز براساس ترانه های منزوی در دست انتشار است که به زودی به بازار خواهد آمد . آلبوم نخست که زاگرس نام دارد ، دربردارنده 8 آهنگ کردی و لری با آواز شهرام ناظری است که ارسلان کامکار آهنگسازی آن را برعهده دارد و شرکت مشکات آن را منتشر خواهد کرد. آلبوم دوم با 6 ترانه از منزوی با آهنگسازی بهزاد محمودی زاده و خوانندگی علیرضا افتخاری روانه بازار خواهد گردید ، ولی اکنون نام آن مشخص نیست .
در کنار همه این فعالیت ها ، وی چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی ( رودکی ) بود . در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این نشریه همکاری داشت . مسئولیت صفحه شعر روزنامه محلی ( امید زنجان ) نیز بر عهده او بود .
پدر و مادرش معلم روستاهای زنجان بودند ، وی سال های آغازین زندگsoاهای نیک پی ، کرگز و پیرسقا یا پیرزاغه زیست .
در سال 1332 وارد دبستان فردوسی زنجان شد و 4 سال را در این مدرسه به تحصیل مشغول بود .
سپس دو سال در دبستان صائب تبریزی ، و 2 سال دبیرستان پهلوی ( دکتر علی شریعتی کنونی ) ، 4 سال را در دبیرستان صدر جهان ( محمد منتظری ) کنونی درس خواند .
وی در سال 1344 وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد ، وی همیشه یکی از دلایل گرایش خود به شعر را نام دوتن از شاعران که اتفاقا نام دبستان دوران تحصیلش هم بوده می دانست ، زیرا سرانجام کارش را به کلاس های درس دانشکده ادبیات در تهران کشاند .
اولین دفتر شعرش در سال 1350 با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسانید ، و با همان مجموعه برنده جایزه اولین دوره شعر فروغ هم شد و به عنوان بهترین شاعر جوان این دوره معرفی شد . در همین روزها بود که عنوان بهترین نویسنده نصیب زنده یاد جلال آل احمد گردید که احمد شاملو، جایزه جلال را از طرف سیمین دانشور دریافت کرد .
در همین زمان بود که منزوی وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه ( ادب امروز ) به سرپرستی زنده یاد نادر نادرپور به فعالیت پرداخت . چندی بعد مسئولیت برنامه های رادیو و تلویزیونی متعددی را برعهده گرفت که از آن میان می توان به برنامه های ( کتاب روز ) ، ( یک شعر و یک شاعر ) ، (شعر ما و شاعران ما ) ، ( آیینه و ترازو ) و ( آیینه آدینه ) اشاره کرد .
افزون بر آن ، در سرایش نزدیک به 150 ترانه با آوازخوانان و هنرمندان ایران هم چون : داریوش اقبالی ، حسین خواجه امیری ( استاد ایرج ) ، جمال وفایی ، ناصرمسعودی ، کوروش یغمایی ، بانو فیروزه ، بانو گیتی ، علیرضا افتخاری و مسعود خادم همکاری داشته است . دو آلبوم موسیقی نیز براساس ترانه های منزوی در دست انتشار است که به زودی به بازار خواهد آمد . آلبوم نخست که زاگرس نام دارد ، دربردارنده 8 آهنگ کردی و لری با آواز شهرام ناظری است که ارسلان کامکار آهنگسازی آن را برعهده دارد و شرکت مشکات آن را منتشر خواهد کرد. آلبوم دوم با 6 ترانه از منزوی با آهنگسازی بهزاد محمودی زاده و خوانندگی علیرضا افتخاری روانه بازار خواهد گردید ، ولی اکنون نام آن مشخص نیست .
در کنار همه این فعالیت ها ، وی چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی ( رودکی ) بود . در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این نشریه همکاری داشت . مسئولیت صفحه شعر روزنامه محلی ( امید زنجان ) نیز بر عهده او بود .
