آزادی راز سالمندی
و دو لبخند بعد از زهر خند انگار
حلول دست ها هرم تفاهم یعنی
افسونبار پیوندی
و یعنی
رفیق ! آماده ای ؟
ول کن
گذشته ها فراموش
تو از چنگال وهم از جادو از کابوس
رها گشتی
ببین
فانوس کمتاب جزیره ی کامیابی را
و گنج کامیابی را
که می دانی
همان که راز هوش هوشیاران ما است
و می دانی کجا
پیداست
و آنک
سر فرود در آخور سبز خلیج
آنک
هر آن قایق که می خواهی
گشوده بادبان آماده هان برخیز
غرور اینگونه خالی کرد میدان را عمو فایز
و راز بکر ما اینست عمو فایز
قبول راز ما با اهتزاز تند باد ماجراها و شگفتی هاش
و حکیمانه
شگفتی بار تعبیر دیگر
اینست
تمام انتظار من وقوع انفجاریست
تمام شروه ی من شعر من اینست
امید انفجاری تازه راز سازش من با زمین است
چرا که انفجار آشفته می سازد خیالم را
چرا که فرصت پندار را می گیرد از من
چرا که حکمت قهار بی چونش
سقوط من
شکست و ناتوانی غرور من
دریغ و درد من از انهدام نیکی و پاکی
دروغ مکن
و درد زخم چرکین حقارت های من را می برد از یاد
چرا که در غریو انفجار و دود و تاریکی
درخشان تر چراغ کاذب اوهام حتی آفتاب
پرتوان گم می شود چون سوزنی نازک
پری بد کرد ؟
پری رفت ؟
ترا تنها ؟
و با انگشت چون می رفت
بیابان را نشانت داد ؟
تو هم رفتی ؟
کنار قریه های آشنا بیگانه بگذشتی ؟
و از چاه ابها از دلو های سبز آب سرد نوشیدی ؟
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
و دو لبخند بعد از زهر خند انگار
حلول دست ها هرم تفاهم یعنی
افسونبار پیوندی
و یعنی
رفیق ! آماده ای ؟
ول کن
گذشته ها فراموش
تو از چنگال وهم از جادو از کابوس
رها گشتی
ببین
فانوس کمتاب جزیره ی کامیابی را
و گنج کامیابی را
که می دانی
همان که راز هوش هوشیاران ما است
و می دانی کجا
پیداست
و آنک
سر فرود در آخور سبز خلیج
آنک
هر آن قایق که می خواهی
گشوده بادبان آماده هان برخیز
غرور اینگونه خالی کرد میدان را عمو فایز
و راز بکر ما اینست عمو فایز
قبول راز ما با اهتزاز تند باد ماجراها و شگفتی هاش
و حکیمانه
شگفتی بار تعبیر دیگر
اینست
تمام انتظار من وقوع انفجاریست
تمام شروه ی من شعر من اینست
امید انفجاری تازه راز سازش من با زمین است
چرا که انفجار آشفته می سازد خیالم را
چرا که فرصت پندار را می گیرد از من
چرا که حکمت قهار بی چونش
سقوط من
شکست و ناتوانی غرور من
دریغ و درد من از انهدام نیکی و پاکی
دروغ مکن
و درد زخم چرکین حقارت های من را می برد از یاد
چرا که در غریو انفجار و دود و تاریکی
درخشان تر چراغ کاذب اوهام حتی آفتاب
پرتوان گم می شود چون سوزنی نازک
پری بد کرد ؟
پری رفت ؟
ترا تنها ؟
و با انگشت چون می رفت
بیابان را نشانت داد ؟
تو هم رفتی ؟
کنار قریه های آشنا بیگانه بگذشتی ؟
و از چاه ابها از دلو های سبز آب سرد نوشیدی ؟
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی و رقص زیبا
وقتی به رقصام میآورد کلمههایی به من میگوید
کلمههایی که مثل هیچ کلمهی دیگری نیست
زیر بازویم را میگیرد
و مرا روی ابری مینشاند
و بارانی سیاه از روی مژههایم
پایین میآید ... نم نم ... نم نم
با خودش میبرد مرا ... میبرد مرا
به عصری که ایوانش سرشار از عطر گل است
و من دختر بچهای هستم در دست او
پری که نسیمی ریشه هایش را میبرد.
