معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Forwarded from Behroz Azizi
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی

#دیباچهبیتدوم

2 )كز نيستان تا مـرا ببريده‌اند
در نفيرم مــرد و زن ناليده‌اند

از همان روزي كه مرا از اصل و خاستگاهم (نيستان) جدا كرده‌اند، مرد و زن در ناله‌هاي من ناله‌هاي جانگداز خود را سر داده‌اند.
يعني همراه من از درد فراق ناليده‌اند.
با آنكه معني بيت ساده و روان است، ولي جمعي از شارحان آنرا به سنگلاخ تأويلات دشوار و خم اندر خم برده‌اند.
از آن جمله گفته‌اند كه مراد از نيستان، اعيان ثابته و ماهيات است.

جامي، انقروي، اكبر آبادي و حكيم سبزواري بر اين نهج رفته‌اند.

بعيد است كه مولانا چنين مقصود گنگ و مبهمي را اراده كرده باشد.

منظور بيت: از وقتي كه روح لطيف آدمي از مرتبه الهي به این جهان مادي هبوط كرده سخت غمگين است و اشتياق دارد كه به اصل خود رجوع كند.

💫 هوالمحبوب 💫

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی

#دیباچهبیتسوم

3) سينه خواهم شَرحه شَرحه از فِراق
تا بگويـــم شـرح درد اشتياق

دلي مي‌خواهم كه از درد و سوز فراق پاره پاره شده باشد، تا براي چين دلي از درد اشتياقم به وصال سخن بگويم.
مسائل عرفاني و روحاني را فقط از طريق تجربه‌هاي دروني مي‌توان دريافت، زيرا كميت الفاظ و عبارات در انتقال اين احوال لنگ است.

#دیباچهبیتچهارم

4)هر كسي كو دور مانْد از اصل خويش
باز جويــد روزگار وصــل خويش

هر كس كه از اصل و مبدأ خود دور افتاده باشد، سرانجام به تكاپو مي‌افتد و روزگار وصال خود را مي‌جويد تا بدان نائل شود.

اين بيت سير كمالي موجودات بخصوص انسان را بيان داشته است.

مولانا در يكي از آثار منثور خود گويد: ... عجب صعب و دشوار و غريب آن باشد كه قطره تنها مانده در بيابان، كوهساري يا دهان غاري يا در بيابان بي‌زنهاري از آرزوي دريا كه معدن آن قطره است.
آن قطره بي‌دست و پا تنها مانده بي‌پا و پاافزار، بي‌دست و دست‌افزار از شوق دريا يارِ بي‌مدد سيل و يار غلطان شود و بيابان را مي‌بُرد به قدم شوق سوي دريا مي‌دواند بر مركب ذوق.

رجوع به مبدأ دو نوع است: يكي رجوع اختياري و ديگري رجوع اجباري.
رجوع اختياري آن است كه سالك با ارشاد انسان كامل، طريق تصفيه را پيمايد و به تهذيب نفس رسد. و حقيقت را شهود كند.

ولي رجوع اجباري فقط با مرگ و فناي كالبد عنصري تحقق يابد.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی

#دیباچهبیتپنجم


5) من به هر جـمعيتي نالان شــدم
جفت بد حالان و خوش ‌حالان شدم
🎋🎋🎋

من براي اينكه همدم و همرازي پيدا كنم و درد فراق را با او در ميان بگذارم در ميان هر جمعيتي حاضر شدم و ناله‌ها كردم.

هم با آنان كه حالي نازل دارند حشر و نشر كردم و هم با آنان كه حالي عالي دارند.
بد حال به معني بيمار و تبه‌روز و غمگين است. و مجازاً به كسي اطلاق شود كه حالات قلبي‌اش نازل باشد.

اما خوش‌حال به معني شادمان و نيك‌بخت است. و مجازاً به كسي گفته شود كه حالات قلبي‌اش عالي و شكوهمند باشد.

