This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لاف عشق و عاشقے را وه چه آسان میزنیم
خود خزانیم و دم از شوقِ بهاران میزنیم
بر زبان جارے همه مهر است و عهد است و وفا
لیک جمله در عمل خنجر به یاران میزنیم
مولانا❌❌❌
جعلی
سراینده رضا شاه شرقی
خود خزانیم و دم از شوقِ بهاران میزنیم
بر زبان جارے همه مهر است و عهد است و وفا
لیک جمله در عمل خنجر به یاران میزنیم
مولانا❌❌❌
جعلی
سراینده رضا شاه شرقی
هشتاد و دومین زادروز استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است. از خداوند بزرگ برای شفیعیِ نازنین، عمر بلندتر و عزت افزونتر میطلبم. نامِ او زمزمهٔ نیمهشبِ مستان باد
به استاد شفیعی کدکنی:
از این درّه کوهیست تا چشمهٔ تو
تویی پاسخ چند و چون و چرایم
تویی بارش نمنمِ صبحگاهی
تویی خواب رویایی پر کشیدن
تویی آشنایم
تویی رمز ذکرِ اناالحق
تویی نامهٔ بوسعید از خراسان
تویی بوی رحمان
نه از سرزمین یمن، یا که از دوردستان بغداد یا شام
تویی بوی رحمان کز این خاکِ نزدیک بر ما وزیدی
همین خاکِ بسطام
تو را در بلندای اسطوره در نزد سیمرغِ عطار دیدم
تو را در همان لحظهٔ با شکوه و پر از رمزِ دیدار دیدم
همان دیدن مولوی، شمس را، و جهان را
همان جانِ جان را
تو را در همان لحظه در نزد آن دو
در آن گوشهٔ پاک بازار دیدم
تویی "آنِ" شعر سنایی
تو انگار آن رمز پاکی که از شعر جاویدِ حافظ به دوران افسردهٔ ما دمیدهست
تو با آن بزرگان نشستی، ولی پیش مایی
از این درّه کوهیست تا چشمهٔ تو
تویی پاسخ چند و چون و چرایم
تویی آشنایم
از این درّهٔ تنگ، ای چشمهٔ نور!
ای قلّهٔ دورِ در ابر مستور!
تو را میشناسم
تو را میستایم
جویا معروفی
به استاد شفیعی کدکنی:
از این درّه کوهیست تا چشمهٔ تو
تویی پاسخ چند و چون و چرایم
تویی بارش نمنمِ صبحگاهی
تویی خواب رویایی پر کشیدن
تویی آشنایم
تویی رمز ذکرِ اناالحق
تویی نامهٔ بوسعید از خراسان
تویی بوی رحمان
نه از سرزمین یمن، یا که از دوردستان بغداد یا شام
تویی بوی رحمان کز این خاکِ نزدیک بر ما وزیدی
همین خاکِ بسطام
تو را در بلندای اسطوره در نزد سیمرغِ عطار دیدم
تو را در همان لحظهٔ با شکوه و پر از رمزِ دیدار دیدم
همان دیدن مولوی، شمس را، و جهان را
همان جانِ جان را
تو را در همان لحظه در نزد آن دو
در آن گوشهٔ پاک بازار دیدم
تویی "آنِ" شعر سنایی
تو انگار آن رمز پاکی که از شعر جاویدِ حافظ به دوران افسردهٔ ما دمیدهست
تو با آن بزرگان نشستی، ولی پیش مایی
از این درّه کوهیست تا چشمهٔ تو
تویی پاسخ چند و چون و چرایم
تویی آشنایم
از این درّهٔ تنگ، ای چشمهٔ نور!
ای قلّهٔ دورِ در ابر مستور!
تو را میشناسم
تو را میستایم
جویا معروفی
بار الها
مقصـود عاشقان دو عالم،
لقایتوست
مطلوبطالبان بهحقیقت
رضایتوست
هرجاکهشهریاریو سلطانو سروریست
محکومحکمو حلقهبهگوش
گدایتوست
گر میکشی بهلطف گر میکشی
بهقهر
ما راضیایم هرچه بود رای،
رایتوست
امّید هرکسی بهنیازیّو
حاجتیست
امّیـــــد ما بهرحمت
بیمنتهایتوست ...