#نزار_قبانی
وقتی به رقصام میآورد کلمههایی به من میگوید
کلمههایی که مثل هیچ کلمهی دیگری نیست
زیر بازویم را میگیرد
و مرا روی ابری مینشاند
و بارانی سیاه از روی مژههایم
پایین میآید ... نم نم ... نم نم
با خودش میبرد مرا ... میبرد مرا
به عصری که ایوانش سرشار از عطر گل است
و من دختر بچهای هستم در دست او
پری که نسیمی ریشه هایش را میبرد.
#نزار_قبانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساقيا سايه ابر است و بهار و لب جوي
من نگويم چه کن ار اهل دلي خود تو بگوي
بوي يک رنگي از اين نقش نمي آيد خيز
دلق آلوده صوفي به مي ناب بشوي
سفله طبع است جهان بر کرمش تکيه مکن
اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي
دو نصيحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
شکر آن را که دگربار رسيدي به بهار
بيخ نيکي بنشان و ره تحقيق بجوي
روي جانان طلبي آينه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي
گوش بگشاي که بلبل به فغان مي گويد
خواجه تقصير مفرما گل توفيق ببوي
گفتي از حافظ ما بوي ريا مي آيد
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
حضرت حافظ
من نگويم چه کن ار اهل دلي خود تو بگوي
بوي يک رنگي از اين نقش نمي آيد خيز
دلق آلوده صوفي به مي ناب بشوي
سفله طبع است جهان بر کرمش تکيه مکن
اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي
دو نصيحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
شکر آن را که دگربار رسيدي به بهار
بيخ نيکي بنشان و ره تحقيق بجوي
روي جانان طلبي آينه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي
گوش بگشاي که بلبل به فغان مي گويد
خواجه تقصير مفرما گل توفيق ببوي
گفتي از حافظ ما بوي ريا مي آيد
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
حضرت حافظ
بسیاری از ما زمانی طولانی در پی نور گشتهایم، اما هر بار با تاریکی بیشتری روبرو شدهایم.
یونگ میگوید: شخص با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمییابد بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی میرسد.
نیمهی_تاریک_وجود
#دبی_فورد
یونگ میگوید: شخص با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمییابد بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی میرسد.
نیمهی_تاریک_وجود
#دبی_فورد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
*دعوتیم به یک جرعه حس خوب و زیبا*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*( تصنیف ای شهید با صدای دلنشین مدرس )*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*( تصنیف ای شهید با صدای دلنشین مدرس )*
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نام من عشق است
.
تعابير مختلف از عشق را ديده و شنيده ايم
اما اززبان عشق در تو صيف خود كمتر شنيده ايم
عشق ، واژه ى پر مفهوم و مظلومى است
نام من عشق است آیــا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
بـــا شما طیکـــــردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدســالهای از دفتر "حــافظ "
تا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟
این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا!، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود
عشق"قیس"و حسن"لیلا" میشناسیدم؟
در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!
من بریدم "بیستون" را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیدار حتی میشنـاسیدم
من همانم, آَشنــای سالهـای دور
رفتهام از یادتان!؟ یا میشناسیدم!؟
-حسین منزوی
استاد حسام الدین سراج
.
تعابير مختلف از عشق را ديده و شنيده ايم
اما اززبان عشق در تو صيف خود كمتر شنيده ايم
عشق ، واژه ى پر مفهوم و مظلومى است
نام من عشق است آیــا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
بـــا شما طیکـــــردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدســالهای از دفتر "حــافظ "
تا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟
این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا!، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود
عشق"قیس"و حسن"لیلا" میشناسیدم؟
در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!