اكبر‌آبادي گويد: مراد از «جمعيت»، مجلس است. مستمعان دو قسم‌اند: خوش‌حال و بدحال.

«خوش‌حال» آن كسي است كه با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روي اوگشوده گردد.

و «بدحال» كسي است كه فسق و فجور در باطنش پيدا شود و يا محبت مال و جاه در طبيعت او هويدا گردد.

حكيم سبزواري معتقد است كه چون انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات الهي است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت كند.🌸
Forwarded from Behroz Azizi
💫 هوالمحبوب 💫

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتششم

6) هر كسي از ظنِّ خود شد يار من
از درون من نجست اســـرار من

هر كس از روي وهم و گمان خود با من يار و همراه شد، ولي هيچكس از اسرار درون من واقف نشد.

ظنّ و گمان، حراميان طريق سالكان و اهريمنان سبيل طالبان‌اند. اگر سالك نتواند از كمند اين دزدان راه برهد به منزلگه حقيقت نرسد.

از اينرو حضرت سبحان در كتاب قرآن ظنّ و گمال را وافي به حق نمي‌داند.
رجوع شود به آيه 36 سوره يونس، و آيه 28 سوره نجم.

يكي از عارفان گويد: از ظن، خيال زايد و يقين به جانب شهود گرايد.

استاد فروزانفر در شرح اين بيت دو وجه را بيان مي‌كند:
اول اينكه ني را حمل بر ظاهر مي‌كند و مي‌گويد:
ممكن است شكايت ني فرض شود از آن جهت كه هر مستمعي آهنگ و نواي موسيقي را طبعاً بر حال خود منطبق مي‌كند و تا اين انطباق، صورت نپذيرد لذت نمي‌برد، در صورتي كه هدف موسيقي ممكن است از آن عالي‌تر باشد.
وجه دوم اينكه ني را در معناي استعاري مطرح مي‌كند و مي‌افزايد:

و اگر شكايت مولانا را هم فرض كنيم درست است، زيرا مولانا را مردم روزگار وي بخوبي نمي‌شناختند.
منكران كوردل بر روش او معترض بودند و محضرها در قدح او مي‌پرداختند و ني و سماع را بدعت مي‌شمردند و ياران او نيز در شناخت درجه و مقام معنوي‌اش يكسان نبودند و هيچكس حقيقت او را چون شمس تبريز و صلاح‌الدين و حسام‌الدين كه ياران گزين او بودند درنيافته‌ بود.

حكيم سبزواري در شرح بيت فوق، كلامي موجز و عميق دارد.

او معتقد است كه هر كس به اندازه ظرفيت وجودي‌اش از معرفت حضرت حق تعالي بهره‌مند مي‌شود.

ليكن انسان كامل به جهت آنكه آينه تمام‌نماي حضرت سبحان است مجلاي كامل اسماء و صفات حق مي‌شود.
و در روز محشر حق بر عموم بشر تجلي مي‌كند، اين تجلّي بر حسب درجه قرب بنده به حق، شدت و ضعف‌ دارد.

شاه داعي‌الله شيرازي نيز در توضيح بيت فوق گويد:
اما هر كس پي به اسرار من كه مشتمل است بر احوال وصال و فراق نمي‌برد و به ظن خود كه نه مناسب اسرار من است خيالي مي‌بندد و نمي‌داند كه ظن، مفيد حق علم نيست.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبيتهفتم

7) سرّ من از نـــاله من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست

هر چند رازهاي دروني‌ام در ناله‌هاي من نهفته و از آن جدا نيست و به گوش هر كس مي‌رسد، ولي چشم را آن بينايي و گوش را آن شنوايي نيست كه به اسرار نهفته من پي ببرد.

اين بيت شريف سؤال مقدّري را پاسخ داده است.

