○
بشنو این نی
چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم
شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند
از اصل خویش
باز جوید
روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی
نالان شدم
جفت بدحالان و
خوشحالان شدم
هر کسی
از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این
بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد
نیست باد
آتش عشق است
کاندر نی فتاد
جوشش عشق است
کاندر می فتاد
#حضرت_مولانا
بشنو این نی
چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم
شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند
از اصل خویش
باز جوید
روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی
نالان شدم
جفت بدحالان و
خوشحالان شدم
هر کسی
از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این
بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد
نیست باد
آتش عشق است
کاندر نی فتاد
جوشش عشق است
کاندر می فتاد
#حضرت_مولانا
دریچهای ز بهشتش به روی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی
صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی
#حضرت_سعدی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی
صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی
#حضرت_سعدی
به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی
هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
#حضرت_سعدی
نیاورد که همین بود حد زیبایی
هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
#حضرت_سعدی
درون پیرهن از غایت لطافت جسم
چو آب صافی در آبگینه پیدایی
مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست
کمال حسن ببندد زبان گویایی
#حضرت_سعدی
چو آب صافی در آبگینه پیدایی
مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست
کمال حسن ببندد زبان گویایی
#حضرت_سعدی
ز گفت و گوی عوام احتراز میکردم
کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی
وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت
نه عاشقی که حذر میکنی ز رسوایی
#حضرت_سعدی
کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی
وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت
نه عاشقی که حذر میکنی ز رسوایی
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست
#حضرت_عشق_مولانا
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست
#حضرت_عشق_مولانا
گذشت بر من از آسیب عشقت آن چه گذشت
هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی
دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
گر او نظر نکند سعدیا به چشم نواخت
به دست سعی تو باد است تا نپیمایی
#حضرت_سعدی
هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی
دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
گر او نظر نکند سعدیا به چشم نواخت
به دست سعی تو باد است تا نپیمایی
#حضرت_سعدی
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
#حضرت_سعدی
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
#حضرت_سعدی
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیدهست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
#حضرت_سعدی
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیدهست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
#حضرت_سعدی
آدمی نیست مگر کالبدی بیجانست
آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
#حضرت_سعدی
آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
#حضرت_سعدی
جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
#حضرت_سعدی
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
#حضرت_سعدی
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحبنظری کار تو نیست
#حضرت_سعدی
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحبنظری کار تو نیست
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرجا که باشی و در هر حال که باشی، جهد کن تا مُحِبّ باشی و عاشق باشی.
و چون محبّت، مُلک تو شد، همیشه مُحِبّ باشی
: در گور و در حشر و در بهشت اِلی مالانِهایَه.
چون تو گندم کاشتی، قطعا گندم روید.
و در انبار همان گندم باشد و
در تنور همان گندم باشد.....
#حضرت_شمس
و چون محبّت، مُلک تو شد، همیشه مُحِبّ باشی
: در گور و در حشر و در بهشت اِلی مالانِهایَه.
چون تو گندم کاشتی، قطعا گندم روید.
و در انبار همان گندم باشد و
در تنور همان گندم باشد.....
#حضرت_شمس
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ، ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده ، سر ِدیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم ، بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو , که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
#حضرت_سعدى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست
جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست
قافلهام ایمنست قافله سالارم اوست
بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست
خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد
زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست
دست به دست جز او مینسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست
بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او
گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست
ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی
صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست
شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه
منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست
گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو
من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر سخنی که از ایشان آید
درها باز شود اگر بشنود.
و باشد که بگوید و نشنود،
و باشد که نگوید و بشنود.
#حضرت_شمس
درها باز شود اگر بشنود.
و باشد که بگوید و نشنود،
و باشد که نگوید و بشنود.
#حضرت_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای آنکه مرا بستهٔ صد دام کنی
گوئی که برو در شب و پیغام کنی
گر من بروم تو با که آرام کنی
همنام من ای دوست کرا نام کنی
#حضرت_عشق_مولانا
گوئی که برو در شب و پیغام کنی
گر من بروم تو با که آرام کنی
همنام من ای دوست کرا نام کنی
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا
#حضرت_عشق_مولانا
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا
#حضرت_عشق_مولانا