ﻣﺪﺍﻣﻢ ﻣﺴﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ
ﻧﺴﯿﻢ ﺟﻌﺪ ﮔﯿﺴﻮﯾﺖ
ﺧﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽڪﻨﺪ ﻫﺮ ﺩﻡ
ﻓﺮﯾﺐ ﭼﺸﻢ ﺟﺎﺩﻭﯾﺖ
حافظ
ﻧﺴﯿﻢ ﺟﻌﺪ ﮔﯿﺴﻮﯾﺖ
ﺧﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽڪﻨﺪ ﻫﺮ ﺩﻡ
ﻓﺮﯾﺐ ﭼﺸﻢ ﺟﺎﺩﻭﯾﺖ
حافظ
همچو مجنون کو سگی را مینواخت
بوسهاش میداد و پیشش میگداخت
گرد او میگشت خاضع در طواف
هم جلاب شکرش میداد صاف
بوالفضولی گفت ای مجنون خام
این چه شیدست این که میآری مدام
پوز سگ دایم پلیدی میخورد
مقعد خود را بلب میاسترد
عیبهای سگ بسی او بر شمرد
عیبدان از غیبدان بویی نبرد
گفت مجنون تو همه نقشی و تن
اندر آ و بنگرش از چشم من
کین طلسم بستهٔ مولیست این
پاسبان کوچهٔ لیلیست این
همنشین بین و دل و جان و شناخت
کو کجا بگزید و مسکنگاه ساخت
او سگ فرخرخ کهف منست
بلک او همدرد و هملهف منست
آن سگی که باشد اندر کوی او
من به شیران کی دهم یک موی او
ای که شیران مر سگانش را غلام
گفت امکان نیست خامش والسلام
گر ز صورت بگذرید ای دوستان
جنتست و گلستان در گلستان
صورت خود چون شکستی سوختی
صورت کل را شکست آموختی
بعد از آن هر صورتی را بشکنی
همچو حیدر باب خیبر بر کنی
سغبهٔ صورت شد آن خواجهٔ سلیم
که به ده میشد بگفتاری سقیم
سوی دام آن تملق شادمان
همچو مرغی سوی دانهٔ امتحان
از کرم دانست مرغ آن دانه را
غایت حرص است نه جود آن عطا
مرغکان در طمع دانه شادمان
سوی آن تزویر پران و دوان
گر ز شادی خواجه آگاهت کنم
ترسم ای رهرو که بیگاهت کنم
مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید
قرب ماهی ده بده میتاختند
زانک راه ده نکو نشناختند
هر که در ره بی قلاوزی رود
هر دو روزه راه صدساله شود
هر که تازد سوی کعبه بی دلیل
همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
هر که گیرد پیشهای بیاوستا
ریشخندی شد بشهر و روستا
جز که نادر باشد اندر خافقین
آدمی سر بر زند بی والدین
مال او یابد که کسبی میکند
نادری باشد که بر گنجی زند
مصطفایی کو که جسمش جان بود
تا که رحمن علمالقرآن بود
اهل تن را جمله علم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
هر حریصی هست محروم ای پسر
چون حریصان تگ مرو آهستهتر
اندر آن ره رنجها دیدند و تاب
چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
سیر گشته از ده و از روستا
وز شکرریز چنان نا اوستا
مثنوی معنوی
حضرت مولانا
بوسهاش میداد و پیشش میگداخت
گرد او میگشت خاضع در طواف
هم جلاب شکرش میداد صاف
بوالفضولی گفت ای مجنون خام
این چه شیدست این که میآری مدام
پوز سگ دایم پلیدی میخورد
مقعد خود را بلب میاسترد
عیبهای سگ بسی او بر شمرد
عیبدان از غیبدان بویی نبرد
گفت مجنون تو همه نقشی و تن
اندر آ و بنگرش از چشم من
کین طلسم بستهٔ مولیست این
پاسبان کوچهٔ لیلیست این
همنشین بین و دل و جان و شناخت
کو کجا بگزید و مسکنگاه ساخت
او سگ فرخرخ کهف منست
بلک او همدرد و هملهف منست
آن سگی که باشد اندر کوی او
من به شیران کی دهم یک موی او
ای که شیران مر سگانش را غلام
گفت امکان نیست خامش والسلام
گر ز صورت بگذرید ای دوستان
جنتست و گلستان در گلستان
صورت خود چون شکستی سوختی
صورت کل را شکست آموختی
بعد از آن هر صورتی را بشکنی
همچو حیدر باب خیبر بر کنی
سغبهٔ صورت شد آن خواجهٔ سلیم
که به ده میشد بگفتاری سقیم
سوی دام آن تملق شادمان
همچو مرغی سوی دانهٔ امتحان
از کرم دانست مرغ آن دانه را
غایت حرص است نه جود آن عطا
مرغکان در طمع دانه شادمان
سوی آن تزویر پران و دوان
گر ز شادی خواجه آگاهت کنم
ترسم ای رهرو که بیگاهت کنم
مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید
قرب ماهی ده بده میتاختند
زانک راه ده نکو نشناختند
هر که در ره بی قلاوزی رود
هر دو روزه راه صدساله شود
هر که تازد سوی کعبه بی دلیل
همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
هر که گیرد پیشهای بیاوستا
ریشخندی شد بشهر و روستا
جز که نادر باشد اندر خافقین
آدمی سر بر زند بی والدین
مال او یابد که کسبی میکند
نادری باشد که بر گنجی زند
مصطفایی کو که جسمش جان بود
تا که رحمن علمالقرآن بود
اهل تن را جمله علم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
هر حریصی هست محروم ای پسر
چون حریصان تگ مرو آهستهتر
اندر آن ره رنجها دیدند و تاب
چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
سیر گشته از ده و از روستا
وز شکرریز چنان نا اوستا
مثنوی معنوی
حضرت مولانا
محمدرضا شجریان
تصنیف باد خزان
📻 تصنیف: باد خزان
🎙 باصدای: محمدرضا شجریان
📝 شاعر: ملک الشعرا بهار
🎶 آهنگ از: درویش خان
#۲آذر
#سالروز_درگذشت_درویش_خان
🎙 باصدای: محمدرضا شجریان
📝 شاعر: ملک الشعرا بهار
🎶 آهنگ از: درویش خان
#۲آذر
#سالروز_درگذشت_درویش_خان
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی! روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو. روباه گفت من نمیتوانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکردهاند. شازده کوجولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تأمل بازگفت: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شدهای است یعنی علاقه ایجادکردن.
📚شازده کوچولو #آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
📚شازده کوچولو #آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
من تشنه ے باران تو بودم تو نبودے
در آتش حرمان تو بودم تو نبودے
آے عشق گمم ڪردے و رفتے به سلامت
من طعمه ے طوفان تو بودم تو نبودے
هرجا ڪه گذارت به من افتاد گذشتے
من آینه قرآن تو بودم تو نبودے
هے درد ڪشیدم تو ڪشیدے ؟ نڪشیدے
در ماتم فقدان تو بودم تو نبودی..
شهریار
در آتش حرمان تو بودم تو نبودے
آے عشق گمم ڪردے و رفتے به سلامت
من طعمه ے طوفان تو بودم تو نبودے
هرجا ڪه گذارت به من افتاد گذشتے
من آینه قرآن تو بودم تو نبودے
هے درد ڪشیدم تو ڪشیدے ؟ نڪشیدے
در ماتم فقدان تو بودم تو نبودی..
شهریار
دل دیوانه
ویگن
🔷 "دل دیوانه"
🔶 خواننده: ویگن
🔸 شاعر: پرویز وکیلی ؟ رهی معیری
🔹 دستگاه:آواز بیاتاصفهان
#۲آذر / #زادروز_ویگن
🔶 خواننده: ویگن
🔸 شاعر: پرویز وکیلی ؟ رهی معیری
🔹 دستگاه:آواز بیاتاصفهان
#۲آذر / #زادروز_ویگن
گُل را چه سان به روی تو نسبت دهد کسی؟
تو شمع آفتابی و او شعلهٔ خسی
گفتی که از من آنچه شنیدی، به کس مگو
حرفی نگفته یی که توان گفت با کسی
#مخلص_کاشانی
تو شمع آفتابی و او شعلهٔ خسی
گفتی که از من آنچه شنیدی، به کس مگو
حرفی نگفته یی که توان گفت با کسی
#مخلص_کاشانی
مقصد اهل نظر خاک در توست، بلی
چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد
آن که در حسن بود یکصد خوبان جهان
حسنخلقی اگرش هست یکی صد باشد
#هلالی_جغتایی
چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد
آن که در حسن بود یکصد خوبان جهان
حسنخلقی اگرش هست یکی صد باشد
#هلالی_جغتایی
هنگامی کا در شادیبه روی انسان
بسته می شود بلافاصله در دیگری باز
می شود اما ما آنقدر به در بسته خیره
می شویم که در باز شده را نمی بینیم.
#هلن_کلر
بسته می شود بلافاصله در دیگری باز
می شود اما ما آنقدر به در بسته خیره
می شویم که در باز شده را نمی بینیم.
#هلن_کلر
Audio
محمد رضا شجریان
عشق ؛ یعنی در میان صد هزاران مثنوی ... بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند ...
روزتون سراسر عشق و مهربانی 🌹👌❤
روزتون سراسر عشق و مهربانی 🌹👌❤
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این صدا می توان به اوج دور دست انسانیت رفت...
گلستان سعدی در باب آداب صحبت فرماید
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح و مرهم نه است
نه مر خویشتن را فزونی نهد
نه یکباره تن در مذلّت دهد
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح و مرهم نه است
نه مر خویشتن را فزونی نهد
نه یکباره تن در مذلّت دهد
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان
ما عاشق و مستیم کرامات چه باشد
ما باده پرستیم مناجات چه باشد
ما همدم رندان سراپردهٔ عشقیم
در خلوت ما حالت طامات چه باشد
گفتیم چنان است چنین بود که گفتیم
اینست کرامات کرامات چه باشد
ما عاشق مستیم ز جام می وحدت
خود کثرت معقول و خیالات چه باشد
چون خلوت ما گوشهٔ میخانهٔ عشق است
با منزل ما راه و مقامات چه باشد
ای زاهد سجاده نشین کعبه کدام است
وی عاشق میخواره خرابات چه باشد
سید چو همه اوست چه پیدا و چه پنهان
احوال بدایات و نهایات چه باشد
حضرت شاه نعمتالله ولی
ما باده پرستیم مناجات چه باشد
ما همدم رندان سراپردهٔ عشقیم
در خلوت ما حالت طامات چه باشد
گفتیم چنان است چنین بود که گفتیم
اینست کرامات کرامات چه باشد
ما عاشق مستیم ز جام می وحدت
خود کثرت معقول و خیالات چه باشد
چون خلوت ما گوشهٔ میخانهٔ عشق است
با منزل ما راه و مقامات چه باشد
ای زاهد سجاده نشین کعبه کدام است
وی عاشق میخواره خرابات چه باشد
سید چو همه اوست چه پیدا و چه پنهان
احوال بدایات و نهایات چه باشد
حضرت شاه نعمتالله ولی
اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست
وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست
چون خط تو رسته است و دهانت بسته
عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست
#عطار
وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست
چون خط تو رسته است و دهانت بسته
عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست
#عطار
صبح دل افروز عنایت دمید
باد روان بخش هدایت وزید
کوکبهٔ مهر پدیدار شد
هر دو جهان مطلع انوار شد
#وحشى_بافقى
باد روان بخش هدایت وزید
کوکبهٔ مهر پدیدار شد
هر دو جهان مطلع انوار شد
#وحشى_بافقى
آن کس که سعادت ازل دید
از عاقبت ابد نترسد
مرغی که ز دام نفس خود رست
هر جای که برپرد نترسد
#مولانای_جان
از عاقبت ابد نترسد
مرغی که ز دام نفس خود رست
هر جای که برپرد نترسد
#مولانای_جان