من بریدم "بیستون" را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیدار حتی میشنـاسیدم
من همانم, آَشنــای سالهـای دور
رفتهام از یادتان!؟ یا میشناسیدم!؟
-حسین منزوی
استاد حسام الدین سراج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود و تقديم احترام به محضر گراميتان
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در محفل عرفانیمان بنام "رندان حافظ"
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد"
لینڪ کروه خدمت شما عزیزان
https://t.me/+rCZzjC3uJCtjYWNk
لینڪ کانال ما:
https://t.me/mehroshadii
گلها
https://t.me/goolfs
مقدمتان سبز 🍃🌹
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در محفل عرفانیمان بنام "رندان حافظ"
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد"
لینڪ کروه خدمت شما عزیزان
https://t.me/+rCZzjC3uJCtjYWNk
لینڪ کانال ما:
https://t.me/mehroshadii
گلها
https://t.me/goolfs
مقدمتان سبز 🍃🌹
انا الحق
«من آنم که دوستش دارم،
و آن که دوستش دارم، من است.
ما دو جانیم که در یک تن گرد آمده ایم:
چون در من نگری او را نگریسته ای،
و چون در او نگری، ما هردو را دیده ای»
حلاج
«من آنم که دوستش دارم،
و آن که دوستش دارم، من است.
ما دو جانیم که در یک تن گرد آمده ایم:
چون در من نگری او را نگریسته ای،
و چون در او نگری، ما هردو را دیده ای»
حلاج
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا قربانی - تنهایی لیلا
تنهایی لیلا
سکوت شب و یک موسیقی زیبا با صدای "علیرضا قربانی"
🎵اثر زیبا و با احساس "کارن همایونفر"
سکوت شب و یک موسیقی زیبا با صدای "علیرضا قربانی"
🎵اثر زیبا و با احساس "کارن همایونفر"
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
#مولانای_جان
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
#مولانای_جان
معجزه تسلیم
درست مثل دانه ای که در خاک در انتظار باران است تا شکوفا شود، تو هم منتظر خدا باش.
تسلیم کامل دری است که به روی او گشوده میشود.
خود را کاملا به " او " بسپار.
درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است...
نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن.
نباید شنا کنی.
فقط شناور باش.
آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد.
دریا بسیار نزدیک است.
اما فقط برای کسانی که شناورند.
نه برای کسانی که شنا میکنند.
از غرق شدن نترس.
زیرا ترس تو را وادار به شنا میکند.
حقیقت آن است که، کسانی که خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند، برای همیشه نجات میابند.
مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن.
زیرا کسی که هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن.
همواره به یاد داشته باش:
زمانی که قایق زندگی ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی مقصد همانجاست.
بنابراین:
کسانی که از خدا مقصد میسازند، گمراه میشوند.
هر کجا که "ذهن" از تمامی مقصدها رها میشود،
" خدا در همانجاست."
#اشو
درست مثل دانه ای که در خاک در انتظار باران است تا شکوفا شود، تو هم منتظر خدا باش.
تسلیم کامل دری است که به روی او گشوده میشود.
خود را کاملا به " او " بسپار.
درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است...
نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن.
نباید شنا کنی.
فقط شناور باش.
آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد.
دریا بسیار نزدیک است.
اما فقط برای کسانی که شناورند.
نه برای کسانی که شنا میکنند.
از غرق شدن نترس.
زیرا ترس تو را وادار به شنا میکند.
حقیقت آن است که، کسانی که خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند، برای همیشه نجات میابند.
مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن.
زیرا کسی که هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن.
همواره به یاد داشته باش:
زمانی که قایق زندگی ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی مقصد همانجاست.
بنابراین:
کسانی که از خدا مقصد میسازند، گمراه میشوند.
