آنکه دل از ستمت تا دمِ مردن نگرفت
عارت آید که بگیری خبری از حالش
آنکه یکره به رخت دید و ز عالم بگذشت
بی تو بنگر که چهسان میگذرد احوالش
#تأثیر_تبریزی
عارت آید که بگیری خبری از حالش
آنکه یکره به رخت دید و ز عالم بگذشت
بی تو بنگر که چهسان میگذرد احوالش
#تأثیر_تبریزی
ای سخت گرفته جادوی را
شیری بنموده آهوی را
از سحر تو احولست دیده
در دیده نهادهای دوی را
بنمودهای از ترنج آلو
کی یافت ترنج آلوی را
سحر تو نمود بره را گرگ
بنموده ز گندمی جوی را
منشور بقا نموده سحرت
طومار خیال منطوی را
پر باد هدایتست ریشش
از سحر تو جاهل غوی را
سوفسطاییم کرد سحرت
ای ترک نموده هندوی را
چون پشه نموده وقت پیکار
پیلان تهمتن قوی را
تا جنگ کنند و راست آرند
تقدیر و قضای مستوی را
سوفسطایی مشو خمش کن
بگشای زبان معنوی را
دیوان شمس
شیری بنموده آهوی را
از سحر تو احولست دیده
در دیده نهادهای دوی را
بنمودهای از ترنج آلو
کی یافت ترنج آلوی را
سحر تو نمود بره را گرگ
بنموده ز گندمی جوی را
منشور بقا نموده سحرت
طومار خیال منطوی را
پر باد هدایتست ریشش
از سحر تو جاهل غوی را
سوفسطاییم کرد سحرت
ای ترک نموده هندوی را
چون پشه نموده وقت پیکار
پیلان تهمتن قوی را
تا جنگ کنند و راست آرند
تقدیر و قضای مستوی را
سوفسطایی مشو خمش کن
بگشای زبان معنوی را
دیوان شمس
حسِّ دنیا نردبانِ این جهان
حسِّ دینی نردبانِ آسمان
صحّت این حس بجویید از طبیب
صحّت آن حس بخواهید از حبیب
مثنوی_مولانا دفتراول
📘 همانطور که حواس ظاهری انسان ابزار ادراکی این جهان اند، حواس باطنی انسان قوای ارتباطی و ادراکی او با غیب اند و برای سلامت آن قوا باید از پیامبر و اولیای الهی راهنمایی گرفت. وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(تغابن،۱۱)
حسِّ دینی نردبانِ آسمان
صحّت این حس بجویید از طبیب
صحّت آن حس بخواهید از حبیب
مثنوی_مولانا دفتراول
📘 همانطور که حواس ظاهری انسان ابزار ادراکی این جهان اند، حواس باطنی انسان قوای ارتباطی و ادراکی او با غیب اند و برای سلامت آن قوا باید از پیامبر و اولیای الهی راهنمایی گرفت. وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(تغابن،۱۱)
ویکبار میگفت: الهی ملک الموت را به من مفرست
که من جان بوی ندهم که نه ازو ستدهام تا باز بدو دهم
من جان از تو ستدهام و جز تو به کسی ندهم.
ذکر_شیخ_ابوالحسن_خرقانی '
که من جان بوی ندهم که نه ازو ستدهام تا باز بدو دهم
من جان از تو ستدهام و جز تو به کسی ندهم.
ذکر_شیخ_ابوالحسن_خرقانی '
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف میزنم.
اگر به خانهی من آمدی
برای من، ای مهربان
چراغ بیاور!
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم.
▪️شعر: فروغ فرخزاد
▪️دکلمه: مهدی اخوانثالث
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف میزنم.
اگر به خانهی من آمدی
برای من، ای مهربان
چراغ بیاور!
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم.
▪️شعر: فروغ فرخزاد
▪️دکلمه: مهدی اخوانثالث
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گــروهی آن ، گروهی این پسندند
#بابا_طاهر
.
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گــروهی آن ، گروهی این پسندند
#بابا_طاهر
.
▪️پله، فوتبالیست برزیلی و اسطوره فوتبال جهان در ۸۲ سالگی در بیمارستانی در سائوپائولو درگذشت.
▪️ادسون آرانتس دو ناسیمنتو ملقب به پله به عنوان یکی از بزرگترین بازیکنان فوتبال در تمام تاریخ شناخته میشود.
▪️بیماری سرطان او از سال ۲۰۲۱ پیشرفت کرده بود.
▪️پله در ۱۹۵۸ و از ۱۷ سالگی عضو تیم ملی فوتبال برزيل شد و توانست با این تیم سه بار برنده جام جهانی شود؛ تنها بازیکنی که به چنین افتخاری دست یافته است.
▪️ادسون آرانتس دو ناسیمنتو ملقب به پله به عنوان یکی از بزرگترین بازیکنان فوتبال در تمام تاریخ شناخته میشود.
▪️بیماری سرطان او از سال ۲۰۲۱ پیشرفت کرده بود.
▪️پله در ۱۹۵۸ و از ۱۷ سالگی عضو تیم ملی فوتبال برزيل شد و توانست با این تیم سه بار برنده جام جهانی شود؛ تنها بازیکنی که به چنین افتخاری دست یافته است.
گفت پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد،
خود را در آب میدید و میرمید!
او میپنداشت که از دیگری میرمد
نمیدانست که از خود میرمد!
همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد
و حرص و بیرحمی و کبر ، چون در توست، نمیرنجی!
