معرفی عارفان
#هر که ، به نیکی عمل آغاز کرد ، نیکیِ او ،،، روی بِدو باز کرد ، #نظامی هرکس که کار نیک و خیر انجام داد آن نیکی به خودش بازگشت .
#سایهٔ خورشیدسواران ، طلب ،
رنجِ خود و ، راحتِ یاران ، طلب ،
در سایه و رَوشِ خورشیدسواران و بلندمرتبگان بُرو و مانندِ آنها باش ، رنج را برای خود و آسانی را برای خلقِ خدای بطلب . (خورشیدسوار کنایه است انسانهای بلندمرتبه)
#گرم شو از مِهر و ، ز کین ، سرد باش ،
چون مَه و خورشید ، جوانمرد باش ،
در مِهروَرزی بکوش و در کینخواهی و نفرت ، سرد و بیرغبت باش مانند ماه و خورشید بر همهکس بخشنده و جوانمرد باش .
#نظامی
رنجِ خود و ، راحتِ یاران ، طلب ،
در سایه و رَوشِ خورشیدسواران و بلندمرتبگان بُرو و مانندِ آنها باش ، رنج را برای خود و آسانی را برای خلقِ خدای بطلب . (خورشیدسوار کنایه است انسانهای بلندمرتبه)
#گرم شو از مِهر و ، ز کین ، سرد باش ،
چون مَه و خورشید ، جوانمرد باش ،
در مِهروَرزی بکوش و در کینخواهی و نفرت ، سرد و بیرغبت باش مانند ماه و خورشید بر همهکس بخشنده و جوانمرد باش .
#نظامی
این نامـه زمـن که بیقــرارم
نـزدیـک تـو ای قـــرار کارم :
مـن خــاڪ تـواَم بدین خـرابی
تـو آب کِه ای که روشـن آیی؟
من در قـدم تو میشـوم پسـت
تو در کمـر که میزنی دسـت؟
ای کعبـه ی من جمــال رویت
محـراب من آستــــان کویـت
ای گنـج ! ولی به دست اغیار !
زان گنـج به دست دوسـتان مار
بنـــْواز مـرا .. مـزن که خاکم
افــروختــه کن که گـردناکـم
اینسـت که عهـد من شکستی؟
در عهـده ی دیگـری نشســتی
با مـن به زبان فــریب ســازی
با او به مــــراد عشــق بـازی
گر عاشــقی آه صـادقــت کو؟
با مـن نفـس مـوافقــت کـو ؟
در عشق تو چون موافقی نیست
این سلطنت است عاشقی نیست
#نظامی
#خمسه_لیلی_و_مجنون
نـزدیـک تـو ای قـــرار کارم :
مـن خــاڪ تـواَم بدین خـرابی
تـو آب کِه ای که روشـن آیی؟
من در قـدم تو میشـوم پسـت
تو در کمـر که میزنی دسـت؟
ای کعبـه ی من جمــال رویت
محـراب من آستــــان کویـت
ای گنـج ! ولی به دست اغیار !