هر کجا که "ذهن" از تمامی مقصدها رها میشود،
" خدا در همانجاست."
#اشو
انسان باید آنقدر بزرگ باشد که
اشتباهات خود را قبول کند،
آنقدر باهوش باشد که از آنها سود ببرد،
و آنقدر قوی باشد
که آنها را اصلاح کند ...
#جان_مکسول
اشتباهات خود را قبول کند،
آنقدر باهوش باشد که از آنها سود ببرد،
و آنقدر قوی باشد
که آنها را اصلاح کند ...
#جان_مکسول
دفتر دوم_حمله بُردنِ سگ، بر کورِ گدا
سگی در محله ای بر فقیری نابینا حمله می آورد. فقیر از هجوم پر سر و صدای سگ درمانده شد و بدو تعظیم ها کرد و مدح ها گفت، این تمثیل می گوید که غفلت زدگان دنیا طلب، بر اولیا و عارفان بالله جفا می کنند.
یک سگی در کوی، بر کورِ گدا
حمله می آورد چون شیرِ وغا
سگی در محلّه ای بر یک گدای نابینا مانند شیری جنگی حمله می آورد.
وغا: کارزار و جنگ
سگ کند آهنگِ درویشان به خشم
در کَشَد مَه، خاکِ درویشان به چشم
سگِ هار، با خشم و غضب به درویشان حمله می کند، در حالی که ماه با همه بلندی مقام مرتبت. خاک پای درویشان را سرمه چشم خود می کند.
کور، عاجز شد زبانگ و بیمِ سگ
اندر آمد کور در تعظیم سگ
آن نابینا از سر و صدای سگ و بیم از آن درمانده شد، ناچار شد در برابر سگ تسلیم شود و تعظیم کند. و این طور بگوید:
کای امیرِ صید، وی شیرِ شکار
دست، دستِ توست، دست از من بدار
که ای فرمانروای شکار و ای که شکارچی شیر هستی، دست از سرِ من بردار که قدرت و غلبه از آنِ توست.
کز ضرورت دُمِ خر را آن حکیم
کرد تعظیم و، لقب کردش کریم
زیرا از روی ناچاری، آن حکيمِ دانا نیز به دُمِ خر تعظیم کرد و به آن لقبِ کریم داد.
شرح مثنوی
سگی در محله ای بر فقیری نابینا حمله می آورد. فقیر از هجوم پر سر و صدای سگ درمانده شد و بدو تعظیم ها کرد و مدح ها گفت، این تمثیل می گوید که غفلت زدگان دنیا طلب، بر اولیا و عارفان بالله جفا می کنند.
یک سگی در کوی، بر کورِ گدا
حمله می آورد چون شیرِ وغا
سگی در محلّه ای بر یک گدای نابینا مانند شیری جنگی حمله می آورد.
وغا: کارزار و جنگ
سگ کند آهنگِ درویشان به خشم
در کَشَد مَه، خاکِ درویشان به چشم
سگِ هار، با خشم و غضب به درویشان حمله می کند، در حالی که ماه با همه بلندی مقام مرتبت. خاک پای درویشان را سرمه چشم خود می کند.
کور، عاجز شد زبانگ و بیمِ سگ
اندر آمد کور در تعظیم سگ
آن نابینا از سر و صدای سگ و بیم از آن درمانده شد، ناچار شد در برابر سگ تسلیم شود و تعظیم کند. و این طور بگوید:
کای امیرِ صید، وی شیرِ شکار
دست، دستِ توست، دست از من بدار
که ای فرمانروای شکار و ای که شکارچی شیر هستی، دست از سرِ من بردار که قدرت و غلبه از آنِ توست.
کز ضرورت دُمِ خر را آن حکیم
کرد تعظیم و، لقب کردش کریم
زیرا از روی ناچاری، آن حکيمِ دانا نیز به دُمِ خر تعظیم کرد و به آن لقبِ کریم داد.
شرح مثنوی