#سعدی_علیه_الرحمه
مقصـود عاشقان دو عالم،
لقایتوست
مطلوبطالبان بهحقیقت
رضایتوست
هرجاکهشهریاریو سلطانو سروریست
محکومحکمو حلقهبهگوش
گدایتوست
گر میکشی بهلطف گر میکشی
بهقهر
ما راضیایم هرچه بود رای،
رایتوست
امّید هرکسی بهنیازیّو
حاجتیست
امّیـــــد ما بهرحمت
بیمنتهایتوست ...
#سعدی_علیه_الرحمه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از جمله چیزها که اثر عظیم دارد در راه سلوک ، راست گفتن است!
سالِک اگر دروغ گوید، نفس خو کند!
پس هر خواب و هر واقعه که بیند دروغ باشد!
سالک باید که خود را شکسته دارد و تواضع پیشه کند که اثرِ عظیم دارد!
و در خَلق به چشم شفقت نگاه کند و چنان پندارد که خلق، فرزندان و برادران اویند!
#سهروردی
#رساله_بستان_القلوب
سالِک اگر دروغ گوید، نفس خو کند!
پس هر خواب و هر واقعه که بیند دروغ باشد!
سالک باید که خود را شکسته دارد و تواضع پیشه کند که اثرِ عظیم دارد!
و در خَلق به چشم شفقت نگاه کند و چنان پندارد که خلق، فرزندان و برادران اویند!
#سهروردی
#رساله_بستان_القلوب
#روزبهان_بقلی_شیرازی:
بایزید بسطامی را یکی پرسید:
«اسم اعظم کدام است؟»
گفت: «از دون حق دل فارغ کن،
آنگاه به هر نام که خواهی برخوان!»
بایزید بسطامی را یکی پرسید:
«اسم اعظم کدام است؟»
گفت: «از دون حق دل فارغ کن،
آنگاه به هر نام که خواهی برخوان!»
پس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذرّه ای عقلت بِه از صوم و نماز
زانکه عقلت جوهرست این دو عرض
این دو در تکمیل آن شد مفترض
#مثنوی_مولانا
ذرّه ای عقلت بِه از صوم و نماز
زانکه عقلت جوهرست این دو عرض
این دو در تکمیل آن شد مفترض
#مثنوی_مولانا
#رودکی
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی
🔹سؤال کرد که: از نماز نزدیکتر به حق راهی هست؟ فرمود: هم نماز.
اما نماز این صورت تنها نیست، این قالب نماز است، زیرا که این نماز را اولی است و آخری؛ و هر چیز را که اولی و آخری باشد آن قالب باشد، زیرا تکبیر اول نماز است و سلام آخر نماز است.
و همچنین شهادت آن نیست که بر زبان می گویند تنها، زیرا که آن را نیز اولی است و آخری. هر چیز که در حرف و صورت در آید و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد؛ جان آن بیچون باشد و بینهایت باشد و او را اول و آخر نبود.
آخر، این نماز را انبیا پیدا کرده اند. اکنون این نبی، که نماز را پیدا کرده است، چون می گویند که: لِی مَع وقتُ لا یَسَعُنی فیهِ نبیُ مُرسَلُ وَلا مَلَکُ مُقرّبُ. پس دانستیم که جان نماز این صورت تنها نیست، بلکه استغراقی است و بیهوشی است که این همه صورتها برون می ماند و آنجا نمی گنجد؛ جبرئیل نیز، که معنی محض است، هم نمی گنجد. (ص 11 )
فیه ما فیه
اما نماز این صورت تنها نیست، این قالب نماز است، زیرا که این نماز را اولی است و آخری؛ و هر چیز را که اولی و آخری باشد آن قالب باشد، زیرا تکبیر اول نماز است و سلام آخر نماز است.
و همچنین شهادت آن نیست که بر زبان می گویند تنها، زیرا که آن را نیز اولی است و آخری. هر چیز که در حرف و صورت در آید و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد؛ جان آن بیچون باشد و بینهایت باشد و او را اول و آخر نبود.
