یاد آن روز که دل بردی و جان میرقصید
کاش صد جان دگر بر سر آن میدادم...
فیض_کاشانی
کاش صد جان دگر بر سر آن میدادم...
فیض_کاشانی
“نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود”
حافظ
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود”
حافظ
خوشبختی مکان و شرایط نیست!
احساسی است که باید آن را بلد شد .
شبیهِ غم ، شادی ، خشم و تمامِ احساس هایِ دیگر
برایِ غمگین نبودن ، باید بخواهی که غمگین نباشی
و برای خوشبخت بودن هم ، باید بخواهی که خوشبخت باشی
گاهی قدم بزن ، کتاب بخوان و موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن.
خوشبختی ، اتفاقی نیست که بیفتد ، یک حسِ نابِ درونی است ، باید آن را ایجاد کرد!
دکتر الهی قمشهای
احساسی است که باید آن را بلد شد .
شبیهِ غم ، شادی ، خشم و تمامِ احساس هایِ دیگر
برایِ غمگین نبودن ، باید بخواهی که غمگین نباشی
و برای خوشبخت بودن هم ، باید بخواهی که خوشبخت باشی
گاهی قدم بزن ، کتاب بخوان و موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن.
خوشبختی ، اتفاقی نیست که بیفتد ، یک حسِ نابِ درونی است ، باید آن را ایجاد کرد!
دکتر الهی قمشهای
آن که مرادش تویی از همه جویاتر است
وان که در این جستجو است از همه پویاتر است
گر همه صورتگران صورت زیبا کشند
صورت زیبای تو از همه زیباتر است
#فروغی_بسطامی
وان که در این جستجو است از همه پویاتر است
گر همه صورتگران صورت زیبا کشند
صورت زیبای تو از همه زیباتر است
#فروغی_بسطامی
آسان در این جهان نیست سرمایه برگرفتن
سوراخ میشود گوش از بهر زر گرفتن
واعظ تو را مبارک گردنشکن عمامه
بیرون ز طاقتِ ماست کوهی به سر گرفتن
ای ماه! نیستم من هر شب تو را مکلّف
مانند هاله خواهم گاهی به بر گرفتن
#آزاد_بلگرامی
#تابلوی_نقاشی
اثر: Sir David Wilkie
سوراخ میشود گوش از بهر زر گرفتن
واعظ تو را مبارک گردنشکن عمامه
بیرون ز طاقتِ ماست کوهی به سر گرفتن
ای ماه! نیستم من هر شب تو را مکلّف
مانند هاله خواهم گاهی به بر گرفتن
#آزاد_بلگرامی
#تابلوی_نقاشی
اثر: Sir David Wilkie
َ
مولانا
مه تابان به جز ازخوبی وناز
چه نماید چه پسندد چه کند
آفتاب ار ندهد تابش و نور،،
پس بدین نادره گنبد چه کند
مولانا
مه تابان به جز ازخوبی وناز
چه نماید چه پسندد چه کند
آفتاب ار ندهد تابش و نور،،
پس بدین نادره گنبد چه کند
آنچ مي آيد ز وصفت اين زمانم در دهن
بر مريد مرده خوانم اندراندازد کفن
خود مريد من نميرد کآب حيوان خورده است
وانگهان از دست کي از ساقيان ذوالمنن
اي نجات زندگان و اي حيات مردگان
از درونم بت تراشي وز برونم بت شکن
ور براندازد ز رويت باد دولت پرده اي
از حيا گل آب گردد ني چمن ماند نه من
ور مي لب بازگيري از گلستان ساعتي
از خمار و سرگراني هر سمن گردد سه من
ور زماني بي دلان را دم دهي و دل دهي
جان رهد از ننگ ما و ما رهيم از خويشتن
گر ندزديد از تو چيزي دل چرا آويخته ست
چاره نبود دزد را در عاقبت ز آويختن
گر چنين آويختن حاصل شدي هر دزد را
از حريصي دزد گشتي جمله عالم مرد و زن
اندر اين آويختن کمتر کراماتي که هست
آب حيوان خوردن است و تا ابد باقي شدن
چاشني سوز شمعت گر به عنقا برزدي
پر چو پروانه بدادي سر نهادي در لگن
صورت صنع تو آمد ساعتي در بتکده
گه شمن بت مي شد آن دم گاه بت مي شد شمن
هر زماني نقش مي شد نعت احمد بر صليب
سر وحدت مي شنيدند آشکارا از وثن
عشقت اي خوب ختن بر دل سواره گشت گفت
اين چنين مرکب ببايد تاختن را تا ختن
شور تو عقلم ستد با فتنه ها دربافتم
شور و بي عقلي ببايد بافتن را با فتن
من کجا شعر از کجا ليکن به من در مي دمد
آن يکي ترکي که آيد گويدم هي کيمسن
ترک کي تاجيک کي زنگي کي رومي کي
