Forwarded from Behroz Azizi
جمله را بسوزاند و عاشق را پاك و صافي گرداند و سالك به صد چلّه آن مقدار سير نتواند كرد که عاشق در يك طرفهالعين كند.
اما مولانا معتقد است كه عشق قابل بيان نيست.
در این باره رجوع شود به بیت (116112) همین دفتر.
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتيازدهم
11) ني حريف هر كه از ياري بريد
پردههايــش پردههــاي ما دريد
انسان كامل كه همچون ني، نواي الهي ميسرايد يار و مصاحب آن كسي است كه از همه تعلقات و آويزشهاي دنيوياش بريده باشد.
مقامات معنوي آن اولياء حجابهاي ظلماني و نوراني سالكان را از هم بدرد.
اگر ني را همان ساز معروف بدانيم پردههاي آن معني ديگري ميدهد.
در علم موسيقي پرده به معاني مختلف بكار رفته است.
و آن گونه كه در موسيقي قديم آمده با آنچه كه امروزه از آن مراد ميشود فرق دارد.
در موسيقي قديم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق ميكردند:
نوا و راست، حسيني و راهوي و عراق
حجاز و زنگله و بوسليك بـا عشاق
دگر ســپاهان، باقي بزرگ و زيـر افكند
اســامي همه پردههاسـت بر اطلاق
اما امروزه پرده به زههايي اطلاق شود كه براي تعيين نتها بر روي دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند.
پس با توجه به معني پرده در موسيقي قديم، مصراع دوم را ميتوان چنين معني كرد:
آهنگها و نعمههايي كه با ني نواختته ميشود موجب تهذيب نفس و تلطيف روح آدمي ميگردد و حجابهاي نفساني را برطرف ميسازد.
✨💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتدوازدهم
12) همچو نَي زهري ّ و َ ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟
آيا تاكنون كسي زهر و پادزهري مانند ني ديده است؟
معلوم است كه نديده است.
و آيا تاكنون كسي همدم و مشتاقي مانند ني ديده است؟
مسلماً نديده است.
همانطور كه حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده، انسان كامل نيز به صفت قهر و لطف متصف است.
انسان كامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور، و پادزهر است نسبت به اهل صلاح و اصحاب معرفت.
البته ميتواند نسبت به شخص واحد هم زهر باشد و هم پادزهر، زيرا همينكه بيان فراق و هجران ميكند، زهر ميشود و چون مژده قرب و وصال ميدهد پادزهر ميگردد:
گاه شـــرح محنــــت هجران دهم
بيــــدلان را داغها بر جـــان نهـم
گــاهــي آرم مــژده قرب و وصال
بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال
يعقوب چرخي نيز گويد:
انفاس شريفه ايشان كه از سر حال و وجدان ميبود ترياقي است مر مريدان را و زهري است مر منكران را همچون آب نيل كه قبطي را خون بود و سبطي را آب.
🎋🎋🎋
@
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_سيزدهم
13) ني حديث راه پر خون ميكند
قصــههاي عشق مجنون ميكند
ني از راه پر خون سخن ميگويد:
يعني انسان كامل از راه پر مشكل و خطرناك عشق ربّاني حرف ميزند.
و داستانهايي از عشاق پاكباز و مجنون صفت بازگو ميكند.
[«راه پر خون» كنايه از مرگ اختياري است. به شرح بيت (4) همين دفتر رجوع شود.]
🎋🎋🎋
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتچهاردهم
14) محرم اين هوش جز بي هوش نيست
مر، زبان را مشتـري جز گوش نيست
اين هوش، محرمش تنها كساني هستند كه از عقل معاش بيهوشاند. يعني اسرار حقيقت را تنها اهل فناء كه از غير حق بيهوشاند درك نتوانند كرد و نااهلان و منكران در مقابل اين اسرار كر و گنگ هستند.
چنانكه طالب زبان، تنها گوش است و هيچ عضو ديگري الفاظ را كه به وسيله زبان گفته ميشود نميتواند بشنود.