آخر، این نماز را انبیا پیدا کرده اند. اکنون این نبی، که نماز را پیدا کرده است، چون می گویند که: لِی مَع وقتُ لا یَسَعُنی فیهِ نبیُ مُرسَلُ وَلا مَلَکُ مُقرّبُ. پس دانستیم که جان نماز این صورت تنها نیست، بلکه استغراقی است و بیهوشی است که این همه صورتها برون می ماند و آنجا نمی گنجد؛ جبرئیل نیز، که معنی محض است، هم نمی گنجد. (ص 11 )
فیه ما فیه
گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
#حافظ
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
#حافظ
مولانا گفت:
روزی در سیر، ابلیس را دیدم و او را گفتم «از چه بر آدم سجده نکردی؟»
گفت: «تو بندهی مولای خویشی، من هم بندهی مولای خویش.
اگر شمس تبریزی از دری در آن مجلس که در آن نشستهای درآید و انبیاء جملگی از دری دیگر به آن مجلس وارد شوند، تو روی به شمس میکنی یا ایشان؟»
گفتم: «لاولله که جز در شمس بنگرم!».
گفت: «مگر نه ایشان انبیا باشند؟»
گفتم: «مرغ دلم گرفتار بند شمس است و مولای من اوست»
گفت: «اگر شمس امر کند که در ایشان نگری؟»
گفتم: «آخر دل نمیرود!»
گفت: «بعید از تو، آنچه خود میدانی، از من چرا پرسی؟!»
گفتم: «تو میدانستی که اگر سجده نیاوری به عذاب مبتلا میشوی و آنچه نباید بر سرت میآید؟» گفت: «آری!»
گفتم: «پس از چه، سجده نبردی!».
گفت: «میل او بر عذاب من بود و راه سلوکم اینچنین بود».
مختار بودم که امر او را اطاعت کنم یا دل به میل او بندم
پس میل او را بر امر او بالاتر و مقدم دانستم میل او آزمایش بنیآدم بود و قبول این مأموریت، امتحان من!»
گفتم: از چه رو کبر ورزیدی
گفت: «آنکه با کدخدایی دوستی دارد، فخر فروشد، مرا که با خدا رفاقتی بوده چرا تکبر نشاید؟!»
گفتم: «به قیمت قهر و عذاب؟!»
گفت: «مگر تو نگفتی عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد؟»
آن عاشقی که قهر را لطف نمیبیند، عاشقش نگویند که او در بند خویش است، نه در بند معشوق.
دهان بستم و در عشق نگریستم چه او را عاشقی پاکباخته دیدم.
گفت: «جز حضرت باری چه کس را قدرت در کائنات که بخواهد مرا مجازات کند؟»
گفتم: «هیچکس!»
گفت: «هر چه از دوست رسد خوب است، گر همه سنگ و گر همه چوب است!»
باز گفت: «میل خدای این است که نگذارم نامحرم در حریم دوست رود، جز آنها که خدایت دوستار ایشان است و ایشان دوستار خدای. در دیدار دو عاشق، جای ابلیس کجاست؟! من دفع مزاحم میکنم در دیدارمولایم با عاشقانش».
آخرالامر بر فراق من هم پایانی است.
روزی در سیر، ابلیس را دیدم و او را گفتم «از چه بر آدم سجده نکردی؟»
گفت: «تو بندهی مولای خویشی، من هم بندهی مولای خویش.
اگر شمس تبریزی از دری در آن مجلس که در آن نشستهای درآید و انبیاء جملگی از دری دیگر به آن مجلس وارد شوند، تو روی به شمس میکنی یا ایشان؟»
گفتم: «لاولله که جز در شمس بنگرم!».
گفت: «مگر نه ایشان انبیا باشند؟»
گفتم: «مرغ دلم گرفتار بند شمس است و مولای من اوست»
گفت: «اگر شمس امر کند که در ایشان نگری؟»
گفتم: «آخر دل نمیرود!»
گفت: «بعید از تو، آنچه خود میدانی، از من چرا پرسی؟!»
گفتم: «تو میدانستی که اگر سجده نیاوری به عذاب مبتلا میشوی و آنچه نباید بر سرت میآید؟» گفت: «آری!»
گفتم: «پس از چه، سجده نبردی!».
گفت: «میل او بر عذاب من بود و راه سلوکم اینچنین بود».
مختار بودم که امر او را اطاعت کنم یا دل به میل او بندم
پس میل او را بر امر او بالاتر و مقدم دانستم میل او آزمایش بنیآدم بود و قبول این مأموریت، امتحان من!»
