معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
میدانيد آخرين زنگ زندگیتان کی ميخورد!؟

خدا ميداند، ولی... آن روز که آخرين زنگ دنيا میخورد
ديگر نه ميشود تقلب کرد و نه ميشود سر کسی کلاه گذاشت!

آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود
و آن روز تازه می فهميم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بيش از يک بار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آن روز که آخرين زنگ دنيا ميخورد
روی تخته سياه قيامت، اسم ما را جز خوب ها بنويسند

خدا کند حواسمان بوده باشد که زنگ های تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم که ((حيات=زندگی)) را از ياد برده باشيم.

خدا کند که دفتر زند گی مان را زيبا جلد کرده باشيم
و سعی ما بر اين بوده باشد که نيکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنيم و بدانيم که دفتر دنيا، چک نويسی بيش نيست؛ چرا که ترسيم عشق حقيقی در دفتر ديگر است
چیند همه کس دامن گل
زین چمن و من

چون غنچه به جز چیدن دامان
هوسم نیست...

#طبیب_اصفهانی
چون مرد به كمال مستی رسد، هیچ داند که مست است؟
كمال مستی آن بُوَد که هستیِ مرد را به غارت بدهد؛ تا اگر با او گویند که تو مستی یا نه؟ جواب ندهد. چه اگر جواب بدهد هنوز مُمیّز است.

#عین_القضات_همدانی
چون مرد به كمال مستی رسد، هیچ داند که مست است؟
كمال مستی آن بُوَد که هستیِ مرد را به غارت بدهد؛ تا اگر با او گویند که تو مستی یا نه؟ جواب ندهد. چه اگر جواب بدهد هنوز مُمیّز است.

#عین_القضات_همدانی
هر کس معمار وجود خویش است.
به جای قضاوت دیگران، راستی بنای وجود خود را بیازماییم..

؟
داستانک:
فیض مشرقی با قاضی مَروَزی بر دروازه مرو نشسته بود و از او پرسید: هیچ آیتی می‌شناسی در مصحف که هم امروز ما را خوش کند و هم ترا از وِزر قضاوت برهاند؟ درماند. فیض "خذالعفو" را خواند و گفت: رواست آیه "بگذر، نیکویی کن و از نادان بپرهیز" قوت هر روزه دیوان تو باشد. (خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ. اعراف/۱۹۹)
قاضی مروزی گفت: عفو امر نیکویی است ولی ما را حدود و قصاص واجب که شریعت سامان جامعه است !
فیض گفت: قاضی مردمان را حکم به گذشت کند تا جور حدود نکشد، مشربه در دست تست. مردمان را ساغر بخشش بنوشان تا از ابریق مجازات روی بگردانند. قاضیان بر دوراهی معافات و مکافات نشسته‌اند.
مروزی مشاجره مرویان در بازار را نشان داد و گفت: روزی بی بلا نباشد، خلایق را خُلق تنگ است و معاش لنگ، کجا عفو کنند !
فیض گفت: این قضای تیره روزان است که مصیبتی از پی مصیبتی است. با ویرانی معاش مردم، عدلیه آبادان نمی‌کنند. مردم را نان دهید و گذشت بیاموزید تا از حدود و قصاص روزی نخورند !
فضائل القوم فی شوارق الصوم/اخلاق عامه در روشنای روزه
از غیبت‌، تهمت‌، قضاوت نسنجیده در مورد افراد یا حوادث‌، حسادت‌، كینه‌، دروغ‌، جر و بحث كردن با دیگران و رنجاندن آنها به شدت پرهیز كنید. زیرا با انجام دادن این گونه اعمال به دور خودتان تراكمی از نیروهای منفی جمع آوری می‌كنید و كسی كه از این مقدار زیاد نیروهای منفی عذاب می‌كشد، خودتان هستید. زمانی كه به دیگران خوبی و كمك می‌كنید، تجمعی از نیروهای مثبت را به دور خودتان فراهم می‌آورید و این نیروهای مثبت باعث آرامش و شادی شما می‌شوند...

پس ترا هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه بر خویش گرد



رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

مولانا

@
"خواجه بهاالدین نقشبند" را پرسیدند که سلسله‌ی شما به کجا می‌رسد؟
فرمودند که " از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد...! "

از دلق و عصا صدق و صفایی نرسد
وز سبحه به جز بوی ریایی نرسد

هردم به کجا رسد مگو سلسله‌ات
کز سلسله هیچ کس به جایی نرسد!


#جامی
#بهارستان
اصطلاح «کج دار و مریض» از جمله اصطلاحاتی است که توسط برخی از مردم به اشتباه به کار می رود. مردم آن را با مریضی مرتبط می دانند ! این اصطلاح در اصل "کج دار و مریز" است. به معنای این که ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که نریزد و نسبتی با مریضی ندارد.