پس تا شخص لوح ضمير را از اوهام و خيالات نپردازد راز حقيقت را درك نتواند كردن.
مصراع دوم جنبه تمثيلي دارد و شبه دليلي است براي اثبات مفاد مصراف اول.
🎋🎋🎋
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیت_پانزدهم
15) در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در غم عشق ما روزها از پي هم آمد و عمر سپري شد.
و ايام و اوقات توأم با سوز و گداز گرديد.
يعني درد طلب عشاق و ميل به وصال در آنان دائمي است و لحظهاي منقطع نميشود.
🎋🎋🎋
اما مولانا معتقد است كه عشق قابل بيان نيست.
در این باره رجوع شود به بیت (116112) همین دفتر.
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتيازدهم
11) ني حريف هر كه از ياري بريد
پردههايــش پردههــاي ما دريد
انسان كامل كه همچون ني، نواي الهي ميسرايد يار و مصاحب آن كسي است كه از همه تعلقات و آويزشهاي دنيوياش بريده باشد.
مقامات معنوي آن اولياء حجابهاي ظلماني و نوراني سالكان را از هم بدرد.
اگر ني را همان ساز معروف بدانيم پردههاي آن معني ديگري ميدهد.
در علم موسيقي پرده به معاني مختلف بكار رفته است.
و آن گونه كه در موسيقي قديم آمده با آنچه كه امروزه از آن مراد ميشود فرق دارد.
در موسيقي قديم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق ميكردند:
نوا و راست، حسيني و راهوي و عراق
حجاز و زنگله و بوسليك بـا عشاق
دگر ســپاهان، باقي بزرگ و زيـر افكند
اســامي همه پردههاسـت بر اطلاق
اما امروزه پرده به زههايي اطلاق شود كه براي تعيين نتها بر روي دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند.
پس با توجه به معني پرده در موسيقي قديم، مصراع دوم را ميتوان چنين معني كرد:
آهنگها و نعمههايي كه با ني نواختته ميشود موجب تهذيب نفس و تلطيف روح آدمي ميگردد و حجابهاي نفساني را برطرف ميسازد.
✨💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتدوازدهم
12) همچو نَي زهري ّ و َ ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟
آيا تاكنون كسي زهر و پادزهري مانند ني ديده است؟
معلوم است كه نديده است.
و آيا تاكنون كسي همدم و مشتاقي مانند ني ديده است؟
مسلماً نديده است.
همانطور كه حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده، انسان كامل نيز به صفت قهر و لطف متصف است.
انسان كامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور، و پادزهر است نسبت به اهل صلاح و اصحاب معرفت.
البته ميتواند نسبت به شخص واحد هم زهر باشد و هم پادزهر، زيرا همينكه بيان فراق و هجران ميكند، زهر ميشود و چون مژده قرب و وصال ميدهد پادزهر ميگردد:
گاه شـــرح محنــــت هجران دهم
بيــــدلان را داغها بر جـــان نهـم
گــاهــي آرم مــژده قرب و وصال
بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال
يعقوب چرخي نيز گويد:
انفاس شريفه ايشان كه از سر حال و وجدان ميبود ترياقي است مر مريدان را و زهري است مر منكران را همچون آب نيل كه قبطي را خون بود و سبطي را آب.
🎋🎋🎋
@
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_سيزدهم
13) ني حديث راه پر خون ميكند
قصــههاي عشق مجنون ميكند
ني از راه پر خون سخن ميگويد:
يعني انسان كامل از راه پر مشكل و خطرناك عشق ربّاني حرف ميزند.
و داستانهايي از عشاق پاكباز و مجنون صفت بازگو ميكند.
[«راه پر خون» كنايه از مرگ اختياري است. به شرح بيت (4) همين دفتر رجوع شود.]
🎋🎋🎋
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتچهاردهم
14) محرم اين هوش جز بي هوش نيست
مر، زبان را مشتـري جز گوش نيست
اين هوش، محرمش تنها كساني هستند كه از عقل معاش بيهوشاند. يعني اسرار حقيقت را تنها اهل فناء كه از غير حق بيهوشاند درك نتوانند كرد و نااهلان و منكران در مقابل اين اسرار كر و گنگ هستند.