گويي كه در اينجا كسي مي‌گويد:

يا حضرت مولانا اگر به اسرار درون اولياء و عارفان بالله نمي‌توان از طريق معمول راه يافت، پس طريق وصول به مخزن اسرار و معدن انوار آنان كدام است؟

جواب: سرّ دروني من از كلام من دور نيست، زيرا كلام همچون آينه‌اي اسرار دل را آشكار مي‌كند، ولي چشم و گوش عامّگان آن نور معرفت را ندارد كه از كلام اوليا به احوالشان پي برد.

استاد فروزانفر گويد:
هر كس را از گفتار و آهنگ سخن مي‌توان شناخت، زيرا اعمال و حركات خارجي از احوال نفساني منبعث مي‌شود.

و به عقيده مولانا گفتار و عمل انسان، شاهد و گواه كيفيات روحي اوست و از اين راه مي‌توان به ضمير و درون هر كس پي برد ...

اگر چه راز و سرّ درون هر كس در عمل و قول، جلوه‌گر است، آن را به وسيله حواسّ بيروني ادراك نتوان كرد و طريق شناسايي آن، دل پاك و ضميري است كه از آلايش‌ها مجرد باشد.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتهشتم

8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست

به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوسته‌اند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.

يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نمي‌توانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسان‌هاي كامل كه مظهر حق‌اند گويند:

اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نمي‌تواند ببيند.

درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.

اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.

پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نمي‌شود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نمي‌گردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرمي‌شود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوه‌گري مي‌كند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمي‌يابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نمي‌شود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس
💫 هوالمحبوب 💫

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتششم

6) هر كسي از ظنِّ خود شد يار من
از درون من نجست اســـرار من

هر كس از روي وهم و گمان خود با من يار و همراه شد، ولي هيچكس از اسرار درون من واقف نشد.

ظنّ و گمان، حراميان طريق سالكان و اهريمنان سبيل طالبان‌اند. اگر سالك نتواند از كمند اين دزدان راه برهد به منزلگه حقيقت نرسد.

از اينرو حضرت سبحان در كتاب قرآن ظنّ و گمال را وافي به حق نمي‌داند.
رجوع شود به آيه 36 سوره يونس، و آيه 28 سوره نجم.

يكي از عارفان گويد: از ظن، خيال زايد و يقين به جانب شهود گرايد.

استاد فروزانفر در شرح اين بيت دو وجه را بيان مي‌كند:
اول اينكه ني را حمل بر ظاهر مي‌كند و مي‌گويد:
ممكن است شكايت ني فرض شود از آن جهت كه هر مستمعي آهنگ و نواي موسيقي را طبعاً بر حال خود منطبق مي‌كند و تا اين انطباق، صورت نپذيرد لذت نمي‌برد، در صورتي كه هدف موسيقي ممكن است از آن عالي‌تر باشد.
وجه دوم اينكه ني را در معناي استعاري مطرح مي‌كند و مي‌افزايد:

و اگر شكايت مولانا را هم فرض كنيم درست است، زيرا مولانا را مردم روزگار وي بخوبي نمي‌شناختند.
منكران كوردل بر روش او معترض بودند و محضرها در قدح او مي‌پرداختند و ني و سماع را بدعت مي‌شمردند و ياران او نيز در شناخت درجه و مقام معنوي‌اش يكسان نبودند و هيچكس حقيقت او را چون شمس تبريز و صلاح‌الدين و حسام‌الدين كه ياران گزين او بودند درنيافته‌ بود.

حكيم سبزواري در شرح بيت فوق، كلامي موجز و عميق دارد.

او معتقد است كه هر كس به اندازه ظرفيت وجودي‌اش از معرفت حضرت حق تعالي بهره‌مند مي‌شود.

ليكن انسان كامل به جهت آنكه آينه تمام‌نماي حضرت سبحان است مجلاي كامل اسماء و صفات حق مي‌شود.
و در روز محشر حق بر عموم بشر تجلي مي‌كند، اين تجلّي بر حسب درجه قرب بنده به حق، شدت و ضعف‌ دارد.

