ما عیبهای خودمان را نمیبینیم!
مدام در تصورمان پیراهن قربانی به تن کرده و مظلومنمایی میکنیم.
ما مسئولیت رفتارهای خودمان را به عهده نمیگیریم و حواسمان نیست خودمان چقدر رنجاندهایم؟
چقدر زخم زده و چقدر مقصر بودهایم.
ما انگشتهای اتهام را به سمت هرکسی میگیریم، جز خودمان و هرکسی را مقصر و گناهکار قلمداد میکنیم،
بیآنکه حتی یکبار مقابل آینه بایستیم و از خودمان بپرسیم:
سهم من در بروز اینهمه اشتباه و آسیب چیست؟
که کدام اشتباه را من کردهام و کدامین زخم را من زدهام؟
که دیگران هم مثل من احساس دارند و با هر حرف و رفتاری ممکن است تا مدتها رنجیدهخاطر باشند.
که دیگران هم مثل من حق دارند دلگیر شوند و از من فاصله بگیرند.
هیچوقت حرفها و رفتارهای خودمان را ورق زدهایم؟ که آه از من! فلانی را چقدر رنجاندم! که چطور توانستم اینقدر ظالم باشم و احساسات آدمِ مقابلم را نادیده بگیرم؟
حقیقت این است که بیشترِ ما ترجیح میدهیم حتی در تصوراتمان، یک مظلومِ بیگناه باقی بمانیم، تقصیرات خودمان را نپذیریم و حتی گاهی فرافکنی کنیم.
شاید فکر میکنیم این به نفع ماست که از امتیازات نقش معصومِ قربانی، بهرهمند باشیم.
که اگر هرکسی کوتاهی و ضربههایی که میزد را میپذیرفت و در قبال آنها احساس گناه میکرد، الآن یک مشت زخمیِ آسیبدیده نبودیم که یکدیگر را متهم میکنند، مدام برای تلافی، به هم زخم میزنند و از جهان و روزگار دلگیرند.
همهی ما به یک آینه نیاز داریم، آینهای که انعکاس رفتارهای خودمان را هزاران بار به ما نشان بدهد تا هزاران دفعه ببینیم و شاید متقاعد شویم که در اکثر وضعیتهای نامناسبِ موجود، خودمان هم تقصیر کاریم.
مدام در تصورمان پیراهن قربانی به تن کرده و مظلومنمایی میکنیم.
ما مسئولیت رفتارهای خودمان را به عهده نمیگیریم و حواسمان نیست خودمان چقدر رنجاندهایم؟
چقدر زخم زده و چقدر مقصر بودهایم.
ما انگشتهای اتهام را به سمت هرکسی میگیریم، جز خودمان و هرکسی را مقصر و گناهکار قلمداد میکنیم،
بیآنکه حتی یکبار مقابل آینه بایستیم و از خودمان بپرسیم:
سهم من در بروز اینهمه اشتباه و آسیب چیست؟
که کدام اشتباه را من کردهام و کدامین زخم را من زدهام؟
که دیگران هم مثل من احساس دارند و با هر حرف و رفتاری ممکن است تا مدتها رنجیدهخاطر باشند.
که دیگران هم مثل من حق دارند دلگیر شوند و از من فاصله بگیرند.
هیچوقت حرفها و رفتارهای خودمان را ورق زدهایم؟ که آه از من! فلانی را چقدر رنجاندم! که چطور توانستم اینقدر ظالم باشم و احساسات آدمِ مقابلم را نادیده بگیرم؟
حقیقت این است که بیشترِ ما ترجیح میدهیم حتی در تصوراتمان، یک مظلومِ بیگناه باقی بمانیم، تقصیرات خودمان را نپذیریم و حتی گاهی فرافکنی کنیم.
شاید فکر میکنیم این به نفع ماست که از امتیازات نقش معصومِ قربانی، بهرهمند باشیم.
که اگر هرکسی کوتاهی و ضربههایی که میزد را میپذیرفت و در قبال آنها احساس گناه میکرد، الآن یک مشت زخمیِ آسیبدیده نبودیم که یکدیگر را متهم میکنند، مدام برای تلافی، به هم زخم میزنند و از جهان و روزگار دلگیرند.
همهی ما به یک آینه نیاز داریم، آینهای که انعکاس رفتارهای خودمان را هزاران بار به ما نشان بدهد تا هزاران دفعه ببینیم و شاید متقاعد شویم که در اکثر وضعیتهای نامناسبِ موجود، خودمان هم تقصیر کاریم.
