ده است كه اين مجموعه از سخنان سست لساني
جمعآوري شده است (نك: حقيقت 1368/ :4 65 .(سام ميرزا نيز معتقد است كه
شريف ابياتي بيمعني را به لساني نسبت داده است اما «چون سوگند به غلاظ و
شداد ميخورد كه اين معني به اغواي جمعي مفتن كه عقل در وادي ايشان
حيرتي دارد سمت ظهور يافت، اميد كه روح پرفتوح مولانا نيز ازو اين معذرت
» را بپذيرد (سام ميرزا، تحفه، ص 121.(
اكثر كساني كه اين واقعه را متذكر شدهاند ، مانند صادقيبيك و سام ميرزا، اين
كار را ترك ادب و بيروشي وي دانستهاند. مولانا عبدالباقي نهاوندي مينويسد:
الحق از مروت و انصاف دور بود كه حقوق لساني را منظور نداشته اين جرئت
و بيادبي كند و به آن شاعر قادرسخن كه در طرز غزل، سعدي زمان خود و در
قصيده نيز امتياز تمام از امثال و اقران داشت... اهانت نمايد (نهاوندي، مأثر،
بخش 3 ،ص 722.(
مرگ شريف در جواني را نيز سزاي همين كار وي دانستهاند: «گويند نفرين
لساني، بهار عمرش را به صرصر فنا داد» (صادقي، مجمع، ص 148 ؛) چنانكه
مرگ «رشكي» را نيز به جزاي بيادبي وي نسبت به محتشم كاشاني دانستهاند
(← ، نهاوندي مأثر، بخش 3 ،ص 725.(
اما لساني شيرازي كه زخمخورد ة تيغ هجو شاگرد خويش است، به تصريح
اكثر صاحبان تذكره، اصالتاً شيرازي اما موطنش تبريز بود. صاحب
عرفاتالعاشقين در وصف وي چنين داد سخن ميدهد:
شاعري قادر، كامل بيان، با طلاقت لسان، عاليطبيعت، بامزهفكرت است. در
طرز متأخرين آن نادر زمان خود، تصرفات عظميه نموده سخن را در
تازهگويي ها به اين طرز اول وي در رسانيده. و او در اين امر اقتدا به بابا فغاني و
شهيدي و خواجه حافظ كرده (اوحدي، عرفات، ج 5 ، ص 3257.(
لساني مجموعهاي از رباعيات شهرآشوب در وصف شهر تبريز و وصف عشق دل و ساقي و پيشهوران اين شهر نيز سروده است (← حقيقت 1368/ :4 65 .(وي
را مردي درويشنهاد و پاكيزهاعتقاد، متقي، عارف، عاشقپيشه، از خود گذشته و
بزرگوار و مستجابالدعوه معرفي كردهاند و داستاني از مستجابالدعوه بودن وي
نقل كردهنيز اند (← اوحدي ، عرفات، ج 5 ،ص 3257 .(صادقيبيك در
مجمعالخواص (ص 132ـ133 (در بار ة وي چنين ميگويد: «عاشق مستحق
محروم مانند وي كم پيدا ميشود... آدمي خوشعقيده بود. مستغنيالالقاب است.»
علاوه بر اين ، وي را از معتقدان به خاندان عصمت و طهارت دانستهاند كه
قصايد بسياري در مدح حضرت علي سروده است و چاشني درويش و عاشقي
به اشعارش حلاوتي خاص بخشيده است (← رازي، هفت اقليم، ج 1 ،ص 230 .(
قاضي نوراالله شوشتري داستان زير را در بار ة اعتقادات وي نقل ميكند:
گويند به واسطة اخلاصي كه نسبت به ائمه داشته، تاج دوازدهترك شاهي را از
سر ن مينهاده ، تا آنكه سلطان سليمان خان قانوني عثماني در سال 940 يا
941 ق عزيمت تسخير تبريز كرده. اتفاقاً در آن موقع لساني در مسجد جامع
تبريز، مشغول تعقيب نماز بوده و چون خبر نزديكي سلطان را شنيد، دست از
تعقيب كشيده و دعا نمود كه خدايا من تاب برداشتن اين تاج را ندارم مرا به
درگاه رحمت خود واصل گردان. پس سر به سجده نهاده و جان به حضرت
جانان سپرده (شوشتري، مجالس، ص 696.(
اين دو بيت را از وي نقل كردهاند :
بيداريي كه زلف تو نبود برابرم با صد هزار خواب پريشان برابر است
هرگز غبار خاطر موري نبودهام اين سلطنت به ملك سليمان برابر است
(به نقل از : نهاوندي، مأثر، بخش 3 ،ص 726(
به واسطة همين اعتقاد قلبي است كه معتقدند مرگ شريف در اثر بيحرمتي به وي
بوده است. گويا هجو شريف نيز در حق وي كارگر نشده است:
چون شفرت و حالت مولانا لساني به جهت ابيات عاليه زياده از آن بود كه به مجردآن مزخرفات، نقصي به اشعار او رسد، شهرتي نكرد بلكه باعث خجلت شريف شد و
اهل عالم خصوصاً اهل تبريز زبان به طعن و ملامتش گشودند ( همان، 723.(
اما شريف تبريزي رسالة سهواللسان را با زبان طعن و تمسخر چنين آغاز ميكند:
غرض از اين كلمات آن است كه عندليب گلزار معاني أعني مولانا لساني،
شاعري است نادر و در اثر شعر قادر:
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعل است مسيح از نفس روحپرورش خجل است
فاما در حالتي كه گرم سخن بوده بيتي چند فرموده كه به صورت ظاهر بيمعني
است ولي در عالم باطن تأويلي دارد كه او نيك ميداند ، چنانكه درين معني
گفتهاند: المعني في بطن الشاعر.
دفتر شعر لساني اي شريف باغ معني را گل نورسته است
فهم كس در بيتهايش ره نيافت زانكه هر يك خانهاي در بسته است
چون اين خاكسار ضايعروزگار ديد كه از اشعار آن بزرگوار، بيتي چند كه
قريبالفهم بود مشهور گشت و ابيات مغلقش مستور ماند، از غايت ارادتي كه
بدان حضرت داشت غيرتش نگذاشت كه زادة طبع شريف و بكر فكر لطيف آن
واجبالتعريف در پردة توقيف بماند. آخر كار چاره چنين ديد كه آن واردات
غيبي را از روي اخلاص به طرزي خاص تضمين سازد ، چنانكه صحبتآراي
خاص و عام گردد.
نگيري سهو بر شعر لساني كه شعر او همه سهواللسان است
جمعآوري شده است (نك: حقيقت 1368/ :4 65 .(سام ميرزا نيز معتقد است كه
شريف ابياتي بيمعني را به لساني نسبت داده است اما «چون سوگند به غلاظ و
شداد ميخورد كه اين معني به اغواي جمعي مفتن كه عقل در وادي ايشان
حيرتي دارد سمت ظهور يافت، اميد كه روح پرفتوح مولانا نيز ازو اين معذرت
» را بپذيرد (سام ميرزا، تحفه، ص 121.(
اكثر كساني كه اين واقعه را متذكر شدهاند ، مانند صادقيبيك و سام ميرزا، اين
كار را ترك ادب و بيروشي وي دانستهاند. مولانا عبدالباقي نهاوندي مينويسد:
الحق از مروت و انصاف دور بود كه حقوق لساني را منظور نداشته اين جرئت
و بيادبي كند و به آن شاعر قادرسخن كه در طرز غزل، سعدي زمان خود و در
قصيده نيز امتياز تمام از امثال و اقران داشت... اهانت نمايد (نهاوندي، مأثر،
بخش 3 ،ص 722.(
مرگ شريف در جواني را نيز سزاي همين كار وي دانستهاند: «گويند نفرين
لساني، بهار عمرش را به صرصر فنا داد» (صادقي، مجمع، ص 148 ؛) چنانكه
مرگ «رشكي» را نيز به جزاي بيادبي وي نسبت به محتشم كاشاني دانستهاند
(← ، نهاوندي مأثر، بخش 3 ،ص 725.(
اما لساني شيرازي كه زخمخورد ة تيغ هجو شاگرد خويش است، به تصريح
اكثر صاحبان تذكره، اصالتاً شيرازي اما موطنش تبريز بود. صاحب
عرفاتالعاشقين در وصف وي چنين داد سخن ميدهد:
شاعري قادر، كامل بيان، با طلاقت لسان، عاليطبيعت، بامزهفكرت است. در
طرز متأخرين آن نادر زمان خود، تصرفات عظميه نموده سخن را در
تازهگويي ها به اين طرز اول وي در رسانيده. و او در اين امر اقتدا به بابا فغاني و
شهيدي و خواجه حافظ كرده (اوحدي، عرفات، ج 5 ، ص 3257.(
لساني مجموعهاي از رباعيات شهرآشوب در وصف شهر تبريز و وصف عشق دل و ساقي و پيشهوران اين شهر نيز سروده است (← حقيقت 1368/ :4 65 .(وي
را مردي درويشنهاد و پاكيزهاعتقاد، متقي، عارف، عاشقپيشه، از خود گذشته و
بزرگوار و مستجابالدعوه معرفي كردهاند و داستاني از مستجابالدعوه بودن وي
نقل كردهنيز اند (← اوحدي ، عرفات، ج 5 ،ص 3257 .(صادقيبيك در
مجمعالخواص (ص 132ـ133 (در بار ة وي چنين ميگويد: «عاشق مستحق
محروم مانند وي كم پيدا ميشود... آدمي خوشعقيده بود. مستغنيالالقاب است.»
علاوه بر اين ، وي را از معتقدان به خاندان عصمت و طهارت دانستهاند كه
قصايد بسياري در مدح حضرت علي سروده است و چاشني درويش و عاشقي
به اشعارش حلاوتي خاص بخشيده است (← رازي، هفت اقليم، ج 1 ،ص 230 .(
قاضي نوراالله شوشتري داستان زير را در بار ة اعتقادات وي نقل ميكند:
گويند به واسطة اخلاصي كه نسبت به ائمه داشته، تاج دوازدهترك شاهي را از
سر ن مينهاده ، تا آنكه سلطان سليمان خان قانوني عثماني در سال 940 يا
941 ق عزيمت تسخير تبريز كرده. اتفاقاً در آن موقع لساني در مسجد جامع
تبريز، مشغول تعقيب نماز بوده و چون خبر نزديكي سلطان را شنيد، دست از
تعقيب كشيده و دعا نمود كه خدايا من تاب برداشتن اين تاج را ندارم مرا به
درگاه رحمت خود واصل گردان. پس سر به سجده نهاده و جان به حضرت
جانان سپرده (شوشتري، مجالس، ص 696.(
اين دو بيت را از وي نقل كردهاند :
بيداريي كه زلف تو نبود برابرم با صد هزار خواب پريشان برابر است
هرگز غبار خاطر موري نبودهام اين سلطنت به ملك سليمان برابر است
(به نقل از : نهاوندي، مأثر، بخش 3 ،ص 726(
به واسطة همين اعتقاد قلبي است كه معتقدند مرگ شريف در اثر بيحرمتي به وي
بوده است. گويا هجو شريف نيز در حق وي كارگر نشده است:
چون شفرت و حالت مولانا لساني به جهت ابيات عاليه زياده از آن بود كه به مجردآن مزخرفات، نقصي به اشعار او رسد، شهرتي نكرد بلكه باعث خجلت شريف شد و
اهل عالم خصوصاً اهل تبريز زبان به طعن و ملامتش گشودند ( همان، 723.(
اما شريف تبريزي رسالة سهواللسان را با زبان طعن و تمسخر چنين آغاز ميكند:
غرض از اين كلمات آن است كه عندليب گلزار معاني أعني مولانا لساني،
شاعري است نادر و در اثر شعر قادر:
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعل است مسيح از نفس روحپرورش خجل است
فاما در حالتي كه گرم سخن بوده بيتي چند فرموده كه به صورت ظاهر بيمعني
است ولي در عالم باطن تأويلي دارد كه او نيك ميداند ، چنانكه درين معني
گفتهاند: المعني في بطن الشاعر.
دفتر شعر لساني اي شريف باغ معني را گل نورسته است
فهم كس در بيتهايش ره نيافت زانكه هر يك خانهاي در بسته است
چون اين خاكسار ضايعروزگار ديد كه از اشعار آن بزرگوار، بيتي چند كه
قريبالفهم بود مشهور گشت و ابيات مغلقش مستور ماند، از غايت ارادتي كه
بدان حضرت داشت غيرتش نگذاشت كه زادة طبع شريف و بكر فكر لطيف آن
واجبالتعريف در پردة توقيف بماند. آخر كار چاره چنين ديد كه آن واردات
غيبي را از روي اخلاص به طرزي خاص تضمين سازد ، چنانكه صحبتآراي
خاص و عام گردد.
نگيري سهو بر شعر لساني كه شعر او همه سهواللسان است
»
(نقل از : گلچينمعاني 1343 :12ـ 13(
پس از اين مقدمه، شريف ابياتي از لساني را ميآورد و در همان وزن و قافيه با
جواب دادن به آنها، بر شعر وي زبان تمسخر ميگشايد. براي نمونه:
شب ز احباب جدا بودم و تا نيمشبي خوابم از محنت مهجوري احباب نبرد
تا كه اين بيت لساني به زبان آوردم خندهام آمد و تا صبحگهم خواب نبرد:«دوش بر ياد تو در كنج خموشي مردم هيچكس اين سگ ديوانه به مهتاب نبرد»
(همان: 13(
خردهگيري شريف بر شعر لساني بيپاسخ نماند و حيدري تبريزي، شاعر قرن
دهم هجري و شاگرد لساني ، كه به روش وي شعر ميسرود ، به پاسخ برخاست.
وي در ابتداي جواني در بازار تبريز به سراجي اشتغال داشت، اما پس از آن از
جملة تجار تبريز شد و سفرهاي متعددي به هند كرد. تقيالدين كاشي كه معاصر
وي بوده و شرح حال مستوفايي از وي ارائه كرده است ، به سفرهاي وي به هند
و مقبوليت وي نزد هنديان و اقامت نكردنش در موطن خويش اشاره دارد
(همان: 459ـ460 .(ميان وي و وحشي نيز مهاجاتي رخ داده و وحشي يك
مثنوي تمام در هجو وي گفته است (دولتآبادي 1355 :319.(
عبدالباقي نهاوندي (مأثر، بخش 3 ،ص 722 (وي را به دقت طبع و لطافت
سليقه و موزونيت ذاتي و فطرت اصلي، خوشصحبتي و آدابداني و
شيرينزباني ميستايد ؛ اما تقي كاشي كه او را عامي ميداند ، ميگويد: «وي
ابيات خوب كه مستعدان خوش كنند ندارد ليكن خود ميگويد اشعار مرا در هند
بسيار ميخوانند خصوصاً لسان الغيب مولانا لساني كه در برابر سهواللسان
شريف نوشته » ام (نقل از : معاني گلچين 1342 :459ـ460.(
كاشي همچنين ماجراي جالبي را از برخوردش با وي بيان ميكند:
در شهور سنة خمس و ثمانين و تسعمائه در دارالمؤمنين كاشان به صحبت وي
رسيديم. ديوان غزلي تمام كرده مشتمل بر ششهزار بيت و اشعار بسيار از آنجا
ميخواند كه اكثر آن را در عاشقي و ذوق زرگرپسري سلطانحسيننام گفته بود
و اعتقادي بيش از حد به آن منظومات داشت و التماس مينمود كه اكثر آن را
در اين خلاصه ثبت گردانم (همان .)جا
از آثار حيدري، كليات، مثنوي جنگنام ة گجرات، مثنوي سير و سلوك و لسان
(نقل از : گلچينمعاني 1343 :12ـ 13(
پس از اين مقدمه، شريف ابياتي از لساني را ميآورد و در همان وزن و قافيه با
جواب دادن به آنها، بر شعر وي زبان تمسخر ميگشايد. براي نمونه:
شب ز احباب جدا بودم و تا نيمشبي خوابم از محنت مهجوري احباب نبرد
تا كه اين بيت لساني به زبان آوردم خندهام آمد و تا صبحگهم خواب نبرد:«دوش بر ياد تو در كنج خموشي مردم هيچكس اين سگ ديوانه به مهتاب نبرد»
(همان: 13(
خردهگيري شريف بر شعر لساني بيپاسخ نماند و حيدري تبريزي، شاعر قرن
دهم هجري و شاگرد لساني ، كه به روش وي شعر ميسرود ، به پاسخ برخاست.
وي در ابتداي جواني در بازار تبريز به سراجي اشتغال داشت، اما پس از آن از
جملة تجار تبريز شد و سفرهاي متعددي به هند كرد. تقيالدين كاشي كه معاصر
وي بوده و شرح حال مستوفايي از وي ارائه كرده است ، به سفرهاي وي به هند
و مقبوليت وي نزد هنديان و اقامت نكردنش در موطن خويش اشاره دارد
(همان: 459ـ460 .(ميان وي و وحشي نيز مهاجاتي رخ داده و وحشي يك
مثنوي تمام در هجو وي گفته است (دولتآبادي 1355 :319.(
عبدالباقي نهاوندي (مأثر، بخش 3 ،ص 722 (وي را به دقت طبع و لطافت
سليقه و موزونيت ذاتي و فطرت اصلي، خوشصحبتي و آدابداني و
شيرينزباني ميستايد ؛ اما تقي كاشي كه او را عامي ميداند ، ميگويد: «وي
ابيات خوب كه مستعدان خوش كنند ندارد ليكن خود ميگويد اشعار مرا در هند
بسيار ميخوانند خصوصاً لسان الغيب مولانا لساني كه در برابر سهواللسان
شريف نوشته » ام (نقل از : معاني گلچين 1342 :459ـ460.(
كاشي همچنين ماجراي جالبي را از برخوردش با وي بيان ميكند:
در شهور سنة خمس و ثمانين و تسعمائه در دارالمؤمنين كاشان به صحبت وي
رسيديم. ديوان غزلي تمام كرده مشتمل بر ششهزار بيت و اشعار بسيار از آنجا
ميخواند كه اكثر آن را در عاشقي و ذوق زرگرپسري سلطانحسيننام گفته بود
و اعتقادي بيش از حد به آن منظومات داشت و التماس مينمود كه اكثر آن را
در اين خلاصه ثبت گردانم (همان .)جا
از آثار حيدري، كليات، مثنوي جنگنام ة گجرات، مثنوي سير و سلوك و لسان
الغيب را ياد كردهاند (← دولتآبادي 1355 :321.(حيدري كه شاگرد لساني بود، به منظور حمايت از استادش در برابر هجوية
شريف تبريزي، بعضي ابيات سست شريف را برگزيد و به همراه بعضي ابيات
برگزيده و خوب لساني، آنها را در لسانالغيب تضمين كرد تا بدين وسيله توانايي
لساني و اشتباه شريف را به اثبات رساند. هرچند برخي گفتهاند:
حيدري را هرگز رتبة اشعار به پاية شريف ن ميرسيده و حتي در حق وي
بدگمان نيز بودهاند چنانكه حكيم بديعي تبريزي گفته است:
حيدري گر شعر مردم را تمامي ميبرد نيست غم چون هست ظاهر دزدي پنهان او
عاقبت ميگيرد از وي هر كسي اشعار كاغذ و جلدي به او ميماند از ديوان او»
( 46 :1342 گلچينمعاني(
صادقيبيك افشار اگرچه در مجمعالخواص (ص 217 ( حيدري را مردي خوش
صحبت ميداند كه صحبتش از شعرش گرمتر بوده است ؛ اما در برابر رسالة
لساناللغيب وي موضعگيري ميكند و از مولانا شريف جانبداري ميكند. سبك
وي در اين رساله برعكس سبك سهواللسان شريف است. شريف ابياتي از لساني
را به طريق تضمين ميآورد و آن را به باد استهزا ميگيرد ، اما صادقيبيك ابيات
برگزيدهاي از شريف را به طريق تضمين ميآورد و ضمن نكوهيدن حيدري كه اين
ابيات را نكوهيده است، شريف را ميستايد.
آذر بيگدلي (آتشكده، ص 116 (سهواللسان شريف را از مقولة «تزريق» دانسته
است. تزريق نوعي تقليد مسخرهآميز و مضحك (نقيضه) است كه در آن شاعر با به كار
گرفتن كلماتي بامعني، ابياتي موزون و مقفا، اما به كلي فاقد معنا، به استقبال اشعار جد
متقدمان يا معاصران در همان سبك، قالب و وزن ميرود 1380)نيكوبخت : 109.(
هجو ثالث صادقيبيك، اگرچه مانند نقيضهها مطابق وزن و قافيه و رديف
نمونة اصلي آن يعني اشعار شريف سروده شده است ، اما تنها در حمايت شعر
شريف با تضمين شعر او و تخطئة حيدري است و ديگر شرايط نقيضهها و
محاجههاي شعري را ندارد.متن رسالة هجو ثالث از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد
نخجواني به كتابخانة ملي تبريز به شمارة 36 ) سيديونسي 1350 :1123ـ1129 ( و
با مقابله با نسخة كتابخانة ملي ملك به شمارة 6325) افشار و دانشپژوه 1364 :
675 (تصحيح شده است.
هجو ثالث
[504پ] الله الحمد كه ضمير منيـرِ غواصـان بحـر معـاني و طوطيـان شكرسـتان
1 سخنداني، آيينهاي اسـت باصـفا بلكـه جـامي اسـت جهـان نمـا. بـر راي منيـر
روشنضميران ، مخفي و مستور نماند كه چون مولانا شريف از غايت لطافت طبـع
شريف و ذهن لطيف ، بيتي چند از ابيات خسرو ثانيِ سخنداني يعني مولانا لسـاني
بيرون آورده و در سلك نظم كشيده و سهواللسانش نام كـرده؛ امـا بعـد شـبي در
مجمعي كه شمع شبستان وصال ، از اشعار لمعات جمال برافروخته بود و پر و بـال
پروانة فراق را به آتش حرمان سوخته و خورشيد چهر ة ناز سر از گريبـان صـبح
صادق نياز برآورده بود و هجومِ نجومِ هجران از پرتو آن روي به عدم نهاده، القصه
مجمعي بود كه آفتاب عالمتاب از تاب رخسار حضار مجلس، برقـع بـر ر شـام خ
انداخته بود و ماه از شرم آن خورشيدطلعتان به زير پرد ة صبح ، چهر ة خـود نهـان
گلعذاران [بود] و چون دفتر غنچـه 2 ساخته بود و آن نسخه به طريق تحفه در كف
[505[ ر به نسيم گفتار از هم ميگشودند و از روي شكفتگي به يكديگر مينمودند .
در اثنا ي آن كلمات ، نظر آن صاحبعيارانِ بازار سخنوري ب ر رسال ة حيدري
كه در باب مولانا شريف تبريزي شكرريزي نمودهاند ا فتاد و به مطالعـه مشـغول
مهرباني و ذرهپروري حيدري نسبت به مولانا لساني بوده، 3 گشتند ؛ اما از آنجا كه
صد برابر آن در بار ة بيهنري مولانا شريف ـكوش يده. چون ياران بر مضمـون آن
كلمات مطلع گشتند، زبان تعرض به ايذاي حيدري گشـ ـودند ر و وي توجـه بـه
جانب اين كمينه كرده گفتند تو در بار ة مولانا شريف چه مي يگو ي؟ گفتم :
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعلست نسيم از نفس روحپرورش خجلستچون اثر اعتقاد و انصاف ازين كمينه به ظهور آمـد ، از روي تكلـف نمودنـد كـه
را به طريق قطعه بيان نما. هرچند اين بيچاره در 5 رسالهاي بگوي و اشعار شريف
6 پناه كهاين
7 شعر
مكرر گرچه سحرآميز باشد طبيعت را ملالانگيز باشد
گريخت، آن عزيزان، سر راه به حكم اين حـديث از جانـب ديگـر گرفتنـد كـه
لاتُثنّ« ي الا فقد تثلّث». به عذر ا« لمأمور معذور»، بيتي چند به طريق قطعه مرقوم
ساختم و هجو ثالثش نام كردم ؛ اميد كه ديدة صلاح در اصلاح آن گشايند و قلم
عفو و غطا بر خط خطاي آن كشند.
بيت
به عيب كس مگشا ديده گر هنر داري [505پ]كه عيب ديدن اهل هنر ز بيهنريست
8 چو ترك عيب كسان هست رهبر
هر كس كه بست ديده ز عيب كسان ز عيب بريست
و الحمد الله وحده .
اي حيدري ز جهل چو ملا شريف را هرجا رسيده بيهنر اظهار كردهاي
هست از تو دور رسم سخن بلكه خويش را شاعر به ريش و جبه و دستار كردهاي
تا كردهاي مذمت اين شعر دلپذير خود را به پيش اهل سخن خوار كردهاي:
«آزار من به ياري اغيار كرده
شريف تبريزي، بعضي ابيات سست شريف را برگزيد و به همراه بعضي ابيات
برگزيده و خوب لساني، آنها را در لسانالغيب تضمين كرد تا بدين وسيله توانايي
لساني و اشتباه شريف را به اثبات رساند. هرچند برخي گفتهاند:
حيدري را هرگز رتبة اشعار به پاية شريف ن ميرسيده و حتي در حق وي
بدگمان نيز بودهاند چنانكه حكيم بديعي تبريزي گفته است:
حيدري گر شعر مردم را تمامي ميبرد نيست غم چون هست ظاهر دزدي پنهان او
عاقبت ميگيرد از وي هر كسي اشعار كاغذ و جلدي به او ميماند از ديوان او»
( 46 :1342 گلچينمعاني(
صادقيبيك افشار اگرچه در مجمعالخواص (ص 217 ( حيدري را مردي خوش
صحبت ميداند كه صحبتش از شعرش گرمتر بوده است ؛ اما در برابر رسالة
لساناللغيب وي موضعگيري ميكند و از مولانا شريف جانبداري ميكند. سبك
وي در اين رساله برعكس سبك سهواللسان شريف است. شريف ابياتي از لساني
را به طريق تضمين ميآورد و آن را به باد استهزا ميگيرد ، اما صادقيبيك ابيات
برگزيدهاي از شريف را به طريق تضمين ميآورد و ضمن نكوهيدن حيدري كه اين
ابيات را نكوهيده است، شريف را ميستايد.
آذر بيگدلي (آتشكده، ص 116 (سهواللسان شريف را از مقولة «تزريق» دانسته
است. تزريق نوعي تقليد مسخرهآميز و مضحك (نقيضه) است كه در آن شاعر با به كار
گرفتن كلماتي بامعني، ابياتي موزون و مقفا، اما به كلي فاقد معنا، به استقبال اشعار جد
متقدمان يا معاصران در همان سبك، قالب و وزن ميرود 1380)نيكوبخت : 109.(
هجو ثالث صادقيبيك، اگرچه مانند نقيضهها مطابق وزن و قافيه و رديف
نمونة اصلي آن يعني اشعار شريف سروده شده است ، اما تنها در حمايت شعر
شريف با تضمين شعر او و تخطئة حيدري است و ديگر شرايط نقيضهها و
محاجههاي شعري را ندارد.متن رسالة هجو ثالث از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد
نخجواني به كتابخانة ملي تبريز به شمارة 36 ) سيديونسي 1350 :1123ـ1129 ( و
با مقابله با نسخة كتابخانة ملي ملك به شمارة 6325) افشار و دانشپژوه 1364 :
675 (تصحيح شده است.
هجو ثالث
[504پ] الله الحمد كه ضمير منيـرِ غواصـان بحـر معـاني و طوطيـان شكرسـتان
1 سخنداني، آيينهاي اسـت باصـفا بلكـه جـامي اسـت جهـان نمـا. بـر راي منيـر
روشنضميران ، مخفي و مستور نماند كه چون مولانا شريف از غايت لطافت طبـع
شريف و ذهن لطيف ، بيتي چند از ابيات خسرو ثانيِ سخنداني يعني مولانا لسـاني
بيرون آورده و در سلك نظم كشيده و سهواللسانش نام كـرده؛ امـا بعـد شـبي در
مجمعي كه شمع شبستان وصال ، از اشعار لمعات جمال برافروخته بود و پر و بـال
پروانة فراق را به آتش حرمان سوخته و خورشيد چهر ة ناز سر از گريبـان صـبح
صادق نياز برآورده بود و هجومِ نجومِ هجران از پرتو آن روي به عدم نهاده، القصه
مجمعي بود كه آفتاب عالمتاب از تاب رخسار حضار مجلس، برقـع بـر ر شـام خ
انداخته بود و ماه از شرم آن خورشيدطلعتان به زير پرد ة صبح ، چهر ة خـود نهـان
گلعذاران [بود] و چون دفتر غنچـه 2 ساخته بود و آن نسخه به طريق تحفه در كف
[505[ ر به نسيم گفتار از هم ميگشودند و از روي شكفتگي به يكديگر مينمودند .
در اثنا ي آن كلمات ، نظر آن صاحبعيارانِ بازار سخنوري ب ر رسال ة حيدري
كه در باب مولانا شريف تبريزي شكرريزي نمودهاند ا فتاد و به مطالعـه مشـغول
مهرباني و ذرهپروري حيدري نسبت به مولانا لساني بوده، 3 گشتند ؛ اما از آنجا كه
صد برابر آن در بار ة بيهنري مولانا شريف ـكوش يده. چون ياران بر مضمـون آن
كلمات مطلع گشتند، زبان تعرض به ايذاي حيدري گشـ ـودند ر و وي توجـه بـه
جانب اين كمينه كرده گفتند تو در بار ة مولانا شريف چه مي يگو ي؟ گفتم :
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعلست نسيم از نفس روحپرورش خجلستچون اثر اعتقاد و انصاف ازين كمينه به ظهور آمـد ، از روي تكلـف نمودنـد كـه
را به طريق قطعه بيان نما. هرچند اين بيچاره در 5 رسالهاي بگوي و اشعار شريف
6 پناه كهاين
7 شعر
مكرر گرچه سحرآميز باشد طبيعت را ملالانگيز باشد
گريخت، آن عزيزان، سر راه به حكم اين حـديث از جانـب ديگـر گرفتنـد كـه
لاتُثنّ« ي الا فقد تثلّث». به عذر ا« لمأمور معذور»، بيتي چند به طريق قطعه مرقوم
ساختم و هجو ثالثش نام كردم ؛ اميد كه ديدة صلاح در اصلاح آن گشايند و قلم
عفو و غطا بر خط خطاي آن كشند.
بيت
به عيب كس مگشا ديده گر هنر داري [505پ]كه عيب ديدن اهل هنر ز بيهنريست
8 چو ترك عيب كسان هست رهبر
هر كس كه بست ديده ز عيب كسان ز عيب بريست
و الحمد الله وحده .
اي حيدري ز جهل چو ملا شريف را هرجا رسيده بيهنر اظهار كردهاي
هست از تو دور رسم سخن بلكه خويش را شاعر به ريش و جبه و دستار كردهاي
تا كردهاي مذمت اين شعر دلپذير خود را به پيش اهل سخن خوار كردهاي:
«آزار من به ياري اغيار كرده
اي يك مرحمت نكرده صد آزار كردهاي
از عزت رقيب شكايت نميكنم زين شكوه ميكنم كه مرا خوار كردهاي»
چو از بهر شريف اي حيدري هجوي بيان كردي
ز من اكنون بيان حسب حال خويشتن بشنو
نه اي چون از رموز معني سرّ سخن آگه
مكن ديگر مذمت اهل معني را سخن بشنو:«كهن شد قصة مجنون، حديث درد من بشنو
سخن بشنو 9 به هر افسانهاي ضايع مكن خود را
زبان حال اگر داني به كوه بيستون بگذر
ز هر سنگي به رنگي شرح درد كوهكن بشنو»
شبي در كنج محنت يادم از هجو شريف آمد
به طعن حيدري هر دم سخن بنياد ميكردم
به خاطر ميرساندم گفتة نظم شريف اما
بدين ابيات رنگين هر زمانش ياد ميكردم:
«غمش
در سينه جا ميكردودل را شاد ميكردم 10
به تشريف بلا جان را مبارك باد ميكردم»
[506[ ر
حيدري مستي
از انديشة پيمانة جهل شايد از هجو اگر دفع خمار تو كنم 11
12 بس بود هجو تو اين بيت ز اشعار
شريف كه رقم سازم و هر لحظه به كار تو كنم:
«مژده دادي كه علاج دل زار تو كنم غمگسار تو شوم چارة كار تو كنم
بِه ز جان نيست متاعي من سودازده را كه به شكرانة اين مژده نثار تو كنم»
حيدري بهر لساني گفتهاي هجو شريف كي ز پستي پاية قدر تو بالا ميرود
گوش كن اين مطلع پرسوز سحرآميز او گر به سنگ خاره ميخوانيش از جا ميرود:
«كي غم عاشق به گشت باغ و صحرا ميرود عشق ما با اوست غم با اوست هر جا ميرود
آخر عمر شريف است اي صبا رو پيش يار گو يك امروزش مران از در كه فردا ميرود»اي حيدري از گرمي گفتار بپرهيز با منصب پروانه چكارست مگس را
تا لب ز پي طعنة اين نكته گشودي گشتي هدف تير ملامت همه كس را:
«اي دل ز تف آه بسوز اهل هوس را خار ره آن گل مپسندان همه كس را
13
14 معلوم شود بي كسي من همه كس روزي كه شوم كشته فغاني نكند كس
را»
اگر بودي تو را از نكتهداني حيدري بهره نميبودي به طعن نكتهدانان سخن مايل
ز گفتار شريف از آدمي بيت دويي بشنو چو حيوانان ز تفتيش سخنداني مشو غافل:
«به عالم عشقبازي با پريرويان سنگيندل
عجب درديست بيدرمان عجب رنجيسـت بيحاصـل
به كام دل دو روزي چون توانم زندگي كردن
كه باشد يار بدخو چرخ ظالم عمر مستعجل »
[506[ پ
كجا شريف و كجا حيدري؟ تعالي االله! ز هجو گفتن او صادقي به هم خوردم
دو بيت از سخنان شريفم آمد ياد چنانكه خون دل از ديده دمبهدم خوردم:
«مدام درد و غم از ساغر الم خوردم ز عمر خويش شدم سير بس كه غم خوردم
نميشود كه نشويم كتاب زهد شريف بهمصحف رخ مشكينخطان قسم خوردم»
15 كردهاي طعن شريف اي حيدري از جاهلي
دفتر نظم تو زان خالي است از گفتار عشق
شرمت از نظم چنين نامد كه از عين حفا ميتوانش گفت بحر گوهر اسرار عشق:
«پيش او خوارم كه ظاهر كردهام
16
اسرار عشق ظاهراً كفر است در پيش بتان اظهار عشق
گر زلال خضر شربت گردد و عيسي طبيب تا نميميرد نمييابد شفا بيمار عشق»
از عزت رقيب شكايت نميكنم زين شكوه ميكنم كه مرا خوار كردهاي»
چو از بهر شريف اي حيدري هجوي بيان كردي
ز من اكنون بيان حسب حال خويشتن بشنو
نه اي چون از رموز معني سرّ سخن آگه
مكن ديگر مذمت اهل معني را سخن بشنو:«كهن شد قصة مجنون، حديث درد من بشنو
سخن بشنو 9 به هر افسانهاي ضايع مكن خود را
زبان حال اگر داني به كوه بيستون بگذر
ز هر سنگي به رنگي شرح درد كوهكن بشنو»
شبي در كنج محنت يادم از هجو شريف آمد
به طعن حيدري هر دم سخن بنياد ميكردم
به خاطر ميرساندم گفتة نظم شريف اما
بدين ابيات رنگين هر زمانش ياد ميكردم:
«غمش
در سينه جا ميكردودل را شاد ميكردم 10
به تشريف بلا جان را مبارك باد ميكردم»
[506[ ر
حيدري مستي
از انديشة پيمانة جهل شايد از هجو اگر دفع خمار تو كنم 11
12 بس بود هجو تو اين بيت ز اشعار
شريف كه رقم سازم و هر لحظه به كار تو كنم:
«مژده دادي كه علاج دل زار تو كنم غمگسار تو شوم چارة كار تو كنم
بِه ز جان نيست متاعي من سودازده را كه به شكرانة اين مژده نثار تو كنم»
حيدري بهر لساني گفتهاي هجو شريف كي ز پستي پاية قدر تو بالا ميرود
گوش كن اين مطلع پرسوز سحرآميز او گر به سنگ خاره ميخوانيش از جا ميرود:
«كي غم عاشق به گشت باغ و صحرا ميرود عشق ما با اوست غم با اوست هر جا ميرود
آخر عمر شريف است اي صبا رو پيش يار گو يك امروزش مران از در كه فردا ميرود»اي حيدري از گرمي گفتار بپرهيز با منصب پروانه چكارست مگس را
تا لب ز پي طعنة اين نكته گشودي گشتي هدف تير ملامت همه كس را:
«اي دل ز تف آه بسوز اهل هوس را خار ره آن گل مپسندان همه كس را
13
14 معلوم شود بي كسي من همه كس روزي كه شوم كشته فغاني نكند كس
را»
اگر بودي تو را از نكتهداني حيدري بهره نميبودي به طعن نكتهدانان سخن مايل
ز گفتار شريف از آدمي بيت دويي بشنو چو حيوانان ز تفتيش سخنداني مشو غافل:
«به عالم عشقبازي با پريرويان سنگيندل
عجب درديست بيدرمان عجب رنجيسـت بيحاصـل
به كام دل دو روزي چون توانم زندگي كردن
كه باشد يار بدخو چرخ ظالم عمر مستعجل »
[506[ پ
كجا شريف و كجا حيدري؟ تعالي االله! ز هجو گفتن او صادقي به هم خوردم
دو بيت از سخنان شريفم آمد ياد چنانكه خون دل از ديده دمبهدم خوردم:
«مدام درد و غم از ساغر الم خوردم ز عمر خويش شدم سير بس كه غم خوردم
نميشود كه نشويم كتاب زهد شريف بهمصحف رخ مشكينخطان قسم خوردم»
15 كردهاي طعن شريف اي حيدري از جاهلي
دفتر نظم تو زان خالي است از گفتار عشق
شرمت از نظم چنين نامد كه از عين حفا ميتوانش گفت بحر گوهر اسرار عشق:
«پيش او خوارم كه ظاهر كردهام
16
اسرار عشق ظاهراً كفر است در پيش بتان اظهار عشق
گر زلال خضر شربت گردد و عيسي طبيب تا نميميرد نمييابد شفا بيمار عشق»
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
#فروغ_فرخزاد
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
#فروغ_فرخزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عیب کنندم که چه دیدی در او؟
کور نداند که چه بیند بصیر
سعدی
کور نداند که چه بیند بصیر
سعدی
روزی شیخ حسن خرقانی گفت :خدایا مرا به خودم بنما . لباسی دید آلوده ومندرس .پرسید : این منم؟فرمود : آری. گفت : پس آن همه رازو نیاز و عبادت و اشک وزاری چه شد؟خداوند فرمود آن همه من بودم.
#ابولحسن_خرقانی
#ابولحسن_خرقانی
دلم چندین فسون از چشم ترکان ختا دیده
فریبم چون دهد نرگس که چشمم چشمها دیده
بحل کردم بهای خون خود گر آن جفاپیشه
صلاح کار خود در کُشتن اهل وفا دیده
بلای موجخیز اشک من خونیندلی داند
کز آب دیده خود را غرق طوفان بلا دیده
یکی را دیده دریا دیگری را قطرهای نم نه
بسی فرقست نور چشم من از دیده تا دیده
خروش دادخواهان بین بدان قدر وفاداری
که از دستت نکرده یک فغان گر صد جفا دیده
"شریف"از بزم وصلت دی چنان بیخود برون رفته
که از راز دل خود کرده واقف هر که را دیده.
#شریف_تبریزی
فریبم چون دهد نرگس که چشمم چشمها دیده
بحل کردم بهای خون خود گر آن جفاپیشه
صلاح کار خود در کُشتن اهل وفا دیده
بلای موجخیز اشک من خونیندلی داند
کز آب دیده خود را غرق طوفان بلا دیده
یکی را دیده دریا دیگری را قطرهای نم نه
بسی فرقست نور چشم من از دیده تا دیده
خروش دادخواهان بین بدان قدر وفاداری
که از دستت نکرده یک فغان گر صد جفا دیده
"شریف"از بزم وصلت دی چنان بیخود برون رفته
که از راز دل خود کرده واقف هر که را دیده.
#شریف_تبریزی
تو را با من سر یاری است یا نه؟
سر مهر و وفاداری است یا نه؟
متاع جان به نازی می فروشم
تو را میل خریداری است یا نه؟
نظر کن در شکاف سینه ی من
ببین زخم دلم کاری است یا نه؟
لبت خون دلی ناخورده نگذاشت
هنوزش میل خونخواری است یا نه؟
عجب می آیدم وصلت،ندانم
که این دولت به بیداری است یا نه !
شریف از خرقه پوشان است اما
ندانم کز ریا عاری است یا نه
#شریف_تبریزی
سر مهر و وفاداری است یا نه؟
متاع جان به نازی می فروشم
تو را میل خریداری است یا نه؟
نظر کن در شکاف سینه ی من
ببین زخم دلم کاری است یا نه؟
لبت خون دلی ناخورده نگذاشت
هنوزش میل خونخواری است یا نه؟
عجب می آیدم وصلت،ندانم
که این دولت به بیداری است یا نه !
شریف از خرقه پوشان است اما
ندانم کز ریا عاری است یا نه
#شریف_تبریزی
گلشن چه کنم بی تو که گلخن به از آن است
در آتش سوزنده نشیمن به از آن است
از خرمن گل،بی گل روی تو چه حاصل
آتش بر این سوخته خرمن به از آن است
ای گوهر وصل تو گرانمایه تر از عمر
عمری است مرا بی تو که مردن به از آن است
جانان مرا ای فلک از من چه کنی دور؟
گر دور کنی جان من از تن به از آن است
زهدی که سر از جیب ریا بر زند ای شیخ
در معصیت آلایش دامن به از آن است
#شریف_تبریزی
در آتش سوزنده نشیمن به از آن است
از خرمن گل،بی گل روی تو چه حاصل
آتش بر این سوخته خرمن به از آن است
ای گوهر وصل تو گرانمایه تر از عمر
عمری است مرا بی تو که مردن به از آن است
جانان مرا ای فلک از من چه کنی دور؟
گر دور کنی جان من از تن به از آن است
زهدی که سر از جیب ریا بر زند ای شیخ
در معصیت آلایش دامن به از آن است
#شریف_تبریزی
به مراد دل خود،روی تو دیدن نتوان
گلی از گلشن دیدار تو چیدن نتوان
مردن و سوختن و جور کشیدن ز رقیب
همه بتوان،ز تو پیوند بریدن نتوان
گر همه مژدهٔ دیدار دهد باد صبا
سخن یار ز اغیار شنیدن نتوان
میرود آه که مانع شود از قتل منش
آه اگر پیشتر از آه رسیدن نتوان
زهر هجران تو آورده به لب جانِ"شریف"
وای اگر شهد وصال تو چشیدن نتوان.
#شریف_تبریزی
گلی از گلشن دیدار تو چیدن نتوان
مردن و سوختن و جور کشیدن ز رقیب
همه بتوان،ز تو پیوند بریدن نتوان
گر همه مژدهٔ دیدار دهد باد صبا
سخن یار ز اغیار شنیدن نتوان
میرود آه که مانع شود از قتل منش
آه اگر پیشتر از آه رسیدن نتوان
زهر هجران تو آورده به لب جانِ"شریف"
وای اگر شهد وصال تو چشیدن نتوان.
#شریف_تبریزی
هجوم آورده غم،طوفان بیداد است پنداری
مرا وقت وداع این غمآباد است پنداری
دلم را ناتوانی،مانعِ نالیدن است امشب
تو چون آگه نئی،از محنت آزاد است پنداری
به افسون کم نشد سوز دل من،بلکه افزون شد
فسون بر آتش جانسوز من باد است پنداری
فغانِ زار دارد بلبل بیچاره در گلشن
چو من داغ غمش بر جان ناشاد است پنداری
چنان در بیستون از لاله بوی درد میآید
که آب و رنگ او از خون فرهاد است پنداری
"شریفا"نیست جز آهی و فریادی در آن کویت
به عالم کار،تنها آه و فریاد است پنداری.
#شریف_تبریزی
مرا وقت وداع این غمآباد است پنداری
دلم را ناتوانی،مانعِ نالیدن است امشب
تو چون آگه نئی،از محنت آزاد است پنداری
به افسون کم نشد سوز دل من،بلکه افزون شد
فسون بر آتش جانسوز من باد است پنداری
فغانِ زار دارد بلبل بیچاره در گلشن
چو من داغ غمش بر جان ناشاد است پنداری
چنان در بیستون از لاله بوی درد میآید
که آب و رنگ او از خون فرهاد است پنداری
"شریفا"نیست جز آهی و فریادی در آن کویت
به عالم کار،تنها آه و فریاد است پنداری.
#شریف_تبریزی
کهن شد قصّهٔ مجنون،حدیث درد من بشنو
به هر افسانه عمر خود مکن ضایع،سخن بشنو
زبان حال اگر دانی به کوه بیستون بگذر
ز هر سنگی به رنگی،شرح درد کوهکن بشنو.
#شریف_تبریزی
به هر افسانه عمر خود مکن ضایع،سخن بشنو
زبان حال اگر دانی به کوه بیستون بگذر
ز هر سنگی به رنگی،شرح درد کوهکن بشنو.
#شریف_تبریزی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
#حضرت_سعدی
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امید از حق نباید بریدن؛ امید سر راه ایمنى است .اگر در راه نمی روى بارى سر راه را نگاهدار. مگو که کژی ها کردم. تو راستى را پیش گیر هیچ کژى نماند، راستى همچون عصاى موسى است، آن کژی ها همچون سحرهاست، چون راستى بیاید همه را بخورد.
فیه_ما_فیه
فیه_ما_فیه