زان گنـج به دست دوسـتان مار
بنـــْواز مـرا .. مـزن که خاکم
افــروختــه کن که گـردناکـم
اینسـت که عهـد من شکستی؟
در عهـده ی دیگـری نشســتی
با مـن به زبان فــریب ســازی
با او به مــــراد عشــق بـازی
گر عاشــقی آه صـادقــت کو؟
با مـن نفـس مـوافقــت کـو ؟
در عشق تو چون موافقی نیست
این سلطنت است عاشقی نیست
#نظامی
#خمسه_لیلی_و_مجنون
لیلی به کرشمه، زلف بر دوش
مجنون به وفاش، حلقه در گوش
لیلی سرِ زلف شانه می کرد
مجنون دُرِ اشک دانه می کرد
#نظامی_گنجوی
لیلی به کرشمه، زلف بر دوش
مجنون به وفاش، حلقه در گوش
لیلی سرِ زلف شانه می کرد
مجنون دُرِ اشک دانه می کرد
#نظامی_گنجوی
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی
#خسرو_و_شیرین
#مناظره_خسرو_و_فرهاد
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی
#خسرو_و_شیرین
#مناظره_خسرو_و_فرهاد
چو دل در مهر شیرین بست فرهاد
برآورد از وجودش عشق فریاد
به سختی میگذشتش روزگاری
نمیآمد ز دستش هیچ کاری
نه صبر آنکه دارد برک دوری
نه برک آنکه سازد با صبوری
فرو رفته دلش را پای در گل
ز دست دل نهاده دست بر دل
زبان از کار و کار از آب رفته
ز تن نیرو ز دیده خواب رفته
چو دیو از زحمت مردم گریزان
فتان خیزانتر از بیمار خیزان
گرفته کوه و دشت از بیقراری
وزو در کوه و دشت افتاده زاری
سهی سروش چو شاخ گل خمیده
چو گل صد جای پیراهن دریده
ز گریه بلبله وز ناله بلبل
گره بر دل زده چون غنچه دل
غمش را در جهان غمخوارهای نه
ز یارش هیچگونه چارهای نه
دو تازان شد که از ره خار میکند
چو خار از پای خود مسمار میکند
نه از خارش غم دامن دریدن
نه از تیغش هراس سر بریدن
ز دوری گشته سودائی به یکبار
شده دور از شکیبائی به یکبار
ز خون هر ساعت افشاندی نثاری
پدید آوردی از رخ لاله زاری
ز ناله بر هوا چون کله بستی
فلکها را طبق در هم شکستی
چو طفلی تشنه کابش باید از جام
نداند آب را و دایه را نام
ز گرمی برده عشق آرام او را
به جوش آورده هفت اندام او را
رسیده آتش دل در دماغش
ز گرمی سوخته همچون چراغش
ز مجروحی دلش صد جای سوراخ
روانش برهلاک خویش گستاخ
بلا و رنج را آماج گشته
بلا ز اندازه رنج از حد گذشته
چنان از عشق شیرین تلخ بگریست
که شد آواز گریش بیست در بیست
دلش رفته قرار و بخت مرده
پی دل میدوید آن رخت برده
چنان در میرمید از دوست و دشمن
که جادواز سپندو دیو از آهن
غمش دامن گرفته و او به غم شاد
چو گنجی کز خرابی گردد آباد
ز غم ترسان به هشیاری و مستی
چو مار از سنگ و گرگ از چوب دستی
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آش غم گشته بریان
علاج درد بیدرمان ندانست
غم خود را سر و سامان ندانست
فرو مانده چنین تنها و رنجور
ز یاران منقطع وز دوستان دور
گرفته عشق شیرینش در آغوش
شده پیوند فرهادش فراموش
#نظامی
- خمسه
- خسرو و شیرین
- بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین
برآورد از وجودش عشق فریاد
به سختی میگذشتش روزگاری
نمیآمد ز دستش هیچ کاری
نه صبر آنکه دارد برک دوری
نه برک آنکه سازد با صبوری
فرو رفته دلش را پای در گل
ز دست دل نهاده دست بر دل
زبان از کار و کار از آب رفته
ز تن نیرو ز دیده خواب رفته
چو دیو از زحمت مردم گریزان
فتان خیزانتر از بیمار خیزان
گرفته کوه و دشت از بیقراری
وزو در کوه و دشت افتاده زاری
سهی سروش چو شاخ گل خمیده
چو گل صد جای پیراهن دریده
ز گریه بلبله وز ناله بلبل
گره بر دل زده چون غنچه دل
غمش را در جهان غمخوارهای نه
ز یارش هیچگونه چارهای نه
دو تازان شد که از ره خار میکند
چو خار از پای خود مسمار میکند
نه از خارش غم دامن دریدن
نه از تیغش هراس سر بریدن
ز دوری گشته سودائی به یکبار
شده دور از شکیبائی به یکبار
ز خون هر ساعت افشاندی نثاری
پدید آوردی از رخ لاله زاری
ز ناله بر هوا چون کله بستی
فلکها را طبق در هم شکستی
چو طفلی تشنه کابش باید از جام