مالک الملکي که داند مو به مو سر و علن
جامه شعر است شعر و تا درون شعر کيست
يا که حوري جامه زيب و يا که ديوي جامه کن
شعرش از سر برکشيم و حور را در بر کشيم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
دیوان شمس
بر مريد مرده خوانم اندراندازد کفن
خود مريد من نميرد کآب حيوان خورده است
وانگهان از دست کي از ساقيان ذوالمنن
اي نجات زندگان و اي حيات مردگان
از درونم بت تراشي وز برونم بت شکن
ور براندازد ز رويت باد دولت پرده اي
از حيا گل آب گردد ني چمن ماند نه من
ور مي لب بازگيري از گلستان ساعتي
از خمار و سرگراني هر سمن گردد سه من
ور زماني بي دلان را دم دهي و دل دهي
جان رهد از ننگ ما و ما رهيم از خويشتن
گر ندزديد از تو چيزي دل چرا آويخته ست
چاره نبود دزد را در عاقبت ز آويختن
گر چنين آويختن حاصل شدي هر دزد را
از حريصي دزد گشتي جمله عالم مرد و زن
اندر اين آويختن کمتر کراماتي که هست
آب حيوان خوردن است و تا ابد باقي شدن
چاشني سوز شمعت گر به عنقا برزدي
پر چو پروانه بدادي سر نهادي در لگن
صورت صنع تو آمد ساعتي در بتکده
گه شمن بت مي شد آن دم گاه بت مي شد شمن
هر زماني نقش مي شد نعت احمد بر صليب
سر وحدت مي شنيدند آشکارا از وثن
عشقت اي خوب ختن بر دل سواره گشت گفت
اين چنين مرکب ببايد تاختن را تا ختن
شور تو عقلم ستد با فتنه ها دربافتم
شور و بي عقلي ببايد بافتن را با فتن
من کجا شعر از کجا ليکن به من در مي دمد
آن يکي ترکي که آيد گويدم هي کيمسن
ترک کي تاجيک کي زنگي کي رومي کي
مالک الملکي که داند مو به مو سر و علن
جامه شعر است شعر و تا درون شعر کيست
يا که حوري جامه زيب و يا که ديوي جامه کن
شعرش از سر برکشيم و حور را در بر کشيم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
دیوان شمس
شراب شيره انگور خواهم
حريف سرخوش مخمور خواهم
مرا بويي رسيد از بوي حلاج
ز ساقي باده منصور خواهم
ز مطرب ناله سرناي خواهم
ز زهره زاري طنبور خواهم
چو يارم در خرابات خراب است
چرا من خانه معمور خواهم
بيا نزديکم اي ساقي که امروز
من از خود خويشتن را دور خواهم
اگر گويم مرا معذور مي دار
مرا گويد تو را معذور خواهم
مرا در چشم خود ره ده که خود را
ز چشم ديگران مستور خواهم
يکي دم دست را از روي برگير
که در دنيا بهشت و حور خواهم
اگر چشم و دلم غير تو بيند
در آن دم چشم ها را کور خواهم
ببستم چشم خود از نور خورشيد
که من آن چهره پرنور خواهم
چو رنجوران دل را تو طبيبي
سزد گر خويش را رنجور خواهم
چو تو مر مردگان را مي دهي جان
سزد گر خويش را در گور خواهم
دیوان شمس
حريف سرخوش مخمور خواهم
مرا بويي رسيد از بوي حلاج
ز ساقي باده منصور خواهم
ز مطرب ناله سرناي خواهم
ز زهره زاري طنبور خواهم
چو يارم در خرابات خراب است
چرا من خانه معمور خواهم
بيا نزديکم اي ساقي که امروز
من از خود خويشتن را دور خواهم
اگر گويم مرا معذور مي دار
مرا گويد تو را معذور خواهم
مرا در چشم خود ره ده که خود را
ز چشم ديگران مستور خواهم
يکي دم دست را از روي برگير
که در دنيا بهشت و حور خواهم
اگر چشم و دلم غير تو بيند
در آن دم چشم ها را کور خواهم
ببستم چشم خود از نور خورشيد
که من آن چهره پرنور خواهم
چو رنجوران دل را تو طبيبي
سزد گر خويش را رنجور خواهم
چو تو مر مردگان را مي دهي جان
سزد گر خويش را در گور خواهم
دیوان شمس
مرا عهدیست با شادی,
که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان,
که جانان جان من باشد
به خط خویشتن فرمان,
به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست,
او سلطان من باشد
#غزل_مولانا
که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان,
که جانان جان من باشد