بشارتی به من از کاروان
بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن،
زِ آمدن چه خبر؟
۱۶ اردیبهشت #سالمرگ پدر غزل معاصر
#حسین_منزوی
روحش شاد🖤
بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن،
زِ آمدن چه خبر؟
۱۶ اردیبهشت #سالمرگ پدر غزل معاصر
#حسین_منزوی
روحش شاد🖤
منم که دیــده به دیدار دوســت کردم بـاز
چه شکــر گویمت ای کـارســاز بنده نـواز
نیـــازمنــــد بـلا گــو رخ از غبــار مشـــوی
که کیمیــای مــــراد است خاک کوی نیـاز
ز مشکــلات طریقــت عنــان متـاب ای دل
که مــرد راه نینــدیشد از نشیــب و فــراز
طهـــارت ار نـــه به خــون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نمـاز
در این مقــام مجــازی بجـــز پیــاله مگیــر
در این سراچه بازیچه غیـــر عشـــق مبــاز
فکنـــد زمـــزمه عشــق در حجــاز و عـراق
نــوای بانــگ غــزلهای حــافظ از شیــراز
حضرت حــافـظ
چه شکــر گویمت ای کـارســاز بنده نـواز
نیـــازمنــــد بـلا گــو رخ از غبــار مشـــوی
که کیمیــای مــــراد است خاک کوی نیـاز
ز مشکــلات طریقــت عنــان متـاب ای دل
که مــرد راه نینــدیشد از نشیــب و فــراز
طهـــارت ار نـــه به خــون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نمـاز
در این مقــام مجــازی بجـــز پیــاله مگیــر
در این سراچه بازیچه غیـــر عشـــق مبــاز
فکنـــد زمـــزمه عشــق در حجــاز و عـراق
نــوای بانــگ غــزلهای حــافظ از شیــراز
حضرت حــافـظ
روح اعظم صورت اسم اله
پرده دار حضرت آن پادشاه
آدم معنی است یعنی عقل کل
صورتش جام است و معنی عین گل
جزو کل از عقل کل حاصل بود
این کسی داند که او واصل بود
اسم الرحمن از او آموختیم
شمع خود از نور او افروختیم
اسم اعظم نزد ما باشد قدیم
یعنی بسم الله الرحمن الرحیم
بحر اعیان گر شود یک سر مداد
کی تواند داد این تقریر داد
ور قلم جاوید بنویسد کلام
همچنان باقی بود ما لا کلام
جمله اعیان صورت اسمای اوست
دوستدار و صورت خود دوست دوست
اول این بحر خوانندش ازل
آخرش باشد ابد ای بی بدل
مائی ما در میان بررخ نمود
ور نه بی ما این دوئی هرگز نبود
برزخ ما در میان پامال شد
ماضی و مستقبل ما حال شد
هو معنا و فانظروا معنی
انه ظاهر بنا فینا
شاه نعمتالله ولی
پرده دار حضرت آن پادشاه
آدم معنی است یعنی عقل کل
صورتش جام است و معنی عین گل
جزو کل از عقل کل حاصل بود
این کسی داند که او واصل بود
اسم الرحمن از او آموختیم
شمع خود از نور او افروختیم
اسم اعظم نزد ما باشد قدیم
یعنی بسم الله الرحمن الرحیم
بحر اعیان گر شود یک سر مداد
کی تواند داد این تقریر داد
ور قلم جاوید بنویسد کلام
همچنان باقی بود ما لا کلام
جمله اعیان صورت اسمای اوست
دوستدار و صورت خود دوست دوست
اول این بحر خوانندش ازل
آخرش باشد ابد ای بی بدل
مائی ما در میان بررخ نمود
ور نه بی ما این دوئی هرگز نبود
برزخ ما در میان پامال شد
ماضی و مستقبل ما حال شد
هو معنا و فانظروا معنی
انه ظاهر بنا فینا
شاه نعمتالله ولی
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست
وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست
از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود
مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست
وین تعلل بهر ترکش دافع صد علتست
چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزلست
لیک شرطی کن تو با خود تا که شرطی نشکنی
ور نه علت باقی و درمانت محو و زایلست
چونک طبعت خو کند با شرط تندش بعد از آن
صد هزاران حاصل جان از درونت حاصلست
پس تو را آیینه گردد این دل آهن چنانک
هر دمی رویی نماید روی آن کو کاهلست
پس تو را مطرب شود در عیش و هم ساقی شود
آن امانت چونک شد محمول جان را حاملست
فارغ آیی بعد از آن از شغل و هم از فارغی
شهره گردد از تو آن گنجی که آن بس خاملست
گر چه حلواها خوری شیرین نگردد جان تو
ذوق آن برقی بود تا در دهان آکلست
این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود
کاین حجاب و حائلست آن سوی آن چون مایلست
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررستهست
در پی رنج و بلاها عاشق بیطایلست
در تواضعهای طبعت سر نخوت را نگر
و اندر آن کبرش تواضعهای بیحد شاکلست
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تأویلی بکن وادانک این بیحائلست
هر یکی بیتی جمال بیت دیگر دانک هست
با مؤید این طریقت ره روان را شاغلست
ور تو را خوف مطالب باشد از اشهادها
از خدا میخواه شیرینی اجل کان آجلست
هر طرف رنجی دگرگون فرض کن آن گاه برو
جز به سوی بیسویها کان دگر بیحاصلست
تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر
غصه ماران ببینی زانک این چون سلسلهست
تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناک
وان گهت او متهم دارد که این هم باطلست
از حدیث شمس دین آن فخر تبریز صفا
آن مزاجش گرم باید کاین نه کار پلپلست
دیوان شمس
وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست
از هوا و شهوت ای جان آب و گل می صد شود
مشکل این ترک هوا و کاشف هر مشکلست
وین تعلل بهر ترکش دافع صد علتست
چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزلست
لیک شرطی کن تو با خود تا که شرطی نشکنی
ور نه علت باقی و درمانت محو و زایلست
چونک طبعت خو کند با شرط تندش بعد از آن
صد هزاران حاصل جان از درونت حاصلست
پس تو را آیینه گردد این دل آهن چنانک
هر دمی رویی نماید روی آن کو کاهلست
پس تو را مطرب شود در عیش و هم ساقی شود
آن امانت چونک شد محمول جان را حاملست
فارغ آیی بعد از آن از شغل و هم از فارغی
شهره گردد از تو آن گنجی که آن بس خاملست
گر چه حلواها خوری شیرین نگردد جان تو
ذوق آن برقی بود تا در دهان آکلست
این طبیعت کور و کر گر نیست پس چون آزمود
کاین حجاب و حائلست آن سوی آن چون مایلست
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررستهست
در پی رنج و بلاها عاشق بیطایلست
در تواضعهای طبعت سر نخوت را نگر
و اندر آن کبرش تواضعهای بیحد شاکلست
هر حدیث طبع را تو پرورشهایی بدش
شرح و تأویلی بکن وادانک این بیحائلست
هر یکی بیتی جمال بیت دیگر دانک هست
با مؤید این طریقت ره روان را شاغلست
ور تو را خوف مطالب باشد از اشهادها
از خدا میخواه شیرینی اجل کان آجلست
هر طرف رنجی دگرگون فرض کن آن گاه برو
جز به سوی بیسویها کان دگر بیحاصلست
تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر
غصه ماران ببینی زانک این چون سلسلهست
تا نگویی مار را از خویش عذری زهرناک
وان گهت او متهم دارد که این هم باطلست
از حدیث شمس دین آن فخر تبریز صفا
آن مزاجش گرم باید کاین نه کار پلپلست
دیوان شمس
دلــے،ڪــه آتــش عــشـــق تــواش بــســـوزد پــاڪــ
ز بــیـــم آتـــــش دوزخ چــرا بــــــود غــمــنــــاڪــ؟
ڪــجــاســت آتــش شــوقــت ڪــه در دل آویـــزد؟
چــنــانــڪــه بــرگـــذرد شــعــلــــهٔ دلـــــم ز افـــلــاڪــ
ز شــــوق در دل مــــن آتــشــــے چــنــــــان افـــروز
ڪــه هر چــه غــیــر تــو بــاشــد بــســوزد آن را پــاڪــ
اگـــــر بــســوخــت،عــراقـــے،دل تــــو زیــــن آتــشــ
بــبـــــار آب ز چــشـــــم و بــریـــز بــر ســــر خــاڪــ
جناب عــــراقــے
ز بــیـــم آتـــــش دوزخ چــرا بــــــود غــمــنــــاڪــ؟
ڪــجــاســت آتــش شــوقــت ڪــه در دل آویـــزد؟
چــنــانــڪــه بــرگـــذرد شــعــلــــهٔ دلـــــم ز افـــلــاڪــ
ز شــــوق در دل مــــن آتــشــــے چــنــــــان افـــروز
ڪــه هر چــه غــیــر تــو بــاشــد بــســوزد آن را پــاڪــ
اگـــــر بــســوخــت،عــراقـــے،دل تــــو زیــــن آتــشــ
بــبـــــار آب ز چــشـــــم و بــریـــز بــر ســــر خــاڪــ
جناب عــــراقــے
«هر آنگَه که در کار سستی کنی
همی رایِ ناتندرستی کنی
چو چیره شود بر دلِ مرد رشک
یکی دردمندی بُوَد بی پزشک
وگر بر خِرَد چیره گردد هوا
نخواهد به دیوانگی بر گُوا
دگر مردِ بیکار بسیارگوی
نمانَدْش نزد کسی آبِ روی»
#فردوسی
و در این روز:
«ز یزدان و از ما بدان کس درود
که از داد و مهرش بُوَد تار و پود»
همی رایِ ناتندرستی کنی
چو چیره شود بر دلِ مرد رشک
یکی دردمندی بُوَد بی پزشک
وگر بر خِرَد چیره گردد هوا
نخواهد به دیوانگی بر گُوا
دگر مردِ بیکار بسیارگوی
نمانَدْش نزد کسی آبِ روی»
#فردوسی
و در این روز:
«ز یزدان و از ما بدان کس درود
که از داد و مهرش بُوَد تار و پود»