شاعر در این باره می گوید:
رفتم بـه سر تـربت شمس تبـریز
دیدم دو هزار زنگیـان خونـریـز
هر یک به زبان حال با من می گفت
جامی که به دست توست کج دار و مریز
انسان زمانی بالغ می شود‌ که
بجای اینکه محتاج #عشق باشد
خود شروع به عشق ورزیدن کند

لبریز از عشق باشد
آن را با دیگران تقسیم کند
یعنی در حقیقت شروع به
#بخشیدن کند.

احتیاج ربطی به عشق ندارد.
عشق ، وفور نعمت و فراوانی به همراه دارد

اشو
انسان زمانی بالغ می شود‌ که
بجای اینکه محتاج #عشق باشد
خود شروع به عشق ورزیدن کند

لبریز از عشق باشد
آن را با دیگران تقسیم کند
یعنی در حقیقت شروع به
#بخشیدن کند.

احتیاج ربطی به عشق ندارد.
عشق ، وفور نعمت و فراوانی به همراه دارد

اشو
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد.
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟

کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .
ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی ...
باید این بالا بالا ها بنشینی..!

این حکایت همچنان باقیست..
جذبهٔ شاخ ، آب را از بیخ تا بالا کشد ،

همچنانکه جذبه ، جان را برکشد بی نردبان ،



غوصه گشت این باد و ، آبستن شد آن خاک و درخت ،

بادها ، چون گشن تازی ، شاخها ، چون مادیان ،



می‌رسد هر جنس مرغی در بهار از گرمسیر ،

همچو مهمان ، سَرسَری می‌سازد اینجا آشیان ،



صدهزاران غیب می‌گویند مرغان در ضمیر ،

کآن فلان ، خواهد گذشتن ،،، جایِ او گیرد فلان ،



از سلیمان ، نامه‌ها آورده‌اند این هدهدان ،

کو زبانِ مرغ‌دانی؟ ،،، تا ، شود او ترجمان؟ ،



عارفِ مرغان است لَک‌لَک ،،، لک‌لکش دانی که چیست؟ ،

مُلک لَک ، وَالاَمر لَک ، وَالحمد لَک ، یا مستعان ،





#مولانا


برای مثال عرض می‌کنم ، مرغان گفتند رئیسی خواهد گذشت و پزشکیان جای او را خواهد گرفت ولی کسی نبود که زبانِ مرغان را بلد باشد
هر جا که دری بود زدم در طلب دوست
ویران شود این دل که چنین در به درم کرد



#حامد_تبریزی
شـرط اول، عاشٖقی،
              تسلیم عشق

ورنه بیخود دیده ای
                     تعلیم عشق


#مولانای_جان


در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

حضرت سع
دی
بنده عاشق پروردگار خويش نخواهد شد مگر آنكه خويشتن را آشكارا و پنهان در راه خشنودي وي بذل كند و خداوند از دل وي خواند كه جز او را نخواهد.

تا زماني كه بنده پندارد كه "بدتر" از او بين مخلوق يافت شود متكبر محسوب گردد.
هر گز از متكبر بوي معرفت نيايد .

ربّ العزّة را در خواب دیدم و گفتم راه به تو چگونه است ؟
گفت: اترک نفسک و تعال: خویش را بهل و بیا.

یک بار به درگاه او مناجات کردم و گفتم: کیف الوصول الیک ؟ (چگونه می توان به تو دست یافت؟)
ندایی شنیدم که: ای بایزید ! طلِّق نفسک ثلاثاً ثمَّ قل الله: نخست خود را سه طلاق دِه و آنگه حدیث ما کن.

دوازده سال آهنگر نفس خود بودم : در کوره ی ریاضت می نهادم و به آتش مجاهده می تافتم و بر سندان مذمّت می نهادم و پتک ملامت بر او می زدم تا از نفس خویش آیینه ای کردم.

«کمال عارف سوختن او باشد در دوستی حق»

بايزيد بسطامی
چون گشته‌ام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم

چون خویش عشق اوشدم ازخویش بیزاری کنم

زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم

در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم

مولوی

اگر تولد تازه پیدا نکنی، هرگز نمی توانی ملکوت خدا را ببینی. این که می گویم عین حقیقت است.
تا کسی از آب و روح تولد نیابد، نمی تواند وارد ملکوت خدا شود. زندگی جسمانی را انسان تولید می کند، ولی زندگی روحانی را روح خدا از بالا می بخشد. پس تعجب نکن که گفتم باید تولد تازه پیدا کنی. درست همانگونه که صدای باد را می شنوی ولی نمی توانی بگویی از کجا می آید و به کجا می رود، در مورد تولد تازه نیز انسان نمی تواند پی ببرد که روح خدا آن را چگونه عطا می کند.
فقط روح خدا به انسان زندگی جاوید می دهد.

حضرت_ عیسی
دل ، ندارم ، بی دلم ،

معذور دار ،




#مولانا