چنانكه طالب زبان، تنها گوش است و هيچ عضو ديگري الفاظ را كه به وسيله زبان گفته ميشود نميتواند بشنود.
پس تا شخص لوح ضمير را از اوهام و خيالات نپردازد راز حقيقت را درك نتواند كردن.
مصراع دوم جنبه تمثيلي دارد و شبه دليلي است براي اثبات مفاد مصراف اول.
🎋🎋🎋
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیت_پانزدهم
15) در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در غم عشق ما روزها از پي هم آمد و عمر سپري شد.
و ايام و اوقات توأم با سوز و گداز گرديد.
يعني درد طلب عشاق و ميل به وصال در آنان دائمي است و لحظهاي منقطع نميشود.
🎋🎋🎋
بسیار جالب است این حکایت و مفهوم بالایی دارد
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسو تیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون کو حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
🌺🌺🌺🌺🌺
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺
خلاصه داستان
پادشاهی به قصد شكار همراه خدمتكارانش به بيرون شهر رفت. در ميانه راه، كنيزكي زيبا رو ديد و دل بدو. باخت و بر آن شد كه او را به دست آرد و همراه خود برد.
او با بذل مالي فراوان بر اين مهم يارست.
اما ديري نپاييد كه كنيزك بيمار شد و شاه، طبيبان حاذق را از هر سوي نزد خود فرا خواند تا كنيزك را درمان كنند.
طبيبان هر كدام مدعي شدند كه با دانش و فن خود، او را مداوا كنند. از اينرو مشيت قاهر الهي را كه فوق ا لاسباب است ناديده انگاشتند. به همين رو هر چه تلاش كردند حال بيمار وخيمتر شد.
وقتي كه شاه از همه علل و اسباب طبيعي نوميد شد به درگاه الهي روي آورد و از صميم دل دست نيايش افراشت.
در گرماگرم دعا و تضرع بود كه خوابش برد و در اثناي خواب پيري روشن ضمير بدو گفت: طبيب حاذق، فردا نزد تو ميآيد.
فرداي آن شب، شاه طبيب موعود را يافت و او را بر بالين كنيزك برد. او معاينه را آغاز كرد و به فراست دريافت كه علت بيماري كنيزك، عوامل جسماني نيست، بل او بيمار عشق است.
بله آن كنيزك عاشق مردي زرگر بود كه در سمرقند مأوا داشت.
شاه طبق توصيه آن طبيب روحاني، عدهاي را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند.و چون زرگر را نزد شاه آوردند، شاه طبق دستور طبيب وي را با كنيزك تزويج كرد و آن دو شش ماه در كنار هم به خوشي ميزيستند.
وي پس از انقضاي اين مدت، طبيب به اشارت خداوند، زهري قتال به زرگر داد كه بر اثر آن زيبايي و جذابيت او رو به كاهش نهاد و رفته رفته از چشم كنيزك افتاد.
البته اين حكم مانند دستوري بود كه به ابراهيم خليل داده شد تا فرزندش را ذبح كند و نيز با كشته شدن آن پسر بچه به دست خضر مشابهت دارد.
پس اين امور داراي رمز و رازي است كه فهم آن از حوزه افهام و عقول عادي خارج است.
🌺
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
مأخذ حكايت فوق، فردوس الحكمه و چهار مقاله عروضي است.
در كتاب اخير با تفصيل بيشتري اين نوع معالجه را به ابوعليسينا نسبت دادهاند.
طبق اين روايت او يكي از خويشان قابوس وشمگير را كه به مرض عشق گرفتار آمده بود درمان كرد.
