عمر بگذشت و هوس در دل ما نیمرس است
راه طی گشت و همان آبله ها نیمرس است
آه ما گر به زمین بوس اجابت نرسد
نیست تقصیر هدف، ناوک ما نیمرس است
در ستمکاری و بیداد رسا افتاده است
یار چندان که در آیین وفا نیمرس است
به من از تیغ تو یک زخم نمایان نرسید
مد احسان تو بیرحم چرا نیمرس است؟
نکهت پیرهن یوسف مصرست رسا
گر ز کوته نظری جذبه ما نیمرس است
نه به غمخانه من، نه به مزارم آمد
آن ستمگر ز کجا تا به کجا نیمرس است!
میوه پخته محال است نیفتد بر خاک
هر که دل بسته به این دار فنا نیمرس است
می رسد رزق به اندازه حاجت صائب
بر زیادت طلبان آب و گیا نیمرس است
#صائب_تبریزی
راه طی گشت و همان آبله ها نیمرس است
آه ما گر به زمین بوس اجابت نرسد
نیست تقصیر هدف، ناوک ما نیمرس است
در ستمکاری و بیداد رسا افتاده است
یار چندان که در آیین وفا نیمرس است
به من از تیغ تو یک زخم نمایان نرسید
مد احسان تو بیرحم چرا نیمرس است؟
نکهت پیرهن یوسف مصرست رسا
گر ز کوته نظری جذبه ما نیمرس است
نه به غمخانه من، نه به مزارم آمد
آن ستمگر ز کجا تا به کجا نیمرس است!
میوه پخته محال است نیفتد بر خاک
هر که دل بسته به این دار فنا نیمرس است
می رسد رزق به اندازه حاجت صائب
بر زیادت طلبان آب و گیا نیمرس است
#صائب_تبریزی
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
#حافظ
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
#حافظ
Tasnife Dele Majnoun
Mohammad Reza Shajarian
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی.......
هر دو را ویرانه کردی.......
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
استاد محمدرضا شجریان
مشکل خویش برِ پیر مُغان بردم دُوش
کُو به تأیید نظر حلّ ِمُعَمّا میکرد
دیدَمَش خُرّم و خندان قَدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گُونه تماشا میکرد
گفتم این جام ِجهان بین به تو کِی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
کُو به تأیید نظر حلّ ِمُعَمّا میکرد
دیدَمَش خُرّم و خندان قَدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گُونه تماشا میکرد
گفتم این جام ِجهان بین به تو کِی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
Sadi & Shajarian
Mohammad Reza Shajarian
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽فیلم_کوتاه
پیرمرد و دریا به کارگردانی "الکساندر پتروف"
محصول سال ١٩٩٩ اقتباس از رمان "ارنست همینگوی"
#سالروز_درگذشت_ارنست_همینگوی
پیرمرد و دریا به کارگردانی "الکساندر پتروف"
محصول سال ١٩٩٩ اقتباس از رمان "ارنست همینگوی"
#سالروز_درگذشت_ارنست_همینگوی
همه آفاق گرفتهست صدای سخنم
تو ازین طرف نبندی که ببندی دهنم
راست در قصدِ سر و چشمِ کنج اندازان است
نه عجب گر بهراسند ز تیغِ سخنم!
آستینی نگرفتم که ببوسم دستی
بوسه گر دست دهد بر قدمِ دوست زنم
باش تا یوسُفم از چاه برآید برگاه
کآورد روشنیِ دیده از آن پیرهنم
نتوان عاشقِ فرزانه به افسانه فریفت
من به هیچ آیه و افسون دل ازو برنکنم
نه چراغیست دلِ مـن که بادی میـرَد
دم به دم تازه شود آتشِ عشقِ کهنم
برس ای موکبِ نوروزِ خوشآوازه که باز
زحمتِ زاغِ زمستان ببری از چمنم
#سایه! شعرم به دلِ دوست نشستهست و خوش است
کاروان برده به منزل، چه غم از راهزنم..؟!
هوشنگ_ابتهاج
تو ازین طرف نبندی که ببندی دهنم
راست در قصدِ سر و چشمِ کنج اندازان است
نه عجب گر بهراسند ز تیغِ سخنم!
آستینی نگرفتم که ببوسم دستی
بوسه گر دست دهد بر قدمِ دوست زنم
باش تا یوسُفم از چاه برآید برگاه
کآورد روشنیِ دیده از آن پیرهنم
نتوان عاشقِ فرزانه به افسانه فریفت
من به هیچ آیه و افسون دل ازو برنکنم
نه چراغیست دلِ مـن که بادی میـرَد
دم به دم تازه شود آتشِ عشقِ کهنم
برس ای موکبِ نوروزِ خوشآوازه که باز
زحمتِ زاغِ زمستان ببری از چمنم
#سایه! شعرم به دلِ دوست نشستهست و خوش است
کاروان برده به منزل، چه غم از راهزنم..؟!
هوشنگ_ابتهاج
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
چنان به رقص اید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
وه که گر روزی به چنگ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
#سایه که باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
در شبستان تو تابد شمع روی روشنش
هوشنگ_ابتهاج
چنان به رقص اید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
وه که گر روزی به چنگ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
#سایه که باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
در شبستان تو تابد شمع روی روشنش
هوشنگ_ابتهاج
تن تو مطلع تابان روشنایی هاست
اگر روان تو زیباست از تن زیباست
شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع
که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست
نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن
که از زلال تنت جان روشنت پیداست
که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟
که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست
ز باغ روی تو صد سرخ گل چرا ندمد
که آب و رنگ بهارت روانه در رگ هاست
مگر ز جان غزل آفریده اند تنت
که طبع تازه پرستم چنین بر او
شیداست
نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت
که روح شیفته ی آن دو مصرع شیواست
نگاه من ز میانت فرو نمی اید
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
حریف وسعت عشق تو سینه ی #سایه ست
چو آفتاب که ایینه دار او دریاست
هوشنگ_ابتهاج
اگر روان تو زیباست از تن زیباست
شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع
که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست
نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن
که از زلال تنت جان روشنت پیداست
که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟
که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست
ز باغ روی تو صد سرخ گل چرا ندمد
که آب و رنگ بهارت روانه در رگ هاست
مگر ز جان غزل آفریده اند تنت
که طبع تازه پرستم چنین بر او
شیداست
نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت
که روح شیفته ی آن دو مصرع شیواست
نگاه من ز میانت فرو نمی اید
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
حریف وسعت عشق تو سینه ی #سایه ست
چو آفتاب که ایینه دار او دریاست
هوشنگ_ابتهاج
.
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که توانایی هست
سعدی
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که توانایی هست
سعدی
دوش تا وقت بامداد، مرا
گلِ تو در کنار بالین بود
در برِ من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مُشکین بود
به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز این گل چیست؟
که چنینم از آن طرب باشد
آه، دانستم ای شکوفۀ ناز
رازِ این بوی مستی آمیزت
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت....
هوشنگ_ابتهاج
گلِ تو در کنار بالین بود
در برِ من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مُشکین بود
به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز این گل چیست؟
که چنینم از آن طرب باشد
آه، دانستم ای شکوفۀ ناز
رازِ این بوی مستی آمیزت
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت....
هوشنگ_ابتهاج
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
#سعدی
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
#سعدی
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه میبارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
#حافظ
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه میبارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
#حافظ
دلکش - قایقران @Sedayirann
«قایقران»
خواننده:بانو دلکش
آهنگساز:استادجواد لشگری
شاعر:معینی کرمانشاهی
خواننده:بانو دلکش
آهنگساز:استادجواد لشگری
شاعر:معینی کرمانشاهی
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا
ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا
چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا...
#سلمان_ساوجی
ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا
چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا...
#سلمان_ساوجی
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده ى نازی، از این دو کار ، چه دانی؟
تو چون شکوفه ى خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نوبهار چه دانی؟
چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟
درون سینه نهانت کنم زدیده ى مَردم
تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟
تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟
تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری
زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟
#رحيم_معينى_كرمانشاهى
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده ى نازی، از این دو کار ، چه دانی؟
تو چون شکوفه ى خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نوبهار چه دانی؟
چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟
درون سینه نهانت کنم زدیده ى مَردم
تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟
تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟
تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری
زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟
#رحيم_معينى_كرمانشاهى