معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را..

آیینه‌های روشن، گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را

خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا
زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را

#صائب_تبریزی
گر درد طلب رهبر این قافله بودی
کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟

زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر نالهٔ شبگیر درین مرحله بودی

دل چاک نمی‌گشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همهٔ قافله بودی

از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی

شیرازهٔ جمعیتش ازهم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی

چون آب روان می‌گذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی

صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی

#صائب_تبریزی
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمـام چشـم ز شـوق فنای خویشتنم

ره گریز نبسته است هیچ‌کس بر من
اسیــــر بنـد گران وفـــای خویشتنم

چرا ز غیر شکایت کنم که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم

سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کرده‌های خویشتنم

ز دستگیـــری مردم بـریـده‌ام پیـوند
امیــــدوار به دست دعـای خویشتنم

ز بند خصم به تدبیر می‌توان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم

به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم

#صائب_تبریزی
نیست با گفتار لب، کیفیت گفتار چشم

خوشترست از لعل گویا، چشم گویایی مرا

#صائب_تبریزی
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون

پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون

ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون

نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون

چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون

شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون

لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون

نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون

#صائب_تبریزی
عیب پاکان زود بر مردم هویدا می شود
در میان شیر خالص موی رسوا می شود

زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر
پای طاوس از پر طاوس رسوا می شود

می کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
ابر ها مظلم ز روی تلخ دریا می شود...

#صائب_تبریزی
تو ای زاهد برو در گوشه محراب ساکن شو

که من چون درد و داغ عشق جا در هر دلی دارم

#صائب تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا

من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام

از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...


#صائب_تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا

من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام

از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...


#صائب_تبریزی
تو ای زاهد برو در گوشه محراب ساکن شو

که من چون درد و داغ عشق جا در هر دلی دارم

#صائب تبریزی
گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن

دورباش هرزه گویان است مهر خامشی
ایمنی میخواهی از زخم زبان، لب وا مکن

آبروی خود به گوهر کن مبدّل چون صدف
هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن

چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن


#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند

می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند

نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند

از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند

صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟

خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند

حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟

خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند

می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند

می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند

از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
از هر صدا نبازم، چون کوه‌ی لنگر خویش
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش

شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیده‌ام من، در زیر پا سر خویش

از خشکسال ساحل، اندیشه‌ای ندارم
پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش

دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش

روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم
دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش

دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید
در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش

غافل نیم ز ساغر، هر چند بی‌شعورم
چون طفل می‌شناسم، پستان مادر خویش

کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب
در زخم می‌نمایم، چون تیغ جوهر خویش

#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار عقد محبت به این و آن بندی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی

ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازم‌است که شمشیر بر میان بندی؟

ز تلخ‌گویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسه‌ای چه شود گر مرا دهان بندی؟

درین دوهفته که گل می‌توان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟

به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟

چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
 
#صائب_تبریزی

تو را به هرگذری هست بی‌قرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر

تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر

بگیر خرده‌ی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر

به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمی‌شوَدَم دل ز رهگذار دگر

ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر


به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمی‌رود دل و دستم به هیچ کاردگر...

#صائب_تبریزی
تو ای زاهد برو در گوشه محراب ساکن شو

که من چون درد و داغ عشق جا در هر دلی دارم

#صائب تبریزی
Siyah Cheshmoon
Hayedeh
"تو این غربتی که هستم
دارم میمیرم حالیم نیست . . ."


- از بانو؛#هایده_بشنویم


.
آیینه‌های روشن، گوش‌ و زبان نخواهند

از راهِ چشم باشد، گفت و شنود ما را

#صائب_تبریزی
عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند
جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند

با سبک قدران نمی گردد طرف تمکین عشق
کوهکن از بیستون همسنگ پیدا می کند

نیست جان پاک را چون بیقراری صیقلی
آب چون ماند ازروانی زنگ پیدا می کند

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند

می شود از خط دل سنگین خوبان چرب نرم
عذرخواه از مومیایی سنگ پیدا می کند

هر که دارد ناخن مشکل گشایی چون نسیم
در گلستان غنچه دلتنگ پیدا می کند

باش با نان تهی قانع کز الوان نعم
آرزو گلهای رنگارنگ پیدا می کند

غافلان را پرده غفلت بود در آستین
پای خواب آلود عذر لنگ پیدا می کند

در کلام عاشقان هم ربط پیدا می شود
نغمه بلبل اگر آهنگ پیدا می کند

آن که جنگ او بود شیرین تر از حلوای صلح
بی سبب تقریب بهر جنگ پیدا می کند

نیست خوبان را به از شرم و حیا گلگونه ای
شیشه حسن از باده گلرنگ پیدا می کند

نیست صائب فکر روزی عاشق دیوانه را
دانه خود کبک مست از سنگ پیدا می کند

#صائب_تبریزی
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند

می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند

نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند

از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند

صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟

خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند

حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟

خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند

می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند

می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند

از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند




#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند

#صائب_تبریزی
- 🕊🍃