شاه داعي‌الله شيرازي نيز در توضيح بيت فوق گويد:
اما هر كس پي به اسرار من كه مشتمل است بر احوال وصال و فراق نمي‌برد و به ظن خود كه نه مناسب اسرار من است خيالي مي‌بندد و نمي‌داند كه ظن، مفيد حق علم نيست.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبيتهفتم

7) سرّ من از نـــاله من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست

هر چند رازهاي دروني‌ام در ناله‌هاي من نهفته و از آن جدا نيست و به گوش هر كس مي‌رسد، ولي چشم را آن بينايي و گوش را آن شنوايي نيست كه به اسرار نهفته من پي ببرد.

اين بيت شريف سؤال مقدّري را پاسخ داده است.

گويي كه در اينجا كسي مي‌گويد:

يا حضرت مولانا اگر به اسرار درون اولياء و عارفان بالله نمي‌توان از طريق معمول راه يافت، پس طريق وصول به مخزن اسرار و معدن انوار آنان كدام است؟

جواب: سرّ دروني من از كلام من دور نيست، زيرا كلام همچون آينه‌اي اسرار دل را آشكار مي‌كند، ولي چشم و گوش عامّگان آن نور معرفت را ندارد كه از كلام اوليا به احوالشان پي برد.

استاد فروزانفر گويد:
هر كس را از گفتار و آهنگ سخن مي‌توان شناخت، زيرا اعمال و حركات خارجي از احوال نفساني منبعث مي‌شود.

و به عقيده مولانا گفتار و عمل انسان، شاهد و گواه كيفيات روحي اوست و از اين راه مي‌توان به ضمير و درون هر كس پي برد ...

اگر چه راز و سرّ درون هر كس در عمل و قول، جلوه‌گر است، آن را به وسيله حواسّ بيروني ادراك نتوان كرد و طريق شناسايي آن، دل پاك و ضميري است كه از آلايش‌ها مجرد باشد.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتهشتم

8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست

به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوسته‌اند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.

يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نمي‌توانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسان‌هاي كامل كه مظهر حق‌اند گويند:

اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نمي‌تواند ببيند.

درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.

اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.

پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نمي‌شود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نمي‌گردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرمي‌شود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوه‌گري مي‌كند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمي‌يابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نمي‌شود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس
Forwarded from Behroz Azizi
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتهشتم

8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست

به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوسته‌اند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.

يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نمي‌توانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسان‌هاي كامل كه مظهر حق‌اند گويند:

اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نمي‌تواند ببيند.

درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.

اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.

پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نمي‌شود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نمي‌گردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرمي‌شود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوه‌گري مي‌كند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمي‌يابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نمي‌شود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.

نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.

منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.

💫 هوالمحبوب 💫

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتنهم

9)آتش است اين بانگِ ناي و نيست باد
هــر كه اين آتش ندارد نيست باد

اين نغمه ني در واقع آتش است.

يعني كلام گرم و آتشين اولياء الله است و معلول بادها و هواهاي نفساني نيست.

و هر كس كه از اين آتش بهره‌اي ندارد عدمش به ز وجود.

برخي از شارحان احتمال داده‌اند كه بانگ ناي، كنايه از سماع باشد.

نيست باد در مصراع اول و دوم جناس (= تجنيس) تامّ است.
زيرا در لفظ وحدت دارند و در معنا اختلاف.

نيز برخي از شارحان از جمله انقروي و به تبع او نيكلسون براي نيست باد در مصراع دوم وجهي ديگر قائل شده‌اند و آن اينكه نيست باد در اين مصراع، جنبه لعن و نفرين ندارد،

بل مولانا دعا مي‌كند كه به لطف الهي، كساني كه به كلام او گوش دهند بتوانند به مقام فناء كه مقصد اقصاي طريق اولياء الله است نائل شوند.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتدهم

10) آتش عشق است كاندر ني فتاد
جوشش عشق است كاندر مَي فتاد

اگر ني به ناله و حنين پُر سوز و گداز مي‌افتاد به خاطر آتش عشقي است كه در آن افتاده و موجب نواي حزين آن شده است.
و اگر باده مي‌جوشد آن هم به خاطر جوشش عشق است.
بيت فوق بر اين اصل اشراقي افلاطوني مبتني است كه عشق در جميع كائنات جاري و ساري است.
بدين معني كه هر موجودي به سوي مرتبه عالي‌تر خود اشتياق دارد و اصولاً سبب حركت و تكاپوي موجودات، شوق به كمال است.
عِشق از عَشق (=چسبيدن و التصاق) گرفته شده است.
بدين جهت به گياه پيچك نيز عَشَقه گويند چرا كه بر تنه درخت مي‌پيچد و مي‌چسبد و بالا مي‌رود.
اما كلمه «عشق» در قرآن كريم و ادعيه مأثوره نيامده است، هر چند كه در برخي از روايات آمده است.
اما نيامدن لفظ عشق در مأثورات مذهبي دليل بر مذمّت آن نيست، چرا كه اين لفظ در متون جاهلي عرب نيز سابقه ندارد.
حكما و عرفاي پيشين براي عشق تعاريفي قائل شده‌اند.
از آن جمله افلاطون معتقد است كه عشق واسطه انسان و خدايان است و فاصله آنها را پر مي‌كند.
عشق خود زيبا نيست ولي شيفته زيبايي است.
چون رساله ششم اخوان الصفا در باب عشق جامعیت دارد، خلاصه آنرا در اینجا ترجمه می کنیم: باید دید که حکما و فلاسفه درماهیت عشق چه گفته اند.
بعضي آنرا نكوهيده‌اند و آنرا پليد دانسته‌اند.
بعضي از آنان نيز عشق را فضيلتي نفساني شمرده‌اند و تحسين‌اش كرده‌اند و برخي آنرا جنون الهي دانسته‌اند و برخي آنرا بيماري ناميده‌اند.

اما اينان هيچكدام به حقيقت امر واقف نشده‌اند.
بعضي از حكما نيز پنداشته‌اند كه عشق، افراط در محبّ و شدّت ميل به كسي يا چيزي است.
با اين ملاحظه هيچكس از عشق خالي نيست، زيرا بالاخره، هر كس به چيزي عشق مي‌ورزد.
و بسياري ديگر عشق را ماليخوليا دانسته‌اند.

و بعضي نيز عشق را شدت شوق به اتحاد قلمداد كرده‌اند.

روزبهان بقلي گويد: از جمله صفات حق، عشق است.

عشق، كمال محبت است و محبت صفت حق است.

در اسم غلط مشوکه عشق و محبت يكي است.

عزيزالدين نسفي نيز در باب عشق گويد: عشق، بُراق سالكان و مركب روندگان است.

هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در يك دم آن
Forwarded from Behroz Azizi
جمله را بسوزاند و عاشق را پاك و صافي گرداند و سالك به صد چلّه آن مقدار سير نتواند كرد که عاشق در يك طرفه‌العين كند.

اما مولانا معتقد است كه عشق قابل بيان نيست.

در این باره رجوع شود به بیت (116112) همین دفتر.

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتيازدهم


11) ني حريف هر كه از ياري بريد
پرده‌هايــش پرده‌هــاي ما دريد

انسان كامل كه همچون ني، نواي الهي مي‌سرايد يار و مصاحب آن كسي است كه از همه تعلقات و آويزش‌هاي دنيوي‌اش بريده باشد.

مقامات معنوي آن اولياء حجاب‌هاي ظلماني و نوراني سالكان را از هم بدرد.
اگر ني را همان ساز معروف بدانيم پرده‌هاي آن معني ديگري مي‌دهد.
در علم موسيقي پرده به معاني مختلف بكار رفته است.
و آن گونه كه در موسيقي قديم آمده با آنچه كه امروزه از آن مراد مي‌شود فرق دارد.
در موسيقي قديم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق مي‌كردند:

نوا و راست، حسيني و راهوي و عراق
حجاز و زنگله و بوسليك بـا عشاق

دگر ســپاهان، باقي بزرگ و زيـر افكند
اســامي همه پرده‌هاسـت بر اطلاق

اما امروزه پرده به زه‌هايي اطلاق شود كه براي تعيين نت‌ها بر روي دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند.
پس با توجه به معني پرده در موسيقي قديم، مصراع دوم را مي‌توان چنين معني كرد:
آهنگ‌ها و نعمه‌هايي كه با ني نواختته مي‌شود موجب تهذيب نفس و تلطيف روح آدمي مي‌گردد و حجاب‌هاي نفساني را برطرف مي‌سازد.

💫 هوالمحبوب 💫

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتدوازدهم

12) همچو نَي زهري ّ و َ ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟

آيا تاكنون كسي زهر و پادزهري مانند ني ديده است؟
معلوم است كه نديده است.
و آيا تاكنون كسي همدم و مشتاقي مانند ني ديده است؟
مسلماً نديده است.
همانطور كه حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده، انسان كامل نيز به صفت قهر و لطف متصف است.

انسان كامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور، و پادزهر است نسبت به اهل صلاح و اصحاب معرفت.

البته مي‌تواند نسبت به شخص واحد هم زهر باشد و هم پادزهر، زيرا همينكه بيان فراق و هجران مي‌كند، زهر مي‌شود و چون مژده قرب و وصال مي‌دهد پادزهر مي‌گردد:

گاه شـــرح محنــــت هجران دهم
بيــــدلان را داغ‌ها بر جـــان نهـم

گــاهــي آرم مــژده قرب و وصال
بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال

يعقوب چرخي نيز گويد:
انفاس شريفه ايشان كه از سر حال و وجدان مي‌بود ترياقي است مر مريدان را و زهري است مر منكران را همچون آب نيل كه قبطي را خون بود و سبطي را آب.
🎋🎋🎋

@

#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_سيزدهم

13) ني حديث راه پر خون مي‌كند
قصــه‌هاي عشق مجنون مي‌كند

ني از راه پر خون سخن مي‌گويد:

يعني انسان كامل از راه پر مشكل و خطرناك عشق ربّاني حرف مي‌زند.
و داستان‌هايي از عشاق پاكباز و مجنون صفت بازگو مي‌كند.

[«راه پر خون» كنايه از مرگ اختياري است. به شرح بيت (4) همين دفتر رجوع شود.]
🎋🎋🎋


💫 هوالمحبوب 💫

#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتچهاردهم


14) محرم اين هوش جز بي‌ هوش نيست
مر، زبان را مشتـري جز گوش نيست

اين هوش، محرمش تنها كساني هستند كه از عقل معاش بي‌هوش‌اند. يعني اسرار حقيقت را تنها اهل فناء كه از غير حق بيهوش‌اند درك نتوانند كرد و نااهلان و منكران در مقابل اين اسرار كر و گنگ هستند.

چنانكه طالب زبان، تنها گوش است و هيچ عضو ديگري الفاظ را كه به وسيله زبان گفته مي‌شود نمي‌تواند بشنود.
پس تا شخص لوح ضمير را از اوهام و خيالات نپردازد راز حقيقت را درك نتواند كردن.

مصراع دوم جنبه تمثيلي دارد و شبه دليلي است براي اثبات مفاد مصراف اول.

🎋🎋🎋



#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیت_پانزدهم

15) در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

در غم عشق ما روزها از پي هم آمد و عمر سپري شد.
و ايام و اوقات توأم با سوز و گداز گرديد.

يعني درد طلب عشاق و ميل به وصال در آنان دائمي است و لحظه‌اي منقطع نمي‌شود.

🎋🎋🎋