نداند آب را و دایه را نام
ز گرمی برده عشق آرام او را
به جوش آورده هفت اندام او را
رسیده آتش دل در دماغش
ز گرمی سوخته همچون چراغش
ز مجروحی دلش صد جای سوراخ
روانش برهلاک خویش گستاخ
بلا و رنج را آماج گشته
بلا ز اندازه رنج از حد گذشته
چنان از عشق شیرین تلخ بگریست
که شد آواز گریش بیست در بیست
دلش رفته قرار و بخت مرده
پی دل میدوید آن رخت برده
چنان در میرمید از دوست و دشمن
که جادواز سپندو دیو از آهن
غمش دامن گرفته و او به غم شاد
چو گنجی کز خرابی گردد آباد
ز غم ترسان به هشیاری و مستی
چو مار از سنگ و گرگ از چوب دستی
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آش غم گشته بریان
علاج درد بیدرمان ندانست
غم خود را سر و سامان ندانست
فرو مانده چنین تنها و رنجور
ز یاران منقطع وز دوستان دور
گرفته عشق شیرینش در آغوش
شده پیوند فرهادش فراموش
#نظامی
- خمسه
- خسرو و شیرین
- بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی
#خسرو_و_شیرین
#مناظره_خسرو_و_فرهاد
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی
#خسرو_و_شیرین
#مناظره_خسرو_و_فرهاد
ای نامِ تو ، بهترین سرآغاز ،
بی نامِ تو ، نامه کی کنم باز؟ ،
ای یادِ تو ، مونسِ روانم ،
جز نامِ تو ، نیست بر زبانم ،
#نظامی
بی نامِ تو ، نامه کی کنم باز؟ ،
ای یادِ تو ، مونسِ روانم ،
جز نامِ تو ، نیست بر زبانم ،
#نظامی
معرفی عارفان
ای نامِ تو ، بهترین سرآغاز ، بی نامِ تو ، نامه کی کنم باز؟ ، ای یادِ تو ، مونسِ روانم ، جز نامِ تو ، نیست بر زبانم ، #نظامی
ای واهبِ عفل و ، باعثِ جان ،
با حکمِ تو ،،، هست و نیست ،،، یکسان ،
ای مَحرَمِ عالَمِ تحیُّر ،
عالَم ، ز تو ، هم ، تهی و ،،، هم ، پُر ،
#نظامی
با حکمِ تو ،،، هست و نیست ،،، یکسان ،
ای مَحرَمِ عالَمِ تحیُّر ،
عالَم ، ز تو ، هم ، تهی و ،،، هم ، پُر ،
#نظامی
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو کن به گریبان خویش
آینه روزی که بگیری به دست
خود شکن آنروز مشو خودپرست
#نظامی
دیده فرو کن به گریبان خویش
آینه روزی که بگیری به دست
خود شکن آنروز مشو خودپرست
#نظامی
مرضیه و گلپا رنگارنگ۱۹۷ب(دشتی)
@matalebzib
#مرضیه #گلپا
گلهای رنگارنگ ۱۹۷ب
( ديدی ای مه )
دشتی
آواز : تا چند گرد كعبه بگردم ( #صائب_تبریزی )
تصنیف ضربی : ديدی ای مه (#رهی_معیری)
همنواز آواز :
#جلیل_شهناز #امیرناصرافتتاح
آهنگ بی کلام : #علی_تجویدی
آهنگ ترانه : #حسین_یاحقی
اشعار متن :
#پژمان_بختياری #نظامی_گنجوی
نوازندگان : ارکستر گلها
گوینده : #روشنک
گلهای رنگارنگ ۱۹۷ب
( ديدی ای مه )
دشتی
آواز : تا چند گرد كعبه بگردم ( #صائب_تبریزی )
تصنیف ضربی : ديدی ای مه (#رهی_معیری)
همنواز آواز :
#جلیل_شهناز #امیرناصرافتتاح
آهنگ بی کلام : #علی_تجویدی
آهنگ ترانه : #حسین_یاحقی
اشعار متن :
#پژمان_بختياری #نظامی_گنجوی
نوازندگان : ارکستر گلها
گوینده : #روشنک
مرضیه و گلپا رنگارنگ۱۹۷ب(دشتی)
@matalebzib
#مرضیه #گلپا
گلهای رنگارنگ ۱۹۷ب
( ديدی ای مه )
دشتی
آواز : تا چند گرد كعبه بگردم ( #صائب_تبریزی )
تصنیف ضربی : ديدی ای مه (#رهی_معیری)
همنواز آواز :
#جلیل_شهناز #امیرناصرافتتاح
آهنگ بی کلام : #علی_تجویدی
آهنگ ترانه : #حسین_یاحقی
اشعار متن :
#پژمان_بختياری #نظامی_گنجوی
نوازندگان : ارکستر گلها
گوینده : #روشنک
گلهای رنگارنگ ۱۹۷ب
( ديدی ای مه )
دشتی
آواز : تا چند گرد كعبه بگردم ( #صائب_تبریزی )
تصنیف ضربی : ديدی ای مه (#رهی_معیری)
همنواز آواز :
#جلیل_شهناز #امیرناصرافتتاح
آهنگ بی کلام : #علی_تجویدی
آهنگ ترانه : #حسین_یاحقی
اشعار متن :
#پژمان_بختياری #نظامی_گنجوی
نوازندگان : ارکستر گلها
گوینده : #روشنک
مناظرهی خسرو و فرهاد در مورد عشق فرهاد به شیرین
از زیباترین توصیفات عشق است:
بگفتا عشق شيرين بر تو چونست؟
بگفت از جان شيرينم فزونست!