چون آن را در دیگری می بینی
میرمی و میرنجی!
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
خود را در آب میدید و میرمید!
او میپنداشت که از دیگری میرمد
نمیدانست که از خود میرمد!
همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد
و حرص و بیرحمی و کبر ، چون در توست، نمیرنجی!
چون آن را در دیگری می بینی
میرمی و میرنجی!
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ
#مولانا
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ
#مولانا
میر شکار من که مرا کردهای شکار
بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار
دلدار من تویی سر بازار من تویی
این جمله جور بر من مسکین روا مدار
ای آنک یار نیست تو را در جهان عشق
من در جهان فکنده که ای یار یار یار
درده از آن شراب که اول بدادهای
زان چشمهای مست تو بشکن مرا خمار
از آسمان فرست شرابی کز آن شراب
اندر زمین نماند یک عقل هوشیار
روزی هزار کار برآری به یک نظر
آخر یکی نظر کن و این کار را برآر
#مولانا
بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار
دلدار من تویی سر بازار من تویی
این جمله جور بر من مسکین روا مدار
ای آنک یار نیست تو را در جهان عشق
من در جهان فکنده که ای یار یار یار
درده از آن شراب که اول بدادهای
زان چشمهای مست تو بشکن مرا خمار
از آسمان فرست شرابی کز آن شراب
اندر زمین نماند یک عقل هوشیار
روزی هزار کار برآری به یک نظر
آخر یکی نظر کن و این کار را برآر
#مولانا
میخرامد غزلی تازه در اندیشۀ ما
شاید آهوی تو رد میشود از بیشۀ ما
دانۀ سرخ اناریم و نگهداشتهاند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشۀ ما
اگر از کشتۀ خود نام و نشان میپرسی
عاشقی شیوۀ ما بود و جنون پیشۀ ما
سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود
حک نمیکرد اگر نام تو را تیشۀ ما
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گرهخورده به هم ریشۀ ما
#فاضل_نظری
شاید آهوی تو رد میشود از بیشۀ ما
دانۀ سرخ اناریم و نگهداشتهاند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشۀ ما
اگر از کشتۀ خود نام و نشان میپرسی
عاشقی شیوۀ ما بود و جنون پیشۀ ما
سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود
حک نمیکرد اگر نام تو را تیشۀ ما
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گرهخورده به هم ریشۀ ما
#فاضل_نظری
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
#سعدی
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
#سعدی
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته
جانها را شیوههای جان فزا آموخته
هر چه در عالم دری بستهست مفتاحش تویی
عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته
از برای صوفیان صاف بزم آراسته
وانگهانی صوفیان را الصلا آموخته
وز میان صوفیان آن صوفی محبوب را
سر معشوقی مطلق در خلاء آموخته
و آن دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته
سر سر عاشقانش در بلا آموخته
عشق را نیمی نیاز و نیم دیگر بینیاز
این اجابت یافته و آن خود دعا آموخته
پیش آب لطف او بین آتشی زانو زده
همچو افلاطون حکمت صد دوا آموخته
با دعا و با اجابت نقب کرده نیم شب
سوی عیاران رند و صد دغا آموخته
پرجفایانی که ایشان با همه کافردلی
مر وفا را گوش مالیده وفا آموخته
زخم و آتشهای پنهانی است اندر چشمشان
کهنان را همچو آیینه صفا آموخته
جمله ایشان بندگان شمس تبریزی شده
در تجلیهای او نور لقا آموخته
# دیوان شمس
#دکتر سروش
جانها را شیوههای جان فزا آموخته
هر چه در عالم دری بستهست مفتاحش تویی
عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته
از برای صوفیان صاف بزم آراسته
وانگهانی صوفیان را الصلا آموخته
وز میان صوفیان آن صوفی محبوب را
سر معشوقی مطلق در خلاء آموخته
و آن دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته
سر سر عاشقانش در بلا آموخته
عشق را نیمی نیاز و نیم دیگر بینیاز
این اجابت یافته و آن خود دعا آموخته
پیش آب لطف او بین آتشی زانو زده
همچو افلاطون حکمت صد دوا آموخته
با دعا و با اجابت نقب کرده نیم شب
سوی عیاران رند و صد دغا آموخته
پرجفایانی که ایشان با همه کافردلی
مر وفا را گوش مالیده وفا آموخته
زخم و آتشهای پنهانی است اندر چشمشان
کهنان را همچو آیینه صفا آموخته
جمله ایشان بندگان شمس تبریزی شده
در تجلیهای او نور لقا آموخته
# دیوان شمس
#دکتر سروش
تا تو طالب دنیا باشی
دنیا تو را سلطانست
چون از وی روی بگردانید
بر وی سلطان باشی
▪︎شیخ ابوالحسن خرقانی
عارفی گفت :
رفتیم در گُلخنی (آتشخانهی حمام) تا دلم بگشاید که گریزگاه بعضی اولیاء بوده است. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود. میان بسته بود و کار میکرد، و اوش میگفت که: این بکن و آن بکن. او چُست کار می کرد. گلخنتاب را خوش آمد از چُستی او در فرمانبرداری. گفت: آری همچنین چُست باش، اگر پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری مقام خود به تو دهم و ترا به جای خود بنشانم. مرا خنده گرفت و عقدهام بگشاد. دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفت اند با چاکران خود.
فیه ما فیه
حضرت مولانا