تا رنج تحمـل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق
با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
#سعدی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق
با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
#سعدی
ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم
همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را
دام کن بر طرف بام از حلقههای زلف خویش
چون که جان در جام کردی تنگ در کش جام را
کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان
زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را
چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست
بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را
#سنایی
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم
همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را
دام کن بر طرف بام از حلقههای زلف خویش
چون که جان در جام کردی تنگ در کش جام را
کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان
زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را
چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست
بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را
#سنایی
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
#سعدی
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
#سعدی
رهزن اهل هنر
@Avayemehregan
رهزن اهل هنر
#آواز : محمدرضا_شجریان
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
#آواز : محمدرضا_شجریان
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
پسر بچهای پرندهی زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه وابستگی او به پرنده باخبر بودند، از پسرک حسابی كار میكشيدند و سوء استفاده میکردند. هر وقت پسرک از كار خسته می شد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میكردند كه اگر مطابق میل آنان نباشد پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد، و پسرک با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
تا اينكه يک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد، و او با سختی و كسالت گفت: خستهام و خوابم مياد.
برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میكنم، كه پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت... حالا برو بذار راحت بخوابم.
با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
اين حكايت همه ما است.
تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهايم؛
پرنده بسياری پولشان
بعضی قدرتشان
برخی موقعيتشان
پارهای زيبایی و جمالشان
برخی عشقشان و ..... است
خلاصه اینکه، نفس، هر كس را به چيزی بسته و وابسته کرده است. و ترس از رها شدن از آنها سبب شده تا ديگران و گاهی خودمان از خودمان بیگاری بکشیم.
پرندهات را آزاد کن...
ترک لذتها و شهوتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
مثنوی معنوی
مولانا
حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه وابستگی او به پرنده باخبر بودند، از پسرک حسابی كار میكشيدند و سوء استفاده میکردند. هر وقت پسرک از كار خسته می شد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میكردند كه اگر مطابق میل آنان نباشد پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد، و پسرک با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
تا اينكه يک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد، و او با سختی و كسالت گفت: خستهام و خوابم مياد.
برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میكنم، كه پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت... حالا برو بذار راحت بخوابم.
با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
اين حكايت همه ما است.
تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهايم؛
پرنده بسياری پولشان
بعضی قدرتشان
برخی موقعيتشان
پارهای زيبایی و جمالشان
برخی عشقشان و ..... است
خلاصه اینکه، نفس، هر كس را به چيزی بسته و وابسته کرده است. و ترس از رها شدن از آنها سبب شده تا ديگران و گاهی خودمان از خودمان بیگاری بکشیم.
پرندهات را آزاد کن...
ترک لذتها و شهوتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
مثنوی معنوی
مولانا
دل جور تو، ای مهر گسل، میخواهد
خود را به غم تو متصل میخواهد
میخواست دلت که بیدل و دین باشم
باز آی، چنان شدم که دل میخواهد
#شیخ_بهایی
خود را به غم تو متصل میخواهد
میخواست دلت که بیدل و دین باشم
باز آی، چنان شدم که دل میخواهد
#شیخ_بهایی
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
نتوان گفت که طوطی به شکرخایی هست
#سعدی
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
نتوان گفت که طوطی به شکرخایی هست
#سعدی
«اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد؛ یعنی آنان که دست قُوَت ندارند، سنگ خُرده نگه دارند تا به وقت فرصت، دمار از دماغ ظالم برآرند.»
#سعدی
#سعدی
"هل عندك شك أنّ دخولك في قلبي
هو أعظم يومٍ في التّاريخ وأجمل خبرٍ بالدّنيا"
آیا شک داری که ورودت به قلبم
باشکوهترین روزِ تاریخ و بهترین خبرِ جهان بود؟
#نزار_قبانی
هو أعظم يومٍ في التّاريخ وأجمل خبرٍ بالدّنيا"
آیا شک داری که ورودت به قلبم
باشکوهترین روزِ تاریخ و بهترین خبرِ جهان بود؟
#نزار_قبانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرگ ، فنا ، انتقال
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ایم؟!
#دکتر_الهی_قمشه_ای
زیباترین دریا را هنوز نپیموده ام
زیباترین کودک هنوز بزرگ نشده
زیباترین روزهایمان را هنوز ندیدهایم
و زیباترین واژه ها را هنوز برایت نگفتهام ..
ناظم حکمت
زیباترین کودک هنوز بزرگ نشده
زیباترین روزهایمان را هنوز ندیدهایم
و زیباترین واژه ها را هنوز برایت نگفتهام ..
ناظم حکمت
ناداده دل نداند آیین دلربایی
هرکس فروش داند شایستهٔ خرید است
کار جهان سرانجام از سخت و سست گیرد
هر رشته نرم باشد هر سوزنی حدید است
تأثیر تبریزی
هرکس فروش داند شایستهٔ خرید است
کار جهان سرانجام از سخت و سست گیرد
هر رشته نرم باشد هر سوزنی حدید است
تأثیر تبریزی