بگفتا هر شبش بيني چو مهتاب؟
بگفت آري چو خواب آيد، کجا خواب!
بگفتا دل ز مهرش کي کني پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک!
بگفتا گر خرامي در سرايش؟
بگفت اندازم اين سر زير پايش!
بگفتا گر کند چشم تو را ريش؟
بگفت اين چشم ديگر دارمش پيش!
بگفتا گر کسيش آرد فرا چنگ؟
بگفت آهن خورد، ور خود بود سنگ!
بگفتا گر نيابي سوي او راه؟
بگفت از دور شايد ديد در ماه!
بگفتا دوري از مه نيست در خوَر؟
بگفت آشفته از مه دور بهتر!
بگفتا گر بخواهد هر چه داري؟
بگفت اين از خدا خواهم به زاري!
بگفتا گر به سر يابيش خوشنود؟
بگفت از گردن اين وام افکنم زود!
بگفتا دوستيش از طبع بگذار!
بگفت از دوستان نايد چنين کار!
« #نظامی_گنجوی »
از زیباترین توصیفات عشق است:
بگفتا عشق شيرين بر تو چونست؟
بگفت از جان شيرينم فزونست!
بگفتا هر شبش بيني چو مهتاب؟
بگفت آري چو خواب آيد، کجا خواب!
بگفتا دل ز مهرش کي کني پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک!
بگفتا گر خرامي در سرايش؟
بگفت اندازم اين سر زير پايش!
بگفتا گر کند چشم تو را ريش؟
بگفت اين چشم ديگر دارمش پيش!
بگفتا گر کسيش آرد فرا چنگ؟
بگفت آهن خورد، ور خود بود سنگ!
بگفتا گر نيابي سوي او راه؟
بگفت از دور شايد ديد در ماه!
بگفتا دوري از مه نيست در خوَر؟
بگفت آشفته از مه دور بهتر!
بگفتا گر بخواهد هر چه داري؟
بگفت اين از خدا خواهم به زاري!
بگفتا گر به سر يابيش خوشنود؟
بگفت از گردن اين وام افکنم زود!
بگفتا دوستيش از طبع بگذار!
بگفت از دوستان نايد چنين کار!
« #نظامی_گنجوی »
چو ، طاوسِ بهشت ،،، آید پدیدار ،
بهجای حلقه ،،، دربانی کند ، مار ،
بدین طاووس ،،، ماران ، مُهره باشند ،
که طاوسان و ماران ، خواجهتاشند ،
نگاری اَکدشست این نقشِ دمساز ،
پدر ، هندو و ،،، مادر ، تُرکِ طنّاز ،
مسی ،،، پوشیده زیرِ کیمیایی ،
غلط گفتم ،،، که گنجی وژدهایی ،
#وژدهایی = و اژدهایی
دُری ، در ژرفدریایی نهاده ،
چراغی ، بر چلیپایی نهاده ،
تو ، دُر بردار و ، دریا را رها کن ،
چراغ ، از قبلهٔ ترسا ، جدا کن ،
#نظامی
بهجای حلقه ،،، دربانی کند ، مار ،
بدین طاووس ،،، ماران ، مُهره باشند ،
که طاوسان و ماران ، خواجهتاشند ،
نگاری اَکدشست این نقشِ دمساز ،
پدر ، هندو و ،،، مادر ، تُرکِ طنّاز ،
مسی ،،، پوشیده زیرِ کیمیایی ،
غلط گفتم ،،، که گنجی وژدهایی ،
#وژدهایی = و اژدهایی
دُری ، در ژرفدریایی نهاده ،
چراغی ، بر چلیپایی نهاده ،
تو ، دُر بردار و ، دریا را رها کن ،
چراغ ، از قبلهٔ ترسا ، جدا کن ،
#نظامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
#فروغی_بسطامی
🕊🕊
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
#نظامی
🕊🕊🕊
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
#باباطاهر
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
#فروغی_بسطامی
🕊🕊
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
#نظامی
🕊🕊🕊
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
#باباطاهر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رقصِ " #هفت_پیکر"
برگرفته از اثرِ فاخرِ ایرانیِ
"هفت پیکر" #نظامی_گنجوی
محل اجرا : کاخ #گلستان
موسیقی : #فرامرز_پایور
برگرفته از اثرِ فاخرِ ایرانیِ
"هفت پیکر" #نظامی_گنجوی
محل اجرا : کاخ #گلستان
موسیقی : #فرامرز_پایور
دل به نادانی بدادم در کف عیاره ای
دلگشایی ، جانفزایی ، غم بری ، غمخواره ای
گلرخی ، شکّرلبی ، سنگین دلی ، سیمین بری
سرو قدّی ، لاله خَدّی ، مشتری رخساره ای
دلفریبی ، جانستانی ، کج سری ، عشوه گری
بیوفایی ، پُر جفایی ، کین کشی ، خونخواره ای
شوخ چشمی ، سرکشیّ و ناوک اندازی بُتی
دلپذیری ، زیرکی ، مستکبری ، هُشیاره ای
خوشنوایی ، خوش لقایی ، خوش وصالی همچو ماه
ماهرویی ، مهوشی ، مَه چهره ای ، مَه پاره ای
تیز فهمی ، دور بینی ، دلبری ، رامشگری
راست طبعی ، غمگساری ، مونسی، دلداده ای
ای نظامی گلرخی را هان چرا گفتی چنین ؟
چون نداری یادگار از روی او نظّاره ای...
#نظامی_گنجوی
دلگشایی ، جانفزایی ، غم بری ، غمخواره ای
گلرخی ، شکّرلبی ، سنگین دلی ، سیمین بری
سرو قدّی ، لاله خَدّی ، مشتری رخساره ای
دلفریبی ، جانستانی ، کج سری ، عشوه گری
بیوفایی ، پُر جفایی ، کین کشی ، خونخواره ای
شوخ چشمی ، سرکشیّ و ناوک اندازی بُتی
دلپذیری ، زیرکی ، مستکبری ، هُشیاره ای
خوشنوایی ، خوش لقایی ، خوش وصالی همچو ماه
ماهرویی ، مهوشی ، مَه چهره ای ، مَه پاره ای
تیز فهمی ، دور بینی ، دلبری ، رامشگری
راست طبعی ، غمگساری ، مونسی، دلداده ای
ای نظامی گلرخی را هان چرا گفتی چنین ؟
چون نداری یادگار از روی او نظّاره ای...
#نظامی_گنجوی
چون سپر انداختـن آفتاب
گشت زمین راسپرافکن برآب
گشت جهـان ازنفسش تنگتر
وز سپــر او سپرک رنگتـر
با سپـر افکندن اولشگرش
تیغ کشیـدنـد به قصـد سرش
#نظامی_گنجوی
گشت زمین راسپرافکن برآب
گشت جهـان ازنفسش تنگتر
وز سپــر او سپرک رنگتـر
با سپـر افکندن اولشگرش
تیغ کشیـدنـد به قصـد سرش
#نظامی_گنجوی
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست
پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی
همه آفریدست بالا و پست
توئی آفرینندهٔ هر چه هست
توئی برترین دانشآموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
#نظامی
ز ما خدمت آید خدائی تو راست
پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی
همه آفریدست بالا و پست
توئی آفرینندهٔ هر چه هست
توئی برترین دانشآموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
#نظامی