گفتم: از چه رو کبر ورزیدی
گفت: «آنکه با کدخدایی دوستی دارد، فخر فروشد، مرا که با خدا رفاقتی بوده چرا تکبر نشاید؟!»
گفتم: «به قیمت قهر و عذاب؟!»
گفت: «مگر تو نگفتی عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد؟»
آن عاشقی که قهر را لطف نمیبیند، عاشقش نگویند که او در بند خویش است، نه در بند معشوق.
دهان بستم و در عشق نگریستم چه او را عاشقی پاکباخته دیدم.
گفت: «جز حضرت باری چه کس را قدرت در کائنات که بخواهد مرا مجازات کند؟»
گفتم: «هیچکس!»
گفت: «هر چه از دوست رسد خوب است، گر همه سنگ و گر همه چوب است!»
باز گفت: «میل خدای این است که نگذارم نامحرم در حریم دوست رود، جز آنها که خدایت دوستار ایشان است و ایشان دوستار خدای. در دیدار دو عاشق، جای ابلیس کجاست؟! من دفع مزاحم میکنم در دیدارمولایم با عاشقانش».
آخرالامر بر فراق من هم پایانی است.
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیدهٔ مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب میبینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
نه آن لیلیست کز من برده آرام
اگر میبود لیلی بد نمیبود
ترا رد کردن او حد نمیبود
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجایی بلند است
وحشی بافقی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیدهٔ مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب میبینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
نه آن لیلیست کز من برده آرام
اگر میبود لیلی بد نمیبود
ترا رد کردن او حد نمیبود
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجایی بلند است
وحشی بافقی
بر طبق نظریه ی داناک و نیز پزشکی هومیوپاتی ، شرط سلامت روان این است که انسان شعور خود را جزیی از شعور کل دانسته و اولویت را به شعور کل بدهد . به عبارت دیگر ، روان سالم یعنی این که شخص بیشتر از خودش به منافع جامعه اش اهمیت بدهد ؛ مانند تمام آن نکوپندارانی که خدمت به بشریت را عزیز می دارند . در چنین حالتی انسان احساس بسیار زیبایی دارد که شاید مناسب ترین کلمات برای توصیف آن ، آرامش و شادی درون است .
قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریاست
مولانا
📚 یک ، کوانتوم ، عرفان و درمان ناصر مسعودی
قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریاست
مولانا
📚 یک ، کوانتوم ، عرفان و درمان ناصر مسعودی
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید
#شهریار
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید
تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید
تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید
میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید
غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید
« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید
#شهریار
بخت ما را نخوانده پیش آمد
راستی را بزرگواری کرد
این منم! لا اله الا الله
که مرا بخت خواستگاری کرد
#اثیرالدین_اخسیکتی، ص ۳۴۳
راستی را بزرگواری کرد
این منم! لا اله الا الله
که مرا بخت خواستگاری کرد
#اثیرالدین_اخسیکتی، ص ۳۴۳
گذشتگان همه عشرت کنید کآسودید
چرا که عیش برافتاده از میانهی ما
ایا کسان که پس از ما رسید فاتحهای
به شکر آنکه نبودید در زمانهی ما
#شیری_هندوستانی
چرا که عیش برافتاده از میانهی ما
ایا کسان که پس از ما رسید فاتحهای
به شکر آنکه نبودید در زمانهی ما
#شیری_هندوستانی
گفتم که به صبر به شود کارم
خود مینشود، مگر نخواهد شد
گیرم که ز بد بتر شود گو شو
دانم ز بتر بتر نخواهد شد
#انوری، چاپ مدرس رضوی، ص ۸۲۱
خود مینشود، مگر نخواهد شد
گیرم که ز بد بتر شود گو شو
دانم ز بتر بتر نخواهد شد
#انوری، چاپ مدرس رضوی، ص ۸۲۱
مردم از من می پرسند چه زمان قصد بازنشستگی دارم. من به آنها می گویم هم اکنون هم بازنشسته هستم. من آن چیزی را که سرگرم انجامش هستم کار نمی دانم.
#نورمن_برودسکی
#نورمن_برودسکی
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی می رود
چون زلال چشمه سار کوه ها
از بر چشمت نهانی می رود
ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی می رود
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی می رود
چون زلال چشمه سار کوه ها
از بر چشمت نهانی می رود
ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی می رود
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی