معرفی عارفان
1.23K subscribers
33.8K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
فقر خود را پیش کس پیدا مکن
محنت امروز را فردا مکن

مر ترا آنکس که فردا جان دهد
غم مخور آخر ترا یک نان دهد


#عطار
#پندنامه
《 هو 》

دلبرِ تو دائما بر درِ دل حاضر است

رو درِ دل برگشای حاضر و بیدار باش

حضرت #عطار
او را پرسیدند:

کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال!

تذکره الاولیا
#عطار
نیست شو تا هستی‌ات از پِی رسد
تا تو هستی، هست در تو کِی رسد

#منطق‌الطیر
#عطار
هرکه را شد همت عالی پدید

هرچه جست آن چیز، حالی شد پدید

هرکه را یک ذره همت داد دست

کرد او خورشید را زان ذره پست

نقطه ملک جهان ها همت است

پر و بال مرغ جان ها همت است

هر دلی که همت عالی نیافت

ملکت بی منتها حالی نیافت

همت آمد همچو مرغی تیز پر

هر زمان در سِیر خود سر تیزتر

#عطار
دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست

در طبع روزگار وفا و کرم مجوی
کین هر دو مدتی است که در روزگار نیست

رو یار خویش باش و مجو یاری از کسی
کاندر دیار خویش بدیدیم یار نیست

نومید شو ز هر که توانی و هرچه هست
کامیدهای باطل ما را شمار نیست

عطاروار از همه عالم طمع ببر
کاندر زمانه بهتر ازین هیچ کار نیست

#عطار
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صدجان دگرم بیم خطر نیست

دانی که چه خواهم من دلسوخته ازتو
خواهم کِ نخواهم،دگرم هیچ نظرنیست

#عطار
و سخن اوست که: السلامَةُ فِی الوَحدَة [سلامت در تنهایی است]

-در ذکر اویس القرنی رضی الله عنه
-تذکرة الأولیا
#عطار
نقلست که گفت:
یک روز دلم گم شده بود
گفتم الهی دل من باز ده
ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی
تو بازمی‌خواهی که با غیر مابمانی.

#عطار
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_جنید_بغدادی
صبر چیست آهن سکاهن کردنست
پشم را در دیده آهن کردنست

شکر چیست انعام دایم دیدنست
پس در آن انعام منعم دیدنست

علم چیست از ذره قافی کردنست
تا ابد گردش طوافی کردنست

زهد چیست آزاد دنیا بودنست
دیده بان راه عقبی بودنست

فقر چیست از گمرهی ره کردنست
وز دو عالم دست کوته کردنست

زرق چیست از نقطه ساکن بودنست
وز بلای خویش ایمن بودنست

رزق چیست از زهر قند آوردنست
آسمان را در کمند آوردنست

جوع چیست اصل دو عالم خوردنست
هم ز جوع آخر بزاری مردنست

روزه چیست از غیر درگه بستنست
ازوجود و از عدم ره بستنست

فرق چیست اندر جهان پیوستنست
ذره ذره چیز در جان بستنست

ذکر چیست از درد درمان بردنست
بر در دل نقب بر جان بردنست

قبله چیست آیات کبری دیدنست
ذره ذره روی مولی دیدنست...

#عطار مصیبت نامه
از دهانش خود سخن گفتن خطاست
زانکه آنجا تنگنا در تنگناست

بسدش مخدوم دایم آمده
لعل ازو یاقوت خادم آمده

رسته دندان او در بسته بود
در همه بازار حسن آن رسته بود

گر بخندیدی دمی آن سیمبر
در زمان از سنگ رستی نیشکر

از زنخدانش سخن حیرانی است
زانکه آنجا کوی سرگردانیست

برده گوی حسن رویش تا بماه
گوی او بر ماه و پس در گوی چاه

در میان گوی او چاه آمده
وی عجب آن چاه پرماه آمده

از خط او هیچ نقصانی نبود
ماه را از عقده تاوانی نبود

لیک گرد لوح سیمین آن ملیح
خط بزد یعنی بیاض آمد صحیح

گرچه عقلم شرح او نیکو دهد
لیکن او باید که شرح او دهد

آنچنان روئی که آن او سزد
شرح آن هم از زبان او سزد

گشت مردی از سپاه شهریار
عاشق او عاشقی بس بی قرار...

#عطار منطق الطیر
می‌دانم ( محمدرضاشجریان)
@matalebzib
تصنیف "می‌دانم"

(دوبیتی در سه گاه، پهلوی، مغلوب، فرود)

آواز: #استاد_محمدرضا_شجریان
تار: #داریوش_پیرنیاکان
نی: #جمشید_عندلیبی
سنتور: #مسعود_شناسا
بربط: #محمد_فیروزی
کمانچه و غژک: #سعید_فرجپوری
تنبک: #همایون_شجریان
غزل: #عطار
سال اجرا: ۱۳۷۰
سال انتشار: ۱۳۷۱

(مخالف)
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آس‍مان نگ‍نجد
(فرود)
عطار وصفِ ع‍شق‍ت چون در عبارت آرد
زی‍را که وصفِ عشق‍ت هم در بیان نگ‍نج‍د
به گرد دل همـی گردی چه خواهـی کرد میدانـــم
به گرد دل همی گــردی چه خواهی کرد میدانم
چه خواهی کرد دل را؟؟ خون رُخ را زرد میدانم
یکی بازی برآوردی که رُخت دل هَمــی بُــردی

یکی بازی برآوردی که رُخت دل همی بُردی
چه خواهـی بعد از این بازی؟؟ دِگـــر آورد میدانــم
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمـــم پرس چون بینـی که گرم از سرد میدانـم
لشگر محمود_شاه در سومنات بتی یافتند به نام لات. هندوان به زاری و تمنا از او خواستند تا در برابر ده من زر بت را باز ستانند. شاه بت را نفروخت و در عوض آتشی بر افروخت و لات را در آن بسوزاند.
یکی از سردارانش گفت:
زر از بت بهتر بود، کاش بت را به آن همه زر می فروختی.

شاه گفت:
ترسیدم که در روز حساب کردگار آزر و محمود را به پیش آورد و بگوید که او بت تراش بود و تو بت فروش!
ناگاه از میان بت که در آتش می سوخت بیست من گوهر برون آمد.
شاه گفت:
لایق این بت آن بود و از خدای من مکافات و پاداش این بود.

بشکن آن بتها که داری سر بسر
تا عوض یابی تو دریای گهر
نفس را چون بت بسوز از شوق دوست
تا بسی گوهر فرو ریزد ز پوست

منطق الطیر
#عطار_نیشابوری