به خط خویشتن فرمان,
به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست,
او سلطان من باشد
#غزل_مولانا
Khaleghe Eshgh
Leila Forouhar
خالق عشق
#لیلافروهر
آهنگ #انوشیروان_روحانی
ترانه #هما_میرافشار
گاهی جاده بیخیالی را بگیر و دور شو.
آنقدر دور، که دیگر دست هیچ دغدغهای،
به دلخوشیهای کوچکت نرسد …
#شبتون_سرشار_از_آرامش
#لیلافروهر
آهنگ #انوشیروان_روحانی
ترانه #هما_میرافشار
گاهی جاده بیخیالی را بگیر و دور شو.
آنقدر دور، که دیگر دست هیچ دغدغهای،
به دلخوشیهای کوچکت نرسد …
#شبتون_سرشار_از_آرامش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آغاز سخن يـــــاد خدا بايد کرد
خود را بہ اميد او رها بايد کرد
ای باتـــــو شروع کارها زيباتر
آغاز سخن تو را صدا بايد کرد
پروردگارا
با اولین قدمهایم
برجاده های صبح نامت را
عاشقانہ زمزمہ میکنم
کولہ بارتمنایم خالی وموج
سخاوت تو جاری...
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
خود را بہ اميد او رها بايد کرد
ای باتـــــو شروع کارها زيباتر
آغاز سخن تو را صدا بايد کرد
پروردگارا
با اولین قدمهایم
برجاده های صبح نامت را
عاشقانہ زمزمہ میکنم
کولہ بارتمنایم خالی وموج
سخاوت تو جاری...
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده رحمتگر
#سوره_انعام_آیه_۱۳
وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (١٣)
و همه موجوداتی كه در [عرصه] شب و روز آرام و (حرکت) دارند، در سیطره مالكیّت خدا هستند؛ و او شنوا و داناست
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده رحمتگر
#سوره_انعام_آیه_۱۳
وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (١٣)
و همه موجوداتی كه در [عرصه] شب و روز آرام و (حرکت) دارند، در سیطره مالكیّت خدا هستند؛ و او شنوا و داناست
در کنار آنهایی باش که نور میآورند و
جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی
کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه
خودشان، تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند ...
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند،
کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک بپنداری،
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح یعنی یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و خندیدن
از اعماق وجود
به شکرانه داشتن نفسی دوباره
روزت پُر از شـادی
🌺🌺🌺
شاد باشی
جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی
کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه
خودشان، تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند ...
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند،
کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک بپنداری،
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح یعنی یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و خندیدن
از اعماق وجود
به شکرانه داشتن نفسی دوباره
روزت پُر از شـادی
🌺🌺🌺
شاد باشی
ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی
گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی
ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب
نور رقص انگیز را بر ذرهها میریختی
مولانا
سلام عزیزان جان
صبح بخیر
مستی وجودتان نشأت گرفته از عشق خداوند
گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی
ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب
نور رقص انگیز را بر ذرهها میریختی
مولانا
سلام عزیزان جان
صبح بخیر
مستی وجودتان نشأت گرفته از عشق خداوند