سيد اسماعيل جرجاني (متوفاي سال 531 يا 535ه( نيز در كتاب خود ذخيره خوارزمشاهي در بيان معالجه عشق چنين گفته است: كسي كه عشق و نام معشوق پنهاني دارد بدين طريق بتوان دانست كه معشوق او كيست و اين چنان باشد كه طبيب، انگشت بر نبض او دارد و بفرمايد تا ناگاه نام كساني كه گمان برند كه عشق او بر آن است ياد كنند و صفت هر يك ميكنند و احوال هر يك ميگويند چند بار بيازمايند تا از تغيير نبض او نزديك به شنيدن نام و صفت آن كس معلوم گردد كه معشوق او كيست و چه نام است... .
برخي از شارحان اين حكايت را تأويلات مفصل عجيبي كردهاند كه خلاصه آن به زبان ساده اينست:
پادشاه، رمز روح است و طبيبان مغرور، رمز عقل جزئي يا مشايخ ظاهري است.
و كنيزك، رمز نفس حيواني و غريزي يا سالك مبتدي است.
و زرگر رمز دنياست.
و آن طبيب روحاني، رمز عقل كلي يا مرشد حقيقي است.
روح (شاه) به نفس (كنيزك) عشق ميورزد تا او را صافي كند و
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسو تیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون کو حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
🌺🌺🌺🌺🌺
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺
خلاصه داستان
پادشاهی به قصد شكار همراه خدمتكارانش به بيرون شهر رفت. در ميانه راه، كنيزكي زيبا رو ديد و دل بدو. باخت و بر آن شد كه او را به دست آرد و همراه خود برد.
او با بذل مالي فراوان بر اين مهم يارست.
اما ديري نپاييد كه كنيزك بيمار شد و شاه، طبيبان حاذق را از هر سوي نزد خود فرا خواند تا كنيزك را درمان كنند.
طبيبان هر كدام مدعي شدند كه با دانش و فن خود، او را مداوا كنند. از اينرو مشيت قاهر الهي را كه فوق ا لاسباب است ناديده انگاشتند. به همين رو هر چه تلاش كردند حال بيمار وخيمتر شد.
وقتي كه شاه از همه علل و اسباب طبيعي نوميد شد به درگاه الهي روي آورد و از صميم دل دست نيايش افراشت.
در گرماگرم دعا و تضرع بود كه خوابش برد و در اثناي خواب پيري روشن ضمير بدو گفت: طبيب حاذق، فردا نزد تو ميآيد.
فرداي آن شب، شاه طبيب موعود را يافت و او را بر بالين كنيزك برد. او معاينه را آغاز كرد و به فراست دريافت كه علت بيماري كنيزك، عوامل جسماني نيست، بل او بيمار عشق است.
بله آن كنيزك عاشق مردي زرگر بود كه در سمرقند مأوا داشت.
شاه طبق توصيه آن طبيب روحاني، عدهاي را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند.و چون زرگر را نزد شاه آوردند، شاه طبق دستور طبيب وي را با كنيزك تزويج كرد و آن دو شش ماه در كنار هم به خوشي ميزيستند.
وي پس از انقضاي اين مدت، طبيب به اشارت خداوند، زهري قتال به زرگر داد كه بر اثر آن زيبايي و جذابيت او رو به كاهش نهاد و رفته رفته از چشم كنيزك افتاد.
البته اين حكم مانند دستوري بود كه به ابراهيم خليل داده شد تا فرزندش را ذبح كند و نيز با كشته شدن آن پسر بچه به دست خضر مشابهت دارد.
پس اين امور داراي رمز و رازي است كه فهم آن از حوزه افهام و عقول عادي خارج است.
🌺
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
مأخذ حكايت فوق، فردوس الحكمه و چهار مقاله عروضي است.
در كتاب اخير با تفصيل بيشتري اين نوع معالجه را به ابوعليسينا نسبت دادهاند.
طبق اين روايت او يكي از خويشان قابوس وشمگير را كه به مرض عشق گرفتار آمده بود درمان كرد.
سيد اسماعيل جرجاني (متوفاي سال 531 يا 535ه( نيز در كتاب خود ذخيره خوارزمشاهي در بيان معالجه عشق چنين گفته است: كسي كه عشق و نام معشوق پنهاني دارد بدين طريق بتوان دانست كه معشوق او كيست و اين چنان باشد كه طبيب، انگشت بر نبض او دارد و بفرمايد تا ناگاه نام كساني كه گمان برند كه عشق او بر آن است ياد كنند و صفت هر يك ميكنند و احوال هر يك ميگويند چند بار بيازمايند تا از تغيير نبض او نزديك به شنيدن نام و صفت آن كس معلوم گردد كه معشوق او كيست و چه نام است... .
برخي از شارحان اين حكايت را تأويلات مفصل عجيبي كردهاند كه خلاصه آن به زبان ساده اينست:
پادشاه، رمز روح است و طبيبان مغرور، رمز عقل جزئي يا مشايخ ظاهري است.
و كنيزك، رمز نفس حيواني و غريزي يا سالك مبتدي است.
و زرگر رمز دنياست.
و آن طبيب روحاني، رمز عقل كلي يا مرشد حقيقي است.
روح (شاه) به نفس (كنيزك) عشق ميورزد تا او را صافي كند و
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_هشتم
8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست
به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوستهاند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.
يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نميتوانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسانهاي كامل كه مظهر حقاند گويند:
اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نميتواند ببيند.
درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.
اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.
پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نميشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نميگردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرميشود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوهگري ميكند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمييابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نميشود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.
نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.
منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.
#دیباچه_بیت_هشتم
8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست
به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوستهاند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.
يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نميتوانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسانهاي كامل كه مظهر حقاند گويند:
اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نميتواند ببيند.
درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.
اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.
پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نميشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نميگردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرميشود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوهگري ميكند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمييابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نميشود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.
نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.
منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.
اى خُنُك آن مرد كز خود رَسته شد
در وجودِ زندۀ پاینده شد
خوشا به حال کسی که از وجود موهوم و کاذب خود (منِ غریزی و حیوانی) رهید و به وجود زندهٔ حقیقی و معنویِ انسان کامل پيوست.
واىِ آن زنده كه با مُرده نشست
مُرده گشت و زندگى از وى بجَست
اما وای به حال آن زنده ای که با مُرده دلان نشست و برخاست کند، زیرا همنشینی و مجالست با افراد دلمرده، انسان را دل مرده و افسرده سازد. [در ابیات پیشین، اهمیت همنشینی با کاملان مکمّل بیان شد. مبتدیان و ناقصان در صورت صدق طلب، می توانند با مصاحبت کاملان، نقایص خود را جبران کنند. مولانا در اهمیت صحبت فرماید: دوستان را در دل، رنج ها باشد که آن به هیچ داروی، خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن الا به دیدار دوست که لِقاءُ الخَلیلِ شِفاءُ العَلیل «دیدار دوست، درمان بیمار است» تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان، آن لحظه مؤمن می شود... بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقّش شد و این خاک به مجاورت عاقل، چنین سرای خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمن در مؤمن چه اثر کند.]
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
در وجودِ زندۀ پاینده شد
خوشا به حال کسی که از وجود موهوم و کاذب خود (منِ غریزی و حیوانی) رهید و به وجود زندهٔ حقیقی و معنویِ انسان کامل پيوست.
واىِ آن زنده كه با مُرده نشست
مُرده گشت و زندگى از وى بجَست
اما وای به حال آن زنده ای که با مُرده دلان نشست و برخاست کند، زیرا همنشینی و مجالست با افراد دلمرده، انسان را دل مرده و افسرده سازد. [در ابیات پیشین، اهمیت همنشینی با کاملان مکمّل بیان شد. مبتدیان و ناقصان در صورت صدق طلب، می توانند با مصاحبت کاملان، نقایص خود را جبران کنند. مولانا در اهمیت صحبت فرماید: دوستان را در دل، رنج ها باشد که آن به هیچ داروی، خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن الا به دیدار دوست که لِقاءُ الخَلیلِ شِفاءُ العَلیل «دیدار دوست، درمان بیمار است» تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان، آن لحظه مؤمن می شود... بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقّش شد و این خاک به مجاورت عاقل، چنین سرای خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمن در مؤمن